در تکوین درّ در صدف
۵۶۸. شنیدم من که اندر ماه نیسان **** صدف بالا رود از قعر عمّان
شنیدم که در ماه اردیبهشت صدف از ته دریای عمان بالا آید.
۵۶۹. ز شیب قعر بحر آید بر افراز **** بروی بحر بنشیند دهن باز
چون از پایین دریا بالا آمد، روی آب نشیند و دهن تنگ خود را باز کند.
۵۷۰. بخاری مرتفع گردد ز دریا **** فرو بارد به امر حقتعالی
از تأثیر آفتاب بر دریا بخار بالا رود و به امر حقتعالی باران فرو ریزد.
۵۷۱. چکد اندر دهانش قطرهای چند **** شود بسته دهان او به صد بند
چند قطره از این قطرات بر دهانش وارد شود، بعد صدف، دهان خود را بسیار محکم که انگار به صد بند بسته، میبندد.
۵۷۲. رود تا قعر دریا با دل پر **** شود آن قطرهٔ باران یکی درّ
وقتی به قعر دریا رود با دلی پر از آن قطرهها، در زیر آب باشد و بدین صورت از آن قطرهها، مروارید منعقد شود.
۵۷۳. به قعر اندر رود غواص دریا **** از آن، آرد برون، لؤلؤِ لالا
بعد غواص به ته دریا رود و صدفها را صید و لؤلؤ و دُرّ درخشنده را بیرون آورده و به فروش میرساند.
۵۷۴. تن تو ساحل و هستی چو دریاست **** بخارش فیض و باران علم اسماست
هستی همانند دریاست و بدن انسان همانند ساحل آن و بخار این دریا فیض عام بوده و باران، علم اسماء حق است که نازل میشود.
۵۷۵. خرد غواص آن بحر عظیم است **** که او را صد جواهر در گلیم است
عقل بر دریای بیکران با تفکر غواصی میکند و صدها جواهر که در گلیم استعداد خویش دارد را به ساحل نطق درمیآورد.
۵۷۶. دل آمد علم را مانند یک ظرف **** صدف بر علم دل صوت است با حرف
دل انسان همانند ظرفی است که علوم را در بردارد و صدف علم دل که قابل معانی باشد، از درونش از راه حروف و صوت، علوم استخراج میشود.
۵۷۷. نفس گردد روان چون برقع لامع **** رسد زو حرفها در گوش سامع
نَفَس عارف، همانند برقع درخشنده، از ته دریا روان شده و از صدف دل، حروف و صوت که جواهر دارد را به گوش شنونده میرساند.
۵۷۸. صدف بشکن برون کن درّ شهوار **** بیفکن پوست، مغزِ نغز بردار
چون صدف را استخراج کردی، میشکنی و دُرّ گرانقیمت از درونش بیرون میآوری. تو هم پوست الفاظ و علوم را بیفکن و آن مغز و جواهر که به صورتهای معانی درآیند را بگیر.
۵۷۹. لغت با اشتقاق و نحو با صرف **** همی گردد همه پیرامن حرف
علم لغت و شقوق آن و علم صرف و نحو، همه الفاظی بیش نیستند که پیرامون حرف بحث کنند.
۵۸۰. هر آن کو جمله عمر خود درین کرد **** به هرزه صرف عمر نازنین کرد
هر کس تمام عمر خود را صرف دانستن الفاظ کرد درواقع بیهوده عمر نازنین خود را صرف کرد.
۵۸۱. ز جوزش قشر خشک افتاد در دست **** نیابد مغز، هر کو پوست نشکست
گردو یک پوست بیرونی دارد که خشک میشود و میافتد. چنین شخصی پوست خشک نصیب او میگردد. تا پوست کلفت (موانع) شکسته نشود به مغز دست نمییابد.
۵۸۲. بلی بی پوست، ناپخته است هر مغز **** ز علم علم ظاهر آمد علم دین نغز
بلی بدون پوست، مغز پخته نشود. علم ظاهر وسیلهای برای شناخت حق و دین است.
۵۸۳. ز من جان برادر پند بنیوش **** به جان و دل برو در علم دین کوش
ای برادر دینی! از من پندی گوش کن و باجان و دل در یادگیری علم دین بکوش.
۵۸۴. که عالِم در دوعالم سروری یافت **** اگر کهتر بُد از وی مهتری یافت
عالِم دین، در دنیا و آخرت پیشوایی یابد. گرچه از دیگران به خاطر حسب و نسب کمتر باشد، اما به خاطر علمِ دین، از همه بزرگتر است.
۵۸۵. عمل کان از سر احوال باشد **** بسی بهتر ز علم قال باشد
عالم، چون عامل به علم و از احوالات معنوی برخوردار باشد، بهتر است از حرکت علمی که در آن قیل و قال بوده و از حال خبری نباشد.
۵۸۶. ولی کاری که از آب و گل آید **** نه چون علم است، کان کار دل آید
بدان که کارهای بدنی، مانند دانش نیست. چون علم کار دل بوده و از اعمال بدنی بهتر است.
۵۸۷. میان جسم و جان بنگر چه فرق است **** که این را غرب گیری، و آن چو شرق است
میان اعمال بدنی و روحی بنگر چقدر تفاوت است که آنچه مربوط به جسم است مغرب و آنچه مربوط به روح و علوم بوده، مشرق است.
۵۸۸. از اینجا باز دان احوال اعمال **** به نسبت با علوم قال و با حال
از فاصله جسم با جان بدان که اعمالِ با حال، چه تناسبی با علوم قال دارند!
