این مالیخولیاست
نوشتهاند: شیخ ابوالحسن خرقانی (م 425) پسرش را به جایی فرستاد. دزدان، هر چه پسر داشت را گرفتند و او برهنه نزد پدر آمد. زن شیخ نزدش آمد و گفت: ای پیر یک پسرت را کشتند. این پسرت را غارت کردند، نه از آن دانستی و نه از این.
آنگاه سخن از ملک و ملکوت با مردمان میگویی! شیخ فرمود: ای زن غضب مکن، امشب آنچه غارت کردهاند را بیاورند. گفت: این مالیخولیاست که دزدان چیزی باز آرند. چون شب شد کسی در خانه را زد و گفت: آنچه دزدیده شد را آوردیم، مگر سجاده نماز، ما در خواب بودیم که آتش در خانه و قلعه ما افتاد. ترسیدیم اینها را آوردیم. شیخ فرمود: دیدم پیر ترکی بر سجاده نماز میخواند شرم داشتم آن را باز آورند.