ده سیر ذغال

عارف واصل حاجی محمدصادق تخته فولادی (استاد شیخ حسنعلی نخودکی) بعد از وفات استادش بابا رستم بختیاری، به نیابت از او، به طرف مکه برای اعمال حج رهسپار شدند. قافله نزدیک شیراز در کاروانسرایی فرود آمدند. هم‌سفر حاجی می‌گوید: هوا سرد و برفی بود و ایشان در بیرون کاروانسرا پوست خود را پهن کردند و جوی آبی وجود داشت. کاروانیان هر چه اصرار می‌کنند که ایشان درون کاروان‌سرا بیاید قبول نمی‌کند. غروب صاحب کاروانسرا می‌گوید: ما شب درب را می‌بندیم، هوا برفی است و حیوانات درنده اینجا بسیارند. هم‌سفر حاجی به عرض می‌رساند که اهل کاروان و صاحب کاروانسرا چنین می‌گویند و می‌خواهند به زور شما را درون ببرند ولی من مانع شدم و اینان شما را نمی‌شناسند، می‌ترسم از اصرار به شما صدمه ببینند. حاجی فرماید: نگرانی اینان از حیوانات درنده و هوای سرد است. دستت را به سینه من نزدیک کن. هم‌سفر گوید: چون دستم را به سینه ایشان نزدیک کردم، گویی به دیگ جوشان نزدیک کرده‌ام و از شدت حرارت احساس تألم کردم. حاجی فرمود: به این‌ها بگو آیا ذکر خدا به اندازه ده سیر ذغال گرمی نمی‌دهد! اما در مورد حیوانات درنده، تا خواست خدا نباشد زیانی نمی‌رساند، من در زمین و آسمان‌ها از حیوانات نمی‌ترسم. هم‌سفر مطالب حاجی را برای اهل کاروان نقل می‌کند و آنان آرام می‌گیرند. چون حاجی کسالت داشت، کاروانیان برای ایشان‌ قدری آش می‌پزند و پهلوی سجاده ایشان می‌گذارند و بعد صاحبش درب کاروانسرا را می‌بندد. صبح که درب کاروانسرا باز می‌شود، می‌بینند برف فراوانی باریده است ولی در جلوی سجاده حاجی برف نیست. ظاهراً حیواناتی در طول شب کنار ایشان قرار گرفته بودند و آثار پاهای حیوانات بر روی برف‌ها مشاهده می‌گردید. حاجی فرمود: شب گذشته شیری با بچه‌های خود اینجا آمد و تا صبح همین‌جا بود. به او گفتم: اگر مأموریتی داری من تسلیم هستم! ولی مأموریتی نداشت تا صبح اینجا بود و قبل از رفتن مقداری از آش را خوردند و رفتند.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.