دعوت برای کفشداری
من (قلی پور) در یکی از روستاهای تبریز زندگی میکردم. شرایط زندگی برایم خیلی سخت بود. در آنجا مشغول کارگری بودم. یک شب از فرط خستگی خوابیدم. در حال خواب چند خانم نقابدار را دیدم که به من فرمودند: «ما تو را میپذیریم» ناگهان از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم که تعبیر خوابم چیست، به نتیجهای نرسیدم. بعد از مدتی تصمیم گرفتم که برای زندگی بهتر به شهر برویم. هر کدام از اعضای خانواده، شهری را پیشنهاد کردند. من ناخودآگاه گفتم: قم چطور است؟ با پذیرفتن اعضای خانواده، به قم آمدیم. بدون اینکه خودمان خواسته باشیم، شرایط خود به خود فراهم شد. چند روز در قم دنبال کار گشتم. تا اینکه روزی به دفتر تولیت حرم مراجعه کردم و گفتم: میخواهم در حرم مشغول به کار شوم، آیا شما مرا قبول میکنید؟ آنها مرا پذیرفتند؛ و از فردای آن روز کار را در حرم شروع کردم. بعد از مدت دو ماه خدمت افتخاری، خادم رسمی شدم و الآن حدود ۲۵ سال (۱۳۷۹ ـ ۱۳۵۴) است که در آستانه مقدسه حضرت معصومه کار میکنم. میدانم که یکی از آن خانمهای نقابدار که فرمود: «ما تو را میپذیریم» کسی جز حضرت معصومه علیهاالسلام نبوده است.