وبلاگ

در حقیقت من «أنا»

۲۸۸. که باشم من، مرا از من خبر کن **** چه معنی دارد اندر خود سفر کن

سؤال دیگر: این من «أنا» کیست؟ توضیح و شرح بده. سفر کردن در خود چیست؟ سفر از خویش به‌حق چگونه است؟

۲۸۹. دگر کردی سؤال از من که من چیست **** مرا از من خبر کن تا که من کیست

همچنین سؤال نموده که من چیستم؟ من کیستم؟ و حقیقت من چیست؟

۲۹۰. چو هستِ مطلق آید در اشارت **** بلفظ من کنند از وی عبارت

وجود مطلق وقتی در وجودی، مقید به تعیّن شود، به «من» تعبیرش کنند.

۲۹۱. حقیقت کز تعیّن شد معین **** تو او را در عبارت گفته من

حقیقت مطلق وقتی‌که به لباس تعیّنِ خاص، متعین شد، تعبیر به من می‌شود و تو آن حقیقت را به لفظ من تکرار می‌کنی.

۲۹۲. من و تو عارض ذات وجودیم **** مشبّک‌های مشکات وجودیم

اگر چراغی در چهاردیواری، که سوراخ‌های متعدد داشته، قرار گیرد، از صدها سوراخ کوچک و بزرگ، نور به بیرون می‌رسد. نور ذات مطلق، یکی است و من و ما، نورهای به وجود آمده از آن چراغ است.

۲۹۳. همه یک نور دان اشباح و ارواح **** گه از آئینه پیدا، گه ز مصباح

همه یک نور مطلق است که گاهی از آیینه عناصر و اجساد و گاهی از مصباح ارواح ظاهر می‌شود؛ پس اشباح و ارواح، همه عکس رخسار نور مطلق می‌باشند.

۲۹۴. تو گویی لفظ من در هر عبارت **** به‌سوی روح می‌باشد اشارت

تو می‌گویی من چنین کردم، من گفتم، من خوردم؛ این اشاره به روح است که فرماندهی کل قوای تن، به عهده اوست.

۲۹۵. چو کردی پیشوای خود خرد را **** نمی‌دانی ز جزو خویش خود را

تو که عقل را پیشوا قرار دادی که به درک مکشوفات راهی ندارد، از جزو خود که روح تو است خبر نداری.

۲۹۶. بروای خواجه خود را نیک بشناس **** که نبود فربهی مانند آماس

بروای خواجه خود را خوب بشناس که با معرفت، کشفی مانند چاقی را می‌نماید که، خود را نشان می‌دهد و معرفتِ با دلیل، مانند آماس (بدن ورم و باد کرده) را می‌ماند.

۲۹۷. من تو، برتر از جان و تن آمد **** که این هر دو ز اجزای من آمد

من، بالاتر از روح و تن توست. چون روح و تن از اجزای حقیقی من واقعی است. او واحد باشد اما به حسب تعین، این روحِ جزئی، از آن حقیقت می‌باشد.

۲۹۸. بلفظ من نه انسان است مخصوص **** که تا گویی بدان جان است مخصوص

لفظ من مخصوص انسان نیست، بلکه به غیر انسان نیز این لفظ تعبیر می‌شود، چه آن‌که حقیقت مطلق در تمام مراتب ظهورات بوده و خاص انسان نمی‌باشد.

۲۹۹. یکی ره برتر از کون و مکان شو **** جهان بگذار و خود در خود جهان شو

بیا یک‌بار از جهان مادی و تعینات پا فراتر نِه، تا به حقایق و بقاء الهی برسی. آنگه می‌بینی که عالم، همه از اجزاء تو هستند.

۳۰۰. ز خطّ وهمی هادی هویت **** دو چشمی می‌شود در وقت رؤیت

از صفات و افعال هویّت یعنی تعیّن ذات مطلق، که در وقت رؤیتِ دو چشم یکی است، دو می‌نماید. در وحدت، همه کثرات منقطع، ولی در تعیّن، به سبب ظهور صفات که عارض می‌شود، کثرات، نمودِ وحدت خواهند بود.

۳۰۱. نماند در میانه رهرو راه **** چو هایِ هو شود ملحق به الله

وقتی دوئیّت از بین رفت، دو چشم‌های هو، به الله یکی می‌شود و یک چشم شده، در میانه من و تو باقی نمی‌ماند و همه یکی می‌شود.

۳۰۲. بود هستی بهشت، امکان چو دوزخ **** من و تو در میان مانند برزخ

هستی (وجود) مثال بهشت و امکان، مثل دوزخ است. من و تو یعنی تعیّنات، در میان وجوب و امکان، همچون برزخ می‌باشیم.

۳۰۳. چو برخیزد تو را این پرده از پیش **** نماند نیز حکم مذهب و کیش

چون حجاب‌ها و موانع از روی جانت برطرف شود، آنگاه می‌بینی که احکام مذهب و ملت، فرع مائی و توئی است؛ چون به فناء ذات حقیقی رسیده باشی.

۳۰۴. همه حکم شریعت از من و توست **** که آن بر بستهٔ جان و تن توست

همه احکام شریعت از برای تن و روح توست و مجموع تن و روح، مکلف است به اعتبار تقیّدی که دارد.

۳۰۵. من و تو چون نماند در میانه **** چه کعبه چه کنش چه دیر و خانه

چون عارف از انانیّت نجات پیدا کرد، آن‌وقت قبله مسلمانان و معبد یهودیان و نصاری را به خاطر اضمحلال تعیّنات، چیزی جز حق نبیند.

۳۰۶. تعیّن نقطهٔ وهمی است بر عین **** چو عینت گشت صافی، غین شد عین

تعیّن و ظهور اشیاء به‌صورت مادی، مثل این است که نقطه خیالی بر حرف «عین» عارض شده و «غین» گردیده. چون پرده پندار رود، غین یعنی تعیّنات، تبدیل به عین و یکی می‌شود.

۳۰۷. دو خطوه بیش نبود راه سالک **** اگرچه دارد او چندین مهالک

راه سالک الی الله دو گام بیش نیست، اگرچه مهالک و موانع، زیاد هستند.

۳۰۸. یکی از های هویت در گذشتن **** دوم صحرای هستی در نوشتن

یکی آن‌که از تعیّنات (های هویت) که موجب کثرت است، عبور کند و دیگر به سلوک و تزکیه، قطعِ هستیِ موهوم نماید.

۳۰۹. درین مشهد یکی شد جمع و افراد **** چو واحد ساری اندر عین اعداد

چون سالک شهودِ وحدتِ حق نمود، می‌یابد که فقط اوست و اگر تعدّدی دیده می‌شود، همانند عددِ واحد است که در همه اعداد بی‌نهایت می‌باشد، بااینکه کثرت موجب انقسام واحد نشده است.

۳۱۰. تو آن جمعی که عین وحدت آمد **** تو آن واحد که عین کثرت آمد

تو ای انسان! مظهر جمیع اسماء و صفاتی که به مقام فناء و وحدت می‌رسی. بار دیگر از وحدت به کثرت تنزل می‌کنی و ظاهر می‌شوی.

۳۱۱. کسی این سرّ شناسد کو گذر کرد **** ز جزوی، سوی کلی یک سفر کرد

سرّ مذکور یعنی وحدت در کثرت و کثرت در وحدت را، کسی می‌داند که خودش به مجاهده نفس از عوالم مادی بگذرد و از خود به کلّی سفر و به کلّ مطلق رسیده باشد.

 

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.