وبلاگ

جای دو انگشت علی علیه‌السلام

وقتی‌که سلطان مراد که از سلاطین آل عثمان است خواست به زیارت نجف اشرف، قبر علیه‌السلام مشرف شود، در سر چهار فرسخی چشمش به گنبد و بارگاه حضرت افتاد، از اسب پیاده شد؛ امراء دولت هم از اسب پیاده شدند؛ علت را از او پرسیدند، گفت: چون چشمم به گنبد حضرت افتاد، اعضایم به لرزه افتاد، به حیثی که قدرت سواری نداشتم لذا پیاده شدم و احترام کردم؛ گفتند: راه دور است خوب است تفأل به قرآن بزنید، او هم تفأل به قرآن زد این آیه آمد: «فاخلع نعلیک إنّک بالواد المقدّس طویً: کفش‌هایت را دربیاور چون در وادی مقدس طوی هستی» (طه:12)

پس با پای پیاده و بدون کفش به طرف حرم امیرالمؤمنین رفت، چشمش به موضع دو انگشت مبارک افتاد. از قصه‌اش سؤال کرد، گفتند: این حکایت مربوط به مرة بن قیس است؛ یکی گفت: این از جعلیات شیعه‌هاست و اصلی ندارد؛ سلطان مراد گفت: از حضرت می‌خواهم تا صدق و کذب آن را متوجه شوم؛ فردا حضرت، حقیقت قضیه را بر او منکشف کرد؛ سلطان مراد دستور داد زبان آن مرد دشمن را بریدند.

اما قصه مرة بن قیس چنین است که او مرد کافری بود و مال و خدم و گاو و گوسفند زیادی داشت؛ یک روز صحبت آباء و اجدادش شد، گفتند: تمام آن‌ها را امیرالمؤمنین به قتل رسانیده است.

پرسید: قبر امیرالمؤمنین کجاست؟ گفتند: نجف اشرف؛ با دو هزار سوار و چند هزار پیاده به سمت نجف اشرف آمد؛ بعد از شش روز که با اهل نجف در بیرون شهر جنگ کرد، بالاخره داخل شهر شد و یک سره رفت میان روضهٔ مقدسه و گفت: یا علی! تو پدران و اجداد مرا کشتی، پس من هم قبرت را نبش می‌کنم، همین‌که کلماتش به اینجا رسید، دو انگشت مثل ذوالفقار از میان ضریح مطهر بیرون شد و به کمر آم ملعون زد و او را دو نیم کرد و آن دو نیم، همان ساعت مثل سنگ سیاه شد.

اهل نجف او را پشت شهر نجف انداختند و مردم اهانت زیادی به جسد سیاه او می‌کردند و حتی حیوانات بر او بول می‌کردند. (دارالسلام نوری- منتخب التواریخ، ص 118)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.