بنده (بندگی)
بندگی مقام تکلیف است و تسلیم و رضا وارهیدن از کلّ ماسوی.
اساس بندگی طاعت است.
عبادت به معنای بندگی است؛ یعنی خود را دربند نهادن و این بند را پیوسته بر گردن استوار داشتن و تسلیم شدن خواه از جهت احتیاج یا رغبت و محبّت یا بزرگی و عظمت و لازمه چنین تسلیمی خضوع است.
گفتهاند: حقیقت بندگی دو چیز است: «آن کنی که او پسندد و آن پسندی که او کند.»
بنده کسی را گویند که از بند خودپرستی رسته و دست ارادت بر دامن مولی زده.
بندگی مراتبی دارد و بالاترین مراتب آن وقتی است که بنده مطیع کامل مولی باشد. عبودیت مقدّم بر رسالت است. اوّل عبد کامل میشود بعد رسول؛ یعنی عبودیت اخصّ از رسالت است.
در سوره ص ۴۱ خداوند درباره ایّوب علیهالسلام چنین فرمود: «وَ اذکر عبدَنا ایّوب: یاد کن عبد ما ایوب را»
در سوره اسراء آیه ۳ خداوند درباره نوح علیهالسلام چنین میفرماید: «کان عبداً شکوراً: (نوح) بندهای بسیار شکرگزار بود.»
در سوره اسراء ۱ خداوند درباره معراج پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «منزه است خدایی که شبی بنده خود (محمّد صلیالله علیه و آله) را از مسجدالحرام به مسجدالاقصی سیر داد؛ اسری بعبدِهِ لیلاً»
پس مقام بندگی و عبودیت بس بلند و شریف است که خداوند انبیاء خود را به این لقب ستوده است.
پیامبر صلیالله علیه و آله در جواب زنی که دید ایشان همانند سایر مردم روی زمین نشسته و بدون تشریفات غذا میخورد و با تعجب عرض کرد شما همانند بردگان غذا میخورید و مینشینید فرمود: «من بنده هستم و کدام بندهای از من بندهتر است؛ اِنّی عَبدٌ وَ اَیّ عبداً عبد مِنّی»
بندگان حق رحیم و بردبار **** خویِ حق دارند در اصلاح کار (مثنوی)
واجبات و مستحبّات دو اصل در عبودیت هستند. پس هرکس آن دو را به درستی و به حق بیاورد، گویا تمام عبادتها را بهجا آورده است.
بهترین عبادت آن است که (از آفات خارجی) به امنیّت نزدیکتر و از آفات داخلی خالصتر باشد و اگر واجبات و مستحبات سالم آورده شود، صدق در بندگی معبود پدیدار شود. شخص در حال عبادت مواظب باشد که خداوند عالم بر نیّات است و آنطوری عبادت بیاورد که او خواسته و دعوت کرده است که او میبیند و مراقب است. آنهایی که در تحصیل فضایل و علوم ظاهری بیحقیقت میکوشند، عبادتشان اعتباری ندارد. پس حرکات را از ریا و باطن را از قساوت قلب خالص کن و دوری کن از این که به محضر سلطان جهان قدم بگذاری مگر به ذلّت و احتیاج و خشیت و تعظیم.
تعبّد بدون درک علم و معرفت، تعصّب در ظواهر را زیاد میکند و متعبّد این چنینی، هرکس را که در این منزل نباشد، طرد میکند تا جایی که حتّی کار امام معصوم را زیر سؤال میبرد و حکم به تکفیر میکند! چنانکه عدّهای از این دسته به امیرالمؤمنین علیهالسلام و امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام چنین رفتار کردند حتّی با امام جنگیدند!
امیرالمؤمنین علیهالسلام در نهجالبلاغه فرمود: «متعبّد بدون تفقّه (و معرفت) الاغی را میماند که آسیاب را میچرخاند ولی از خواص آن بیخبر است.»
