وبلاگ

حمایت و تنبیه

قبل از انقلاب یکی از خدّام حرم حضرت معصومه بنام آقای عبدی مشاهده می‌کند که: خانمی در کنار قبر حضرت نشسته است؛ ولی مواظب حجاب خود نیست. جلو می‌رود و می‌گوید: خواهر! حجابت را رعایت کن! اینجا حرم حضرت معصومه است و حرمت دارد. زن اخم کرد، نزد شوهرش که سرهنگ نظامی بود، می‌رود. مرد پس از مشاهده حال زنش، با غرور نظامی به‌سوی آقای عبدی آمد؛ و می‌پرسد: تو چه کاره‌ای که به خانمم دستور پوشاندن سر و صورت را می‌دهی، به تو چه ربطی دارد؟ مگر تو فضولی؟ آنگاه دستش را بالا برد و سیلی محکمی به صورت خادم نواخت. اشک در چشمان او حلقه زد و بدون اینکه با کسی حرف بزند به سوی ضریح رفت و خطاب به حضرت معصومه عرض کرد: بی‌بی! من به احترام حرم شما امر به معروف کردم و سیلی خوردم! آنگاه بغض گلویش ترکید و با صدای بلند شروع به گریه کردن نمود در همین لحظات، ناگهان فریاد گوش‌خراشی شنیده شد. عقربی پای زن سرهنگ را نیش زده بود. سرهنگ عقرب را زیر چکمه‌هایش له کرد و سراسیمه به این سو و آن سو می‌دوید و از مردم کمک می‌خواست. خادم سیلی خورده به همراه یکی دیگر از خادمین حرم، بیرون دویدند؛ درشکه‌ای را گرفتند و داخل صحن آورده زن را سوار درشکه کردند. سرهنگ هم گریه‌کنان به طرف بیمارستان فاطمی رفتند. دکترها پس از دیدن پای سیاه شده زن، گفتند: اگر سمّ به بقیه قسمت‌های بدن سرایت کرده باشد مرگش حتمی است. پزشکان مشغول معالجه شدند و سرهنگ به طرف حرم حضرت معصومه علیهاالسلام آمد و کنار ضریح رفت و به حال گریه و زاری گفت: بی‌بی! معذرت می‌خواهم، نفهمیدم، غلط کردم، زنم مرا تحریک کرد. فردای آن روز، زن درحالی‌که بهبودی نسبی یافته بود، با پای باندپیچی شده به حرم آمد. از حضرت معصومه پوزش طلبید و سراغ خادم رفت و از او معذرت خواست. وقتی قرار شد، به شهر خودشان تهران بروند، سرهنگ، آدرس خادم را گرفت. بعد از آن هر ماه پانزده تومان به آدرس خادم می‌فرستاد و پانزده سال بعد از این قضیه سرهنگ در گذشت.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.