توجه خاص حضرت اباالفضل علیهالسلام
حضرت آیتالله کشمیری صبحها قریب دو ساعت به ظهر مانده در یکی از ایوانهای صحن امیرالمؤمنین علیهالسلام مینشستند و افراد مختلف در این موقع برای گرفتن استخاره به ایشان مراجعه میکردند.
ایشان فرمودند: مدتی بود، میدیدم زنی با عبای سیاه و حالت زنان معیدی (روستایی و چادرنشین) زیر ناودان طلا مینشیند و زنها به او مراجعه میکنند. او نیز با تسبیحی که به دست دارد برایشان استخاره میگیرد.
این حالت نظرم را جلب کرد. روزی به یکی از خدّام صحن مطهر گفتم هنگام ظهر که کار این زن تمام میشود او را نزد من بیاور، از او سؤالاتی دارم.
خادم، یک روز پس از اینکه کار استخاره آن زن تمام شد، او را نزد من آورد. از او سؤال کردم: تو چه میکنی؟ گفت: برای زنها استخاره میگیرم. گفتم استخاره را از که آموختی؟ چه ذکری میخوانی؟ و چگونه مسائل را به مردم میگویی؟
گفت: من داستانی دارم و شروع به تعریف آن کرد و گفت:
من زنی بودم که با شوهرم و فرزندانم زندگی عادی را میگذراندم؛ شوهرم در اثر حادثهای از دنیا رفت و من با چهار فرزند یتیم ماندم!
خانواده شوهرم، به این عنوان که من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است، مرا از خود طرد کردند. خانواده خودم هم اعتنایی به مشکلات مادی من نداشتند؛ لذا زندگی را با زحمات زیاد و رنج فراوان میگذراندم.
ضمناً از آنجا که زنی جوان بودم، طبعاً دامهایی نیز برای انحرافم گسترده میشد. چندین مرتبه بر اثر احتیاجات مادی نزدیک بود به دام بیفتم و به فساد کشیده شوم و تن به فحشاء بدهم؛ ولی خداوند کمک نمود و خودداری کردم؛ تا روزی بر اثر شدت احتیاج و گرفتاری تصمیم گرفتم که چون زندگی برایم سخت شده و دیگر چارهای نداشتم تن به فحشاء بدهم.
من تصمیم خودم را گرفته بودم؛ اما این بار نیز خدا به فریادم رسید و مرا نجات داد.
در بین ما رسم است که اگر حاجتی داریم به حرم حضرت ابوالفضل میآییم و سه روز اعتصاب غذا میکنیم تا حاجتمان را بگیریم و اکثراً هم حاجت خود را میگیرند.
من تصمیم گرفتم این رسم را انجام دهم؛ پس رفتم کنار ضریح حضرت عباس علیهالسلام و اعتصاب غذا را شروع کردم. روز سوم بود که کنار ضریح خوابم برد و حضرت عباس به خوابم آمد و حاجتم را برآورد و فرمود:
تو برای مردم استخاره بگیر، عرض کردم من که استخاره بلد نیستم. فرمود: تو تسبیح را به دست بگیر؛ ما حاضریم و به تو میگوییم که چه بگوئی.
از خواب بیدار شدم و با خود گفتم: این چه خوابی است که دیدهام؟ آیا بهراستی حاجت من روا شده است و دیگر مشکلی نخواهم داشت؟
مردّد بودم چه کنم؟ بالاخره، تصمیم گرفتم که اعتصابم را شکسته و از حرم خارج شوم، ببینم چه میشود از حرم خارج شدم و داخل صحن گردیدم. از یک راهرو خروجی که میگذشتم زنی به من برخورد کرد و گفت خانم استخاره میگیری؟
تعجب کردم این زن چه میگوید؟ معمول نیست که زن استخاره بگیرد، آن هم زنی چادرنشین و روستایی! آیا این خانم از خوابم مطلع است؟ آیا از طرف حضرت مأمور است؟ بالاخره به او گفتم: من که تسبیح برای استخاره ندارم.
فوراً تسبیحی به من داد و گفت: این تسبیح را بگیر و استخاره کن.
دست بردم و با توجهی که به حضرت ابوالفضل داشتم، مشتی از دانههای تسبیح را گرفتم، دیدم حضرت در مقابلم ظاهر شد و فرمود به این زن چه بگویم.
مطلب را گفتم و او رفت. از آن تاریخ من هفتهای یک روز به این محل زیر ناودان طلا میآیم و زنانی که وضع مرا میدانند، نزدم میآیند و من برای ایشان استخاره میگیرم. بابت هر استخاره پولی به من میدهند. ظهر آن روز با پول حاصله، وسایل معیشت زندگی خودم و فرزندانم را تهیه میکنم و به منزل برمیگردم. (چهره درخشان قمر بنیهاشم، ص ۵۱، تألیف حجةالاسلام ربانی خلخالی)
ما مختصر این قضیه را در آخر کتاب روح و ریحان نوشتیم.