درویش
درویش به معنای بینوا و فقیر و تهیدست و گوشهنشین است. آنکه به اندک مایه از مال دنیا قناعت کند.
درویش آن را گویند که هیچ چیزش نباشد و در هیچ چیزی خلل نیابد و با کمال افلاس احتیاجش به هیچچیز و هیچکس نباشد.
آوردهاند که درویشی را ملِکی ملاقات افتاد. ملِک گفت از من حاجتی خواه. گفت من از بندهٔ بندگان خود حاجت نخواهم. گفت این چه سخن است؟ گفت مرا دو بندهاند که آن هر دو خداوندان تواند: یکی حرص و دیگری امل.
بدان که درویش را ادبهاست در باطن و ظاهر و مخالطت و افعال او و باید که آن را رعایت کند. امّا در باطن او کراهت نباشد چیزی را که خدای عزّوجل او را بدان مبتلا گردانیده است از درویشی که آن از فعل اوست و نقیض آن حرام و باطل کنندهٔ ثواب درویشی. رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمود: «ای گروه درویشان، به دلهای خود از خداوند راضی باشد تا ثواب درویشی را بیابید و الّا نیابید.»
و عالیتر از آن بدان طالب و شاد باشد و نیز بر خداوند متوکّل باشد که قدر ضرورت او برسد و زیادت از کفاف را کراهت دارد.
امّا در ظاهر آنکه تجمّل (آراستگی) و تعفّف (از حرام و سؤال از مردم دوری کند) اظهار کند و شکایت نکند و درویشی را ظاهر نگرداند. در سوره بقره ۲۷۳ فرمود: «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اَغنیاءَ من التَّعَفُّفِ: نادان آنان را از بس که خویشتندارند توانگر میپندارد.» که ظاهر کردن درویشی و سؤال عین شکایت است و در اعمال آنکه توانگری را برای توانگری تعظیم ننماید و با توانگران نیامیزد و در مجالست ایشان رغبت ننماید که آن از مبادی طمع است که چون با ایشان بیامیزد او را ریا افتد و چون در ایشان طمع کند عصمت او منقطع گردد و چون با ایشان آرام گیرد گمراه گردد.
امّا در آداب اعمال آن است که به سبب درویشی در عبادت سستی نکند و از دادن اندکی که از او فاضل آید باز نباشد چه آنکه جهد مقل (بیمقدار) است و فضل آن بیش از بخشیدن مالهای بسیار توانگران و باید که درویش در چیزی که بدو رسد در سه کار نگرد: نفس مال، غرض دهنده و غرض او در استدن.
درویش آن را گویند که به حسب حال، در پرتو نور تجلّی نیست گشته و در فنای از خود به بقای به حق رسیده. پس هرکه به مرتبهٔ فنای فی الله رسید و بقاء بالله یافت، درویش است و درویشی افلاس ذاتی و فنای خودی و محو هستی را گویند.
بادِ درویشی چو در باطن بوَد **** بر سر آب جهان، ساکن بوَد
گرچه جمله این جهان مُلکِ وی است **** مُلک، در چشمِ دلِ او، لاشیْ است (مثنوی)
امّا درویشان بر دو گونهاند: یکی درویشان به خدا و دیگر درویشانِ از خدا. درویشان به خدا کسانی هستند که حقیقتاً محتاج و مشتاق حقّاند. ولی درویشان از خدا کسانی هستند که از جانب حقتعالی هیچ طاعت و قرب و محبّتی نیافته و همیان باطن چنتهٔ دلشان از هر معرفت و حقیقت تهی است ولی طالب و شیفتهٔ نام و نان هستند.
فقرِ لقمه دارد او، نَی فقرِ حق **** پیش نقش مردهای کم نِه طبق
ماهیِ خاکی بوَد درویش نان **** شِکل ماهی، لیک از دریا رَمان
مرغِ خانه است او، نه سیمرغِ هوا **** لَوت نوشد او، ننوشد از خدا (مثنوی)
گروهی که خود را قلندر خوانند و درویش، نه معنی تصوّف را فهمیدهاند و نه از راه و رسمِ دین ایشان را اثری و نه از خدا و پیغمبر آنان را خبری است. روزگار خود را به گدایی و سؤال از مردم صرف نموده و نام درویشی و ترک دنیا را بر خود بستهاند و این گروه از پستترین طوایف عالماند.
روزی فقیری به نزد حکیم حاج ملّا هادی سبزواری (م ۱۲۸۹) آمد و خواستار مقداری سرکه شد. حاجی با آنکه سخن کوتاه میگفت: با صدای بلند فرمود: نداریم. گفت: در فلان گوشه زیرزمین سرکه است! حاجی فرمود: درویش، از چشم تو پردهای برگرفتهاند که چنین میکنی، پردهها هست که باید برگیرندش.
توضیح بیشتر در حرف فاء «فقیر» بعداً میآید.