یکی از جهات در معرفت به عبادات این است که عابد در عبادت در مقام ثنای حقتعالی باشد و او را ستایش کند و حمد و تقدیس و تنزیه نماید و چون معبود سزاوار پرستش است به ستایش او مشغول است. مدح و ثنای ذات اسماء و صفات و الطاف خاصّه و نعمتهای بیکران او، دلالت دارد بر اینکه او را به بندگی پذیرفته و در کمال عبادات تأثیر میگذارد.
بندگی در غیب آمد خوب و کَش **** حفظِ غیب آمد در استعباد، خَوش (مثنوی)
خدمت و بندگی در غیاب ارباب، خوشآیندتر و بهمراتب مهمتر است تا در حضور انجام شود که تأیید به شروط مولاست. آنکه در غیاب شاهی او را مدح میکند، فرق است با آنکه در حضور شاه او را مدح مینماید. مثلاً قلعه داری که در سر مرز نگهبانی کشور سلطان را میکند، کارش ارزشمند است که مانع از ورود دشمنان سلطان میشود و به باج و رشوه این کار را نمیفروشد و آن مرزبان نزد شاه به خاطر جانفشانی و وفاداریاش بهتر است.
پس آنچه بر سالک از غیب و قیامت پردهپوشی است و او با ایمان و اطاعت حفظ حدود، اوامر و نواهی الهی را انجام میدهد، بسیار ممتاز و قابل سپاس است. ولی در روز قیامت و حضور طاعات و اعمال همه نمایان است، دیگر جای طاعت و عمل نیست.
بندگی جوهی است که کنهش ربوبیّت است. آنچه از عبودیت یافت نگردد، در مقام ربوبیّت پیدا گردد و از آنچه از ربوبیّت پوشیده شود، در عبودیت آشکار گردد.
تفسیر عبودیت آن است که هر چیزی را که دارد بذل کند و سبب آن وقتی است که نفس را از هوی و هوس بازدارد و بر خلاف میل نفس وادارش کند؛ و کلید این وصول، ترک آسایش و راحتی و دوست داشتن عزلت است که جز با احتیاج و فقر به حقتعالی محقق نگردد.
پس بذل دارایی و برخلاف میل نفس انجام دادن، مفتاح رسیدن است.
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «با فضیلتترین مردم کسی است که: ۱- به عبادت عشق بورزد. ۲- آن را در آغوش بگیرد. ۳- به قلبش آن را دوست بدارد. ۴- با تنش آن را به جای آورد. ۵- برای آن فارغ باشد (به کار دیگری مشغول نباشد) پس چنین کسی اندیشه نمیکند که صبح میکند در دنیا به سختی یا به راحتی زندگی را بگذراند.»
امام صادق علیهالسلام فرمود: یکی از دانشمندان و بزرگان بنیاسرائیل در عبادت آنقدر سماجت کرد که مانند چوب خشک شد. خدا به پیامبر آن زمان وحی کرد که به وی بگوید خدایت میفرماید: «سوگند به عزّت و جلالم، اگر تو برای من آنقدر عبادت کنی که همه گوشت و چربی بدنت مانند دنبهای که در درون دیگ آب میجوشد، آب گردد من عبادتهای تو را قبول نمیکنم مگر اینکه از راهش انجام دهی.»
ابراهیم ادهم گفت: وقتی غلامی خریدم، از وی پرسیدم: چه نامی؟ گفت: تا چه خوانی. گفتم: چه خوری؟ گفت: تا چه خورانی. گفتم: چه پوشی؟ گفت: تا چه پوشانی. گفتم: چه کار میکنی؟ گفت: تا چه فرمایی. گفتم: چه خواهی؟ گفت: بنده را با خواست چه کار.
پس با خودم گفتم: ای مسکین! تو در همه عمر خدای تعالی را چنین بندهای بودی؟! بندگی را از وی بیاموز.
