وبلاگ

خیانت ابوموسی اشعری و عمروعاص

وقتی‌که عمروعاص و ابوموسی اشعری به موجب قرارداد تحکیم در «دومة الجندل» که قلعه بنی شام و مدینه بود به هم رسیدند و راجع به امر خلافت با یکدیگر گفتگو نمودند، امام در آن هنگام به کوفه تشریف برده، منتظر دانستن نتیجهٔ حکم آن‌ها بود؛ تا آخرالامر عمروعاص، ابوموسی اشعری را فریب داد؛ قرار گذاشتند هر یک به منبر رفته امیر خود را عزل نمایند و امر خلافت را به شورا، محوّل نمایند. عمروعاص، ابوموسی را بر خود مقدم داشت و او منبر رفت و امیرالمؤمنین علیه‌السلام امیر خود را از خلافت عزل نمود. بعد، عمروعاص به منبر رفت و به خلاف ابوموسی، معاویه امیر خویش را نصب کرد. چون این خبر در کوفه به حضرت رسید، دل‌تنگ شد و برخاست و برای مردم این خطبه را خواند:

«ستایش مخصوص خداوند است؛ هر چند روزگار بلیه بزرگ و پیش آمد بسیار سخت پیش آرد. شهادت می‌دهم که نیست خدایی مگر خدای یگانه که شریک ندارد و نیست معبودی غیر او و محمد صلی‌الله علیه و آله فرستادهٔ اوست، خداوند بر او و آلش درود فرستد؛ اما بعد، نتیجهٔ نافرمانی نصیحت کنندهٔ مهربآن‌که دانا و باتجربه است، حسرت است و در پی آن ندامت پشیمانی؛ من در این حکمیت، امر و رأی خود را با خلاصهٔ آنچه در نظر داشتم برای شما بیان کردم، ای‌کاش رأی قصیر (بن سعید) پیروی می‌شد (این ضرب‌المثل است) پس مرا پیروی نکرده و امتناع نمودید، مانند مخالفین خطاکار و پیمان‌شکن نافرمان تا اینکه نصیحت کننده در پند دادن، مردد گشت و آتش‌زن از آتش دادن بخل ورزید؛ پس حکایت من و شما مانند آن است که برادر هوازن (دُرید بن الصمه) به شعر گفته: در محل «مُنعرج اللّوی» رأی خود را به شما بیان کردم، پس فایدهٔ پند مرا ندانستید مگر چاشتگاه فردا».

توضیح ضرب‌المثل- که امام فرمود ای‌کاش رأی قصیر، پیروی می‌شد – به این قرار است که: جذیمه أبرشن، پادشاه حیره با عمرو ابن ظَرب پادشاه جزیره، جنگ کرد و او را به قتل رسانید، پس از عمرو، دخترش «زَباء» جانشین پدر شد و قصد کرد با جذیمه، قاتل پدر، جنگ کند که خواهرش «زُبیبه» او را منع کرد.

زَباء به فکر افتاد تا انتقام پدر را بگیرد، نامه‌ای به جذیمه نوشت که من زنم و زنان را پادشاهی نشاید و شوهری غیر از تو کسی را برای همسری نمی‌پسندم، اگر بیم سرزنش مردم نبود خودم به‌سوی تو می‌آمدم، اگر تو قدم رنجه فرمایی مملکت مرا از آن خود خواهی یافت.

چون نامه به جذیمه رسید با بزرگان اصحابش مشورت کرد، همه او را تشویق کردند مگر قصیر ابن سعید که فرزند کنیز او و مرد بسیار باهوش بود که هیچ‌گاه احتیاط را ترک نمی‌کرد که گفت: شاید حیله‌ای در کار باشد.

جذیمه به سخن او اعتنایی نکرد و با هزار سوار، حرکت کرد، چون نزدیک جزیره رسید لشکر «زباء» او را استقبال نمودند، ولی احترام زیاد نکردند.

قصیر اشاره کرد که برگرد و به نزد «زباء» نرو که من در این کار، حیله می‌بینم؛ جذیمه حرفش را نپذیرفت و وارد جزیره گشت. چون وارد جزیره شد لشکر «زباء» او را کشتند، آنگاه قصیر گفت: «ای‌کاش، رأی قصیر پیروی می‌شد» و در میان عرب، این مطلب ضرب‌المثل شد.

اما توضیح شعر که امام اشاره کردند، این است: دُرید بن الصمه با برادرش عبدالله به جنگ بنب بکر بن هوازن رفت و غنیمت بسیاری آورد؛ در مراجعت، عبدالله خواست در «مُنعرج اللّوی» که اسم جایی است، یک شب توقف کند؛ دُرید از باب نصیحت گفت: ماندن اینجا دور از احتیاط است، نکند بنی هوازن با جمعیتی ناگاه بر سر ما تازد؛ عبدالله از غروری که داشت پند او را گوش نداد و شب را در آنجا منزل کرد فردا صبح طایفه بنی هوازن با جمعیت زیادی بر سر ایشان تاخته و عبدالله را به قتل رساندند و «دُرید» با زخم فراوان از دست آنان نجات یافت.

شاعر، این قضیه را به شعر درآورد؛ امام با اشاره به این قضیه چنین فرمود که: من (همانند درید) شما را نصیحت کردم قبول نکردید و فردا (همانند عبدالله) گول تزویر عمروعاص و معاویه را خورید. (نهج‌البلاغه فیض الاسلام، ص 118-116، خطبهٔ 5)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.