بلاها
حضرت یوسف علیهالسلام دوستی در کودکی داشت، وقتی حضرت، بلاها را تحمل کرد و به مقام پیامبر و عزیزی مصر رسید، آن دوست نزدش آمد و از احوال برادران و حسادتشان که اینهمه بلا به او رسید را پرسید، او با زبان حال در جواب دوستش گفت: من مانند شیر بودم و جور برادران، مانند زنجیر بود. زنجیر کردن شیر، عیب او نیست؛ قضا و قدری بود که باید گله نکرد و در زنجیر شدن باز هیبتی که از شیر در دلهاست و از او میترسند. اگر در زندان رفتم مانند شب آخر ماه، نور در نقصان خمیده بود ولی کمکم شب پانزده ماه، ماه بدر و نورانی میشود. بعضی سنگهای مروارید را در هاونها میکوبند ولی در آخر، آن را برای ستر چشم میزنند و چشم با مالیدن آن نورانی میشود. گندم را زیر خاک پنهان میکنند، این نوعی ضعف است؛ ولی بعدها بهعنوان خوشههای گندم ارزش بسیار پیدا میکند. باز گندم را آسیاب میکنند و نان میشود، پس قیمتش افزایش پیدا میکند؛ چون نان گندم خورده شود، سبب قدرت جسمی و فکری انسان میشود. چون فکر محو در حق شد، عشق الهی در او دمیده میشود و به مقام کشف و شهود میرسد.