وبلاگ

اصرار ناقابل

آقا سید محمدحسن قاضی فرزند عارف بی‌بدیل مرحوم سید علی آقا قاضی درباره کرامتی از پدر فرمود: یک‌بار پشت سر پدرم حرکت می‌کردم، آن وقت جوان بودم، دیدم یک شیخی نزد پدرم آمد و گفت: از کجا معلوم که حرف‌های تو درست باشد؟ من می‌خواهم از خود حضرت صاحب‌الامر علیه‌السلام چیزی بشنوم. پدرم فرمود: بیا برویم از امام بپرسیم! ناگهان من دیدم دیگر اثری از شهر نیست و داریم در بیابانی قدم می‌زنیم! از دور یک جای بلندی را دیدم که آنجا یک عده‌ای در رفت و آمد هستند. آنجا که رسیدیم، آن شیخ پشیمان شد و به پدرم گفت: من نمی‌خواهم آقا (امام) را ببینم، برگردیم. مرا برگردان!! پدرم گفت: تو خودت اصرار داشتی برویم و ببینیم. آن شیخ گفت: نه نمی‌خواهم و برگشتیم. من دیدم دوباره در همان محل و همان شهر خودمان هستیم.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.