تمثیلی در نمودهای بی بود
۴۵۶. بنه آئینه ای اندر برابر **** در او بنگر ببین آن شخص دیگر
بنابر تمثیل، آینهای برابر خود نگهدار و نگاه کن و ببین عکس آن شخص دیگر که در آینه است، نمود بی بود میباشد و حقیقت او نیست.
۴۵۷. یکی ره باز بین تا چیست آن عکس **** نه این است و نه آن، پس کیست آن عکس؟
دفعهٔ دیگر ببین آن عکس در آینه چیست؟ نه این آدم و نه آینه، بلکه عکس صورت نمایشی است که نمودار شده است.
۴۵۸. چو من هستم به ذات خود معین **** ندانم تا چه باشد سایهٔ من
بااینکه انسان ذاتش معیّن است پس سایهٔ من از کجا پیدا شده است؟ سایه، حقیقتاً من نیستم بلکه نمایشی از من است.
۴۵۹. عدم با هستی آخر چون شود ضمّ! **** نباشد نور و ظلمت هر دو باهم
عدم و هستی با هم جمع نمیشود، همانطور که نور و ظلمت باهم جمع نمیشود. پس ذات واجب که باقی است، با ممکنِ اعتباری، هیچوقت جمع نمیشود.
۴۶۰. چو ماضی نیست مستقبل مه و سال **** چه باشد غیر از آن یک نقطهٔ حال
چون گذشته تمام شده و آینده هم نیامده و نیست بوده و ماه و سال، وابسته به زمان است، فقط در زمان، یک نقطهٔ حال وجود دارد. پس قبل و بعدی نیست.
۴۶۱. یکی نقطه هست وهمی گشته ساری **** تو آن را نام کرده نهر جاری
نقطهٔ حال هم خیالی است. به خاطر سرعتی که زمان دارد و تو نقطه را مانند جوی آب که روان بوده و اول و آخرش معلوم نیست نهر مینامی. پس نقطهٔ وهمی، نمود بی بود دارد.
۴۶۲. جز از من اندر این صحرا، دگر کیست **** بگو با من که این صوت و صدا چیست
وقتی در صحرایی که اطرافش کوه است آواز از شما برمیخیزد و بر اثر انعکاسِ صوت با کوه، صدا برمیگردد، بااینکه یک نفر بیش نبوده، این دلیل نمود بی بود است که ظهور وهمی دارد.