وبلاگ

بیان دیوانه زنجیری

محمّد مقدسی گفت: «روزی در شام به دیوانه خانه‌ای رفتم. جوانی دیدم که غُلی به گردن و زنجیری محکم به پاهایش بسته بود.

چون چشمش به من افتاد گفت: ای محمّد! می‌بینی با من چه کرده‌اند؟ سپس با گوشه‌ی چشم به سوی آسمان اشاره کرد و گفت: تو را به سوی او رسول و فرستاده قرار دادم، به حق بگو: اگر همه‌ی آسمان‌ها را در غُلی بر گردنم نهی و تمام زمین‌ها را زنجیر پایم کنی، هرگز یک چشم به هم زدن به سوی غیر تو التفات نکنم. چگونه عارف چنین نباشد و حال آن‌که در چهار باغ بر چهار بساط در گردش است:

  1. در باغ‌های ذکر او بر بساط محبّتش.
  2. در باغ‌های شوق او بر بساط اُنسش.
  3. در باغ‌های خوف از او بر بساط رجائش.
  4. در باغ‌های مناجات با او بر بساط قُربش.

پس کدام تفریحی از تفریح عارف فرح انگیزتر خواهد بود؟ مردم را یک حال است و عارف را حالاتی است». (بحرالمعارف، ج 2، ص 369)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.