وبلاگ

امام علی علیه‌السلام دعای مشلول را تعلیم داد

امام حسین علیه‌السلام فرمود: «من با پدرم، علی علیه‌السلام در شب تاریکی به طواف خانه خدا مشغول بودیم، در این هنگام، متوجّه ناله‌ای جان‌گداز و آهی آتشین شدیم، شخصی دست نیاز به درگاه بی‌نیاز کرده و با سوزوگدازی بی‌سابقه به تضرّع و زاری مشغول است.

پدرم فرمود: ای حسین! آیا می‌شنوی نالهٔ گناهکاری را که به درگاه خدا پناه آورده و با قلبی پاک، اشک ندامت و پشیمانی می‌ریزد؟ او را پیدا کن و پیش من بیاور».

امام حسین علیه‌السلام فرمود: «در آن شب تاریک، گرد خانه حق گشتم و مردم را در تاریکی، یک طرف می‌کردم تا او را در میان رکن و مقام پیدا کرده، به خدمت پدرم آوردم.

حضرت علی علیه‌السلام دید جوانی است زیبا و خوش‌اندام با لباس‌های گران‌بها؛ به او فرمود: تو کیستی؟ عرض کرد: مردی از اعرابم؛ پرسید: این ناله و فریاد برای چه بود؟ گفت: از من چه می‌پرسی یا علی علیه‌السلام! که بار گناهم پشتم را خمیده و نافرمانی پدر و نفرین او اساس زندگی‌ام را دَرهم پاشیده و سلامتی را از من ربوده است؟!

حضرت فرمود: قصّهٔ تو چیست؟ گفت: پدر پیری داشتم که به من خیلی مهربان بود، ولی من شب و روز به کاری زشت، مشغول بودم و هرچه پدرم مرا نصیحت و راهنمایی می‌کرد نمی‌پذیرفتم، بلکه گاهی او را آزار رسانده، دشنامش می‌دادم.

یک روز پولی خواستم و در نزد او سراغ داشتم، برای پیدا کردن آن پول، نزدیک صندوقی که در آنجا پنهان بود، رفتم تا پول را بردارم، پدرم از من جلوگیری کرد، من دست او را فشردم و بر زمینش انداختم، خواست از جای برخیزد از شدّت درد نتوانست، پول‌ها را برداشتم و در پی کار خود رفتم، در آن دم شنیدم که گفت: به خانه خدا می‌روم و تو را نفرین می‌کنم؛ چند روز روزه گرفت و نماز خواند، پس‌ازآن آماده سفر شد و بر شتر سوار شد و به جانب مکّه حرکت کرد و رفت تا خود را به کعبه رساند؛ من شاهد کارهایش بودم، دست به پردهٔ کعبه گرفت و با آهی سوزان مرا نفرین کرد، به خدا قسم هنوز نفرینش تمام نشده بود که این بیچارگی مرا فراگرفت و تندرستی را از من سلب نمود؛ بعد پیراهن خود را بالا زد، دیدیم یک طرف بدن او خشک شده و حس و حرکتی ندارد. جوان گفت: بعد از این پیشامد بسیار پشیمان شدم و نزد او رفته و عذرخواهی کردم ولی او نپذیرفت و به طرف خانه رهسپار گشت. سه سال بر همین منوال گذشت و همیشه از او پوزش می‌خواستم و او ردّ می‌کرد تا این‌که سال سوّم ایّام حج درخواست کردم همان‌جایی که مرا نفرین کرده‌ای دعا کن، شاید خداوند سلامتی را به برکت دعای تو به من بازگرداند، قبول کرد و با هم به طرف مکّه حرکت کردیم تا به وادی اراک رسیدیم؛ شب تاریکی بود، ناگاه مرغی از کنار جادّه پرواز کرد و بر اثر بال و پر زدن او، شتر پدرم رمید و او را از پشت خود بر زمین افکند، پدرم میان دو سنگ واقع شد و از تصادم به آن‌ها مُرد و او را همان‌جا دفن کردم؛ این گرفتاری من فقط به‌واسطه نفرین و نارضایتی پدرم می‌باشد.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: فریادرس تو دعایی است که پیغمبر به من تعلیم داده است، به تو می‌آموزم و هرکس آن دعا که اسم اعظم در آن است، بخواند بیچارگی و اندوه و درد و مرض و فقر و تنگدستی از او برطرف می‌گردد و گناهانش آمرزیده می‌شود و حضرت مقداری از مزایای آن دعا را شمرد».

امام حسین علیه‌السلام فرمود: «من از امتیازات آن دعا بیشتر از جوان بر سلامتی خویش مسرور شدم. آنگاه حضرت فرمود: در شب دهم ذی‌حجه، دعا را بخوان و صبحگاه پیش من آی تا تو را ببینم؛ و نسخهٔ دعا را به او داده بعد از چندی جوان با شادی به‌سوی ما آمد و نسخهٔ دعا را تسلیم کرد. وقتی‌که از او جستجو کردیم، سالمش یافتیم و گفت: به خدا این دعا اسم اعظم دارد، سوگند به پروردگار کعبه، دعایم مستجاب شد و حاجتم برآورده گردید.

حضرت فرمود: قصّه شفا یافتن خود را بگو. او گفت: در شب دهم همین‌که دیدگان مردم به خواب رفت دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا نالیدم و اشک ندامت ریختم؛ برای مرتبه دوّم، خواستم بخوان آوازی از غیب آمد: ای جوان! کافی است؛ خدا را به اسم اعظم، قسم دادی و دعایت مستجاب شد؛ پس از لحظه‌ای به خواب رفتم، پیغمبر صلی‌الله علیه و آله را دیدم که دست بر بدن من گذاشت و فرمود: «احتفظ بالله العظیم فانک علی خیر» از خواب بیدار شدم و خود را سالم یافتم».

آن دعایی که حضرت، تعلیم داد دعای مشلول است که اوّل آن این است: «اللهم إنّی أسئلک باسمک بسم‌الله الرّحمن الرّحیم یا ذالجلال و الإکرام یا قیّوم…» (بحارالانوار، ج 9، ص 562- پند تاریخ، ج 1- مهج الدعوات، ص 153)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.