وبلاگ

حبیب بر حبیب

ذوالنون مصری گفت: «در بلاد شام سیر می‌کردم. به روستایی رسیدم و ناگاه تنی چند از اهل آن روستا را دیدم. وقتی به آنان نزدیک شدم، بنده‌ی سیاهی را دیدم که مردم دور او را گرفته و به او می‌خندیدند.

آن بنده سیاه به من نگاه کرد و گفت: ای ذوالنون قدر خدا را بشناس و بر خدا منّت نگذار که حبیب بر حبیب منّت نمی‌نهد. سپس به آسمان نگریست و گفت: ای نهایت همّت عارفان، اگر تو را شناخته‌ام از مواهب تو بوده و اگر سپاست گفته‌ام از نعمت تو بوده است.

از حال او پرسیدم، گفت: دیوانه‌ای است که هر چهل روز یک‌بار غذا می‌خورد و با مردم آمیزش ندارد و با کسی صحبت نمی‌کند». (بحرالمعارف، ج 2، ص 365)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.