از صعود به نزول
خداوند متعال انسان را خلق کرد، راه مستقیم و طریق سعادت را به او آموخت تا سعادتمند شود و راه اعوجاج و کجی را پیش نگیرد و گول دام و دانه دنیا را که ظاهری فریبنده دارد، نخورد. لکن جوشش بعضی غرایز، تمایل به ظواهر و وسوسه «نقد بهتر است از نسیه» سبب میشود که کلید سعادت به دست هوای نفس قرار گیرد و انسان به جایی که برگشت از آن مشکل است، ببرد.
گویند پادشاهی بازی داشت که همیشه در ناز و نعمت بود و یک روز هوس کرد از دستگاه شاه فرار کند و برود. همین کار را هم کرد و گرفتار بیوهزن فرتوتی شد. او پایش را در بند کرده، بالهایش را کوتاه نمود و ناخنهایش را هم برید. سپس وی را در جای تنگ و تاریکی قرار داد و از غذای نامناسب نصیبش کرد. باز، دائم ناله میکرد و با خود میگفت: «چرا چنین کردم که به این روز گرفتار شوم؟ خیال میکردم جای بهتر از خانه پادشاه است. خدایا از بهشت فرار کردم و به جهنم افتادم و…»
آری! مرغ باغ ملکوت در اینجا که دار مَمَرّ است نه مَقرّ، منزل میکند، بعد میرود به دانهای فریفته و به دامی گرفتار میشود. توجّه نداشتن به نعمتها و مراقب دروازه دل نبودن اینچنین انسان را گرفتار میکند.
دو چیز در ماست؛ روح و تن. تا وقتی توجّه به روح و عالم علوی باشد مراقبات مثمر ثمر خواهد بود و سالک در قوس صعود پرواز میکند. زمانی هم که توجّه به تن و مشتهیات جسمانی باشد، مراقبات اثری ندارد. چه آنکه وقتی تن فربه و قوی شد، از پرواز روح میکاهد و نمیگذارد ترقّی کند.
عرفا گویند: «مُشک را اهل ظاهر به تن زنند که باید به دل زنند. ذکر خدای را به زبان جاری کنند که باید به دل گویند و کار برای مُلک کنند، درحالیکه باید برای ملکوت کنند»:
این اشتباهات و غفلتهای اهل دنیا سبب شده که مانند آن باز پادشاه، در حبس و رنج و مشقّت و سختی بیفتند. آری! نباید کار بیگانگی کرد و نباید به ظواهر دل بست که عاقبتی جز بوی گند و رنگ زشت به بار نخواهد آورد.
در زمین مردمان خانه مکن **** کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه تن خاکی تو **** کز برای اوست غمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین میدهی **** جوهر خود را نبینی فربهی
گر میان مُشک، تن را جا شود **** روز مردن گَندِ آن پیدا شود
مشک را بر تن مزن! بر دل بمال! **** مشک چه بود نام پاک ذوالجلال
آن منافق، مشک بر تن مینهد **** روح را در قعر گُلخن مینهد
بر زبان نامِ حق و در جانِ او **** گندها از فکر بیایمان او