تقیّه

خودداری از اظهار عقیده باطنی است.

تقیّه به معنای کناره‌گیری از خطر است و از موارد دورویی خارج می‌شود و در جایی است که انسان گرفتار ظلم و صاحب شرّی است و یا مخالف مذهبی شود که اظهار عقیده‌اش بیم بر جان یا مال یا عِرض او داشته باشد که در اینجا لازم است از اظهار عقیده‌اش خودداری کند و ظاهراً با او موافقت نماید با اینکه در باطن مخالف است و این روش ائمه اطهار علیه‌السلام در مقابل خلفای جور و اتباع آنان بوده است.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «تقیّه بهترین کار هر مؤمنی است که خود و برادرانش را با آن از فاجران حفظ می‌کند.»

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «به‌راستی تقیّه سپر مؤمن است و ایمان ندارد کسی که تقیه ندارد.»

مؤمن آر مغلوب و کافر غالب است **** عیب نبوَد بل تقیّه واجب است

حکم تقیّه به احکام خمسه؛ واجب، مستحب، مباح، مکروه و حرام است.

«تقیّه واجب» زمانی است که ترک اظهار حق منافعی بیشتر از اظهار آن داشته باشد و یا آن هنگام که اضطرار و الجاء برای حفظ جان و مال و عرض مسلمانی است.

عبدالله فرزند زراره گوید امام صادق علیه‌السلام به من فرمود: «سلام مرا به پدرت ابلاغ کن و بگو: عیب‌جویی من از تو، صرفاً به خاطر دفاع از تو و حفظ جانت می‌باشد؛ زیرا تو به دوستی و ولایت ما شهرت یافته‌ای و دشمنان سعی در اذیت و حتّی قتل تو دارند. لذا برای حفاظت از خطر حکومت لازم است از تو انتقاد نماییم و این امر بر دین و موقعیّت تو نزد ما خللی وارد نمی‌سازد.

در معیوب کردن کشتی توسط حضرت خضر مصلحت آن بود که کشتی از غارت پادشاه سالم بماند (در سوره کهف ۷۹ آمده) «و این مثل را بفهم! خدا تو را رحمت کند.»

ابوطالب عموی پیامبر صلی‌الله علیه و آله تا آخر عمر روش تقیّه را از دست نداد.

تقیّه جز این نیست که انسان به خاطر هدف‌های مقدّسش اعتقاد خود را در مقطع خاصّی مکتوم دارد.

امّا در مواردی که تقیّه موجب ترویج باطل و گمراه ساختن مردم یا تقویّت ظلم گردد، یا اخفای عقیده باعث شکست اهداف شود، «حرام» است.

امام باقر علیه‌السلام فرمود: «تقیّه در هر چیزی است که آدمیزاد بدان بیچاره گردد، البتّه آنچه خدا برایش حلال کرده.»

اسحاق بن عمار گوید نزد امام صادق علیه‌السلام رفتم. در مسجد کوفه به یاران خود سلام نمی‌کردم طبق تقیّه که بر ما سخت بود و آن حضرت به من فرمود: ای اسحاق، این جفا گری به برادرانت را از کی پدید آوردی که بدان‌ها گذری و سلام ندهی؟

گفتم: برای تقیّه که دچارم. فرمود: «سلام نکردن تقیّه نیست. تقیّه فاش نکردن رازها است. چون مؤمن به مؤمنان گذرد و بر آن‌ها سلام کند، فرشته‌ها به او جواب دهند؛ سلام بر تو با رحمت و برکت خدا همیشه.»

تقیّه در سلوک به این معناست که «زبان اهل دریا را نداند مرد صحرایی»؛ زبان اهل عرفان را دیگران درک نمی‌کنند. مثلاً اگر یک اهل عرفانی در حضور زاهدی بگوید: من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم، برداشت او این است که او به خال صورت یک زنی گرفتار شده. پس نخواندن این شعر بهتر است از خواندن آن.

یا اینکه کسی دربارهٔ شب قدر موضوعی را بیان کرده بود، بعد یک اهل ظاهری به او اعتراض کرده بود. آقای کشمیری بعداً به آن شخص فهماند که هر حرفی را هر جا نمی‌زنند و باید سکوت کند.

چون در طول تاریخ ضدّ فلاسفه و عرفا زیاد بودند و حکم کافر صادر می‌کردند. پس لزومی ندارد که انسان گوهر نابی که گیرش آمده و حاصل نموده را به افراد نشان دهد؛ «قدر زر زرگر بداند، قدر گوهر گوهری»

اگر ابوذر بداند که در قلب سلمان چیست؛ لَکَفَّره نه اینکه حکم کفرش را می‌دهد، منظور این است که برایش خیلی سنگین است. پس سلمان در حضور اباذر هر حرفی را نمی‌زند.

مثلاً بعضی اهل سلوک می‌نشینند جایی پیش نامحرمان، صحبت از عرفان و سلوک می‌کنند. بعد آن شخص هم می‌آید و می‌گوید مدّعیان دروغین که در سلوک بودند! گفتن این حرف لزومی ندارد.

موسی وقتی دید چوپان می‌گوید: تو کجایی تا شوم من چاکرت * چارقت دوزم، کنم شانه سرت (مثنوی) این حرف برای موسی بسیار ناگوار آمد و تصور کرد این شخص برای خدا جسمیّت قائل شده در حالی که طبق نظریّه برخی کتب این شخص ولیّ خدا بوده و موسی او را از پیش خودش راند.

خضر علیه‌السلام تقیّه نکرد و کشتی را سوراخ کرد و موسی به او اعتراض کرد. کار خضر سِر برداشتن بود ولی موسی کم صبری کرد و اعتراض نمود.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.