۵۸۹. نه علم است آنکه دارد میل دنیا **** که صورت دارد اما نیست معنا
هر که علم ظاهری دارد و توجه به دنیا نماید، همانند صورتی است که از معنی خالی باشد؛ چه آنکه علم نباید سبب تمایل به دنیا گردد.
۵۹۰. نگردد علم هرگز جمع با آز **** مَلَک خواهی سگ از خود دور انداز
علم حقیقی با حرص به دنیا جمع نمیگردد. اگر خواهی فرشته شوی این سگ حرص را از خود دور کن.
۵۹۱. علوم دین ز اخلاق فرشته است **** نیاید در دلی کو سگ سرشت است
علوم دینی از مکارم اخلاق فرشتگان است و در دلی که آلوده به صفات سگی، یعنی حرص و جیفه دنیوی باشد، نمیآید.
۵۹۲. حدیث مصطفی آخر همین است **** نکو بشنو که البته چنین است
آنکه پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم در حدیثی فرمود: «در خانهای که سگ باشد فرشته در آن نمیرود» منظور همین است. دلی که صفات سگی داشته باشد جای فرشتگان نخواهد بود.
۵۹۳. درون خانهای چون هست صورت **** فرشته ناید اندر وی ضرورت
از پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم حدیث آمده است که «درون خانهای که عکس و نقوش باشد ملک در نیاید». منظور این است که هر چه جنبه اشتغال دنیوی آورد و دل را مشغول کند، نقش غیر خدایی باشد و فرشته در آن وارد نمیشود.
۵۹۴. برو بزدای اول تختهٔ دل **** که تا سازد مَلَک پیش تو منزل
اول برو صفحه دل را از هر زنگار پاککن تا مَلَک و ارواح مقدسه بر لوح دلت نازل شوند.
۵۹۵. از او تحصیل کن علم وراثت **** ز بهر آخرت میکن حراثت
از فرشته، علم وراثت (علم معنوی کشفی) را تحصیل کن. پس آن را برای آخرت خود به کار بند و ذخیره کن.
۵۹۶. کتاب حق بخوان از نفس و آفاق **** مزیّن شو به اصل جمله اخلاق
کتاب خدا قرآن را با سیر انفسی و آفاقی بخوان و معرفت پیدا کن تا به حقایق اخلاق حمیده و صفات اولیاء آراسته شوی.
۵۹۷. اصول خُلْق نیک آمد عدالت **** پس از وی حکمت و عفتْ شجاعت
اصول اخلاق چهار چیز است؛ اولش عدالت است که جامعیت دارد در تهذیب، سپس حکمت و عفت و شجاعت میباشد.
۵۹۸. حکیمی راستکردار است و گفتار **** کسی کو متصف گردد بدین چار
حکیم کسی است که در زبان و عمل راستگفتار و درستکردار بوده و متصف به اصول اخلاقی چهارگانه باشد.
۵۹۹. به حکمت باشدش جان و دل آگه **** نه گریز باشد و نه نیز ابله
حکیم، به این چهار اصل، دل و جانش آگاهی از حکمت دارد نه گُربز (حیلهگر و زیرک) است و نه نادان و ابله.
۶۰۰. بعفّت شهوت خود کرده مستور **** شره همچون خمود از وی شده دور
حکیم بهوسیله عفت، شهوت را پنهان نموده و از افراط و زیادهروی و تفریط و کوتاهی به دور است.
۶۰۱. شجاع و صافی از ذلّ تکبّر **** مبرّا ذاتش از جُبْن و تهوّر
حکیم بهوسیله شجاعت از خواریِ تکبر (خودبزرگبینی) پاک است و از ترس و بیباکی که جنبه افراط و تفریط این صفت است به دور میباشد.
۶۰۲. عدالت چون شعار ذات او شد **** ندارد ظلم، از آن خُلقش نکو شد
حکیم که عدالت شعار ذاتش شده و خوی او از ظلم پرهیز دارد، همهچیز را نیکو به جای آورد.
۶۰۳. همه اخلاق نیکو در میانه است **** که از افراط و تفریطش کرانه است
پس همه اخلاق حکیم، پسندیده و میانه و دور از افراط و تفریط باشد.
۶۰۴. میانه چون صراطَ المستقیم است **** زهر دو جانبش قعر جحیم است
اعتدال در اخلاق، راه راست و بدون اعوجاج است. چه آنکه انحراف از آن هر دو طرفش، از افراط و تفریط در ته جهنم است.
۶۰۵. به باریکی و تیزی موی و شمشیر **** نه روی گشتن و بودن بر او دیر
باریکی صراط مانند مو و تیزیش مانند شمشیر است و عبور از آن، به کمی انحراف مشکل ایجاد کند و راه بازگشت ندارد. پس اعتدال و مستقیم بودن از به رو افتادن در دوزخ انسان را نجات دهد.
۶۰۶. عدالت چون یکی دارد ز اضداد **** همه هفت آمد این اضداد ز اعداد
ضد عدالت ظلم است. عدالت یک ضد و دیگر اصول اخلاقی دو ضد دارند که جمعاً هفت عدد شود.
۶۰۷. بزیر هر عدد سرّی نهَفته است **** از آن درهای دوزخ نیز هفت است
به زیر هر یک از اعداد هفت گانه رذایل، سرّی نهفته که تطبیق با درهای هفتگانه جهنم میکند.