خزینه آبادان تر
اصمعی گوید: در بیابان میرفتم، یکمرتبه از پشت درختی مردی با شمشیر و نیزهای بر من حمله کرد و نیزه را به سینه من گذاشت و گفت: لباس و آنچه داری بده و زن و فرزند خود را آواره و یتیم مکن. گفتم: ای برادر حرمت مرا بدار! گفت: نزد دزدان معرفت نباشد. گفتم: من مسافرم لباس مرا نگیر! گفت: من دزد و دستتنگم و چارهای غیر این ندارم.
گفتم: خزینهای آبادانتر از لباس هم هست. گفت: کدام است؟ گفتم: «و فی السماء رزقکم و ما توعدون». روزی شما و آنچه وعده داده شده در آسمان میباشد. (ذاریات: 22) دزد چون این آیت بشنید، لرزه بر اندامش افتاد و نیزه بینداخت و روی به بیابان، سر به سوی آسمان کرد و میگفت: خدایا روزی من در آسمان بداشتی، مرا در طلب آن متحیر بگذاشتی تا من از نداری و فقر ناجوانمردی کنم و دزدی نمایم، اگر به بندگی پذیرفتهای بده آنچه مرا نهادهای.