از امام سجاد علیهالسلام نقل شده که خداوند فرمود: «به عزّت و جلال و عظمت و بهاء و علوّ مقام و ارتفاع و جایگاهم که هر بندهای هوایِ (خواست) مرا بر خواست خود مقدّم بدارد، من هم ۱- همّش را در آخرت اندازم. ۲- بینیازی را در قلبش اندازم. ۳- همه اموراتش را کفایت کنم (جلوی همه سختیهای او را میگیرم) ۴- آسمان و زمین را ضامن روزی او کنم ۵- دنیا را در نظرش بیاعتبار میسازم تا از آن متنفّر شود.»
در روایت دیگری کتاب کافی از امام باقر علیهالسلام در این موضوع سه خصلت را برشمرده است:
«امورش را کفایت کنم، آسمان و زمین را ضامن روزی او کنم و تجارت او را از هم تجارت کنندگان سودمندتر کنم.»
عنوان بصری از امام صادق علیهالسلام سؤال کرد: حقیقت بندگی چیست؟ امام فرمود: «سه چیز است: اول آنکه بنده در تمام آنچه خدای تعالی در اختیار او قرار داده است برای خود ملکیتی نبیند؛ زیرا بندگان حقیقی مالک هیچچیز نمیشوند. مال را مال خدای بیند و هر جا که خدا دستور داده قرار دهند.
دوم آن که بنده برای خودش تدبیری نداشته باشد.
سوم آنکه همه کار و اشتغالش در دستورات و امر و نهی الهی باشد.
پس هنگامیکه بندهای در دادههای الهی برای خود مالکیتی ندید، انفاق کردن در مواردی که خدا دستور داده بر او آسان شود و هرگاه بندهای تدبیر امورش را به مدبّر خود واگذارد، مصیبتهای دنیا بر او آسان میشود و هرگاه بندهای به آنچه خدای تعالی امر و نهی فرموده مشغول شود، فراغتی به او دست نمیدهد تا به مجادله و مباهات با مردم بپردازد.
و اگر خدای تعالی بندهای را از روی اکرام به این صفت مرحمت فرمود، دنیا و شیطان و خلق و همه کس در نظر او خوار میشوند و از روی زیادت طلبی و فخرفروشی دنیا را نمیطلبد و آنچه را که نزد مردم است به خاطر عزّت یافتن و برتری جستن طلب نمیکند و روزگار خود را به بطالت نمیگذارند و این درجه اوّل تقوی است. خدای تعالی فرمود: خانه آخرت را برای کسانی قرار خواهیم داد که در زمین برتری و فساد نخواهند و عاقبت نیکو از برای افراد باتقوا است.»
وقتی خواجه گوید: غلامم ترشی بیاور. غلام گوید: نه، شیرینی بیاورم که شیرینی بهتر است. این لایق غلام نیست. شیرینی به حقیقت آن است که مولا فرماید.
مولا میگوید: من فلان جا میروم. غلام گوید: خدا با تو باشد من نمیآیم. مولا فرماید: چرا نمیآیی؟ گوید: وقت آمدن میآیم الآن عذری است! این لایق غلام نیست و خلاف آموختن است. در این ره اتفاق باید بود نه خلاف اوامر مولا.
امام صادق علیهالسلام فرمود: «۱- کسی خدا را از روی خیال عبادت کند، کافر است. ۲- کسی که نام خدا را به اسم، بدون معنا و صاحب اسم پرستش (عبادت) کند، هر آینه کافر است. ۳- کسی که اسم و صاحب آن را با هم پرستش کند، هر آینه شرک ورزیده است. ۴- هرکس صاحب نام را پرستش کند با صفاتی که خدا خود را به آن وصف کرده و قلب به آن محکم گردد و در نهان و آشکار آن را به زبان آورد، این دسته جزء اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام باشند.»
در حدیث دیگر آمده: «این دسته مؤمن حقیقی باشند.»
البته کافر شدن نه به این معنا که شخص از دین خارج است، چه آنکه نوع آدمیان در عبادت معبود حقیقی مشکل دارند.
امام صادق علیهالسلام فرمود: «مردم خدای متعال را سه گونه عبادت میکنند:
۱- گروهی به منظور رسیدن به ثواب و نعمتهای اخروی عبادت میکنند و این عبادت حریصان است که ریشه اینگونه عبادت غریزه طمع است.
۲- گروهی دیگر عبادت خدا میکنند از جهت ترس از عذاب و آتش و دوزخ. این هم عبادت بردگان است که فرمانبرداری آنها از ترس تازیانه است و ریشه و منشأ اینگونه طاعت احساس ترس است نه صفت عبودیّت و بندگی.
۳- ولی من عبادت مینمایم خدا را از نظر محبّت و عشق به او و این عبادت، عبادت کریمان (بلند همّتان و بزرگان) است.»
در روایت دیگری: «گروهی خدای عزّوجل را پرستش میکنند از روی محبّت به او و این عبادت آزادگان (احرار) است.»
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن **** که خواجه خود روش بندهپروری دارد (حافظ)
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «خدا را بندگی کن گویا او را میبینی، اگر تو او را نبینی، او تو را میبیند.»
بنده از مولا امید دارد که به موافقت باشد تا خاک پای او شود. بنده میگوید: جسم و جان من، هرچه دارم متعلّق به توست و تسلیم حکم تو هستم.
جسم و جان و هرچه هستم، آنِ توست حکم و فرمان، جملگی فرمان توست (مثنوی)
بنده اگر دلش بگیرد و برای مولایش بیتاب شود و موقع بلا و محنت مداوای دردهای بنده به احسان مولاست.
برای مولای خوب بنده ناله و شیون و زاری هم کند، رواست که جانش را هم فدای او کند.
عمل بنده گاهی سبب ناراحتی مولا میگردد؛ پس باید بنده آنچه در توان دارد فدا کند تا وصل به هجران تبدیل نگردد. چرا که هرگاه مولا آهنگ جدایی میکند، ناله بنده شروع میشود و به تقصیر اعتراف میکند و دست نیاز برمیدارد.
چون مولا مطلوب و بنده طالب است، پس بنده در شیفتگی و شوق به او گام برمیدارد.
در دوستی بنده باید افروخته شود؛ اگر مولا گوید: این پخته است. بنده هم میگوید: این پخته است.
بنده در دست مولا باید همانند سفاناج (اسفناج) در دست آشپز باشد. اگر خواهد شوربای ترش یا شوربای شیرین بپزد، مطیع محض باشد.
بنده به مولا گوید: اختیار با توست، شمشیر و کفن پیش تو میگذارم. میخواهی مرا گردن بزنی یا ببخشایی و لطف کنی که من مقصّرم.
مینهم پیش تو شمشیر و کفن **** میکشم پیش تو گردن را بزن (مثنوی)
اصول معاملات بر چهار قسم است: معامله با خدا، معامله با نفس، معامله با خلق و معامله با دنیا و هر یک از این چهار بر چهار است:
۱. اصول معامله با خدا: ۱- ادای حق او ۲- حفظ حدود او ۳- شکر بر عطای او ۴- راضی به قضای او ۵- صبر بر بلای او ۶- بزرگداشت حرمتش ۷- شوق بهسوی او.
۲. اصول معامله با نفس: ۱- جهاد با نفس ۲- خوف ۳- تحمّل اذیت ۴- ریاضت ۵- طلب صدق و اخلاص ۶- اخراج نفس از خواستههایش ۷- نفس را به تحصیل واداشتن.
۳. اصول معامله با خلق: ۱- حلم ۲- عفو ۳- تواضع ۴- سخاء ۵- شفقت ۶- نصیحت ۷- عدل و انصاف.
۴. اصول معامله با دنیا: ۱- راضی به اندک ۲- ایثار موجودی ۳- ترک طلب آنچه در دسترس نیست ۴- مبغوض داشتن زیادی ۵- اختیار کردن زهد ۶- شناخت آفات دنیا ۷- ترک شهوات و ریاست.
پس هرگاه واقعاً این خصال در نفس کسی حاصل شد، او از خواص خدا و بندگان مقرّب و اولیای حقیقی به شمار میآید.