توجیه کلمات عارفان
۴۳۶. کدامین نقطه را نطق است اناالحق **** چه گوئی هرزهای بود آن مزبّق
سؤال: مقامی است که عارف دعوی اناالحق میکند. آیا قائلِ آن هرزه و بیمعنی گفت؟ وقتی پول سیاه را با جیوه مالیده و صیقل میزنند تا روشن شود، آیا وجود گوینده با نور روشن نشده است؟
۴۳۷. اناالحق کشف اسرار است مطلق **** بجز حق کیست تا گوید اناالحق؟
جواب: جز وجودِ مطلقِ حق، کسی نیست. اینکه دعوی «انا الحق» نموده، کشف اسرار و پرده دری کرده و مورد طعن قرار گرفته است؛ اما بهجز حق کیست که «انا الحق» بگوید.
۴۳۸. همه ذرات عالم همچو منصور **** تو خواهی مست گیر و خواه مخمور
همهٔ ذرات عالم مانند منصور هستند، تو میخواهی به مستی یا خمارآلوده قبول کنی یا انکار کنی.
۴۳۹. در این تسبیح و تهلیل اند دائم **** بدین معنی همه باشند قایم
همهٔ ذرات در تسبیح و تهلیل دائمی هستند و همه قائم به او هستند و به اثبات حق مشغولاند.
۴۴۰. اگر خواهی که گردد بر تو آسان **** و اِن مِن شیء را یک ره فرو خوان
اگر خواستی گفتهٔ ما بر تو آسان شود که همه به تسبیح و تهلیل مشغول هستند آیهٔ «و ان من شیءٍ الا یسبح بحمده: هیچچیزی نیست مگر به حمد او تسبیح گویند.» (بنیاسرائیل: ۴۴) را بخوان که همه حامدند.
۴۴۱. چو کردی خویشتن را پنبه کاری **** تو هم حلاج وار این دم برآری
اگر تو هم همانند حلّاج وجود مجازی خود را به پنبه فرو ریزی و بر هم زنی، از هر تعیّن رهایی یابی و در حق محو شوی و آنگاه نُطقت مانند او باز میشود.
۴۴۲. برآور پنبهٔ پندارت از گوش **** ندای واحدُ القهار بنیوش
پس پنبهٔ جهل و مجاز و غفلت را از گوش خود بردار؛ آنگاه صدای خدای یکتای قهار را بشنوی.
۴۴۳. ندا میآید از حق بر دوامت **** چرا گشتی تو موقوف قیامت
ندای حق همیشه بهطور مدام میرسد که چرا نقد را تبدیل به نسیهٔ قیامت میکنی؟ اگر بخواهی هماکنون میتوانی بشنَوی.
۴۴۴. درآ در وادی ایمن که ناگاه **** درختی گویدت انّی انا الله
وقتی حضرت موسی علیهالسلام به وادی ایمن درآمد از درختی ندای ای موسی! «انّی انا الله» (همانا من خداوند میباشم) شنید. تو هم وارد وادی ایمن شو و به تصفیه و تزکیه بپرداز تا این نوع صداها را بشنوی.
۴۴۵. رویدا باشد اناالحق از درختی **** چرا نبود روا از نیک بختی
ندای «من خدای تو هستم» از درختی شنیده شد؛ چطور از نیک بختی در مقام سکر روا نباشد بااینکه انسان، مظهر اسماء و صفات حق است.
۴۴۶. هر آنکس را که اندر دل شکی نیست **** یقین داند که هستی، جز یکی نیست
هر کس که در دلش شک و ریب نباشد و بهحق الیقین رسید، میداند که هستی، جز یکی، آن هم واجبالوجود نیست.
۴۴۷. انانیّت بود حق را سزاوار **** که هو غیبست و غایب وهم و پندار
منم من گفتن، شایستهٔ حق است؛ چراکه هو (او) گفتن، حکایت از نهان غیب داشته و غایب و نهان، خود وهم و پندار است.
۴۴۸. جناب حضرت حق را دوئی نیست **** در آن حضرت من و ما و توئی نیست
در ساحت مقدس حضرت حق، دوئیّت راه ندارد و منزّه از غیرت و کثرت و اعتبار هر من و ما و تویی است.
۴۴۹. من و ما و تو و او هست یک چیز **** که در وحدت نباشد هیچ تمییز
ذات واجبالوجود، وحدت حقیقیه دارد و آنچه از اسماء و صفات ظهور پیدا کردند یکی بیش نیست و تمایز و تغایر ندارند؛ بلکه همهٔ عوالم از یکی مظهریت پیدا کردهاند.
۴۵۰. هر آن کو خالی از خود چون خلأ شد **** اناالحق اندر او صوت و صدا شد
هرکسی از خودیت خودی مانند خلاء (که چیزی در آن نیست یا مجرد از ماده است) گردد صدای انا الحق از آن کس پیدا و شنیده میشود.
۴۵۱. شود با وجه باقی غیرُ هالک **** یکی گردد سلوک و سیر و سالک
طبق فرمودهٔ قرآن «همهچیز فانی شوند غیر وجه او (قصص:۸۸)» چون دوئیّت مرتفع شود به فناء فی الله میرسد. آنگاه سلوک و سیر و سالک یکی گردند، چون غیری نیست.
۴۵۲. حلول و اتحاد آنجا محالست **** که در وحدت دوئی عین ضلاست
وقتی سیر و سالک و سلوک یکی شد، حلول و اتحاد غیر ممکن است که در مقام وحدت، دوئیّت و دوگانگی عین گمراهی است.
۴۵۳. حلول و اتحاد از غیر خیزد **** ولی وحدت همه از سیر خیزد
حلول و اتحاد از دوئیّت بلند میشود ولی وحدت از یک تجلّی حقیقی برمیخیزد؛ زیرا سیر یکی بیش نیست.
۴۵۴. تعُین بود کز هستی جدا شد **** نه حق شده بنده، نِی بنده خدا شد
تا تعین و تویی پیداست از هستی جدایی است، چون انیّت برطرف شد حق عیان گردد. نه حق بنده و نه بنده خدا شود؛ بلکه همه نمودی بی بود دارند.
۴۵۵. وجود خلق و کثرت در نمود است **** نه هر چْه آن مینماید عین بود است
همهٔ کثرات از خلق، فقط نمود و نمایشی بیش نیستند؛ نه آنکه هرچه مینماید عین هستی مطلق خواهند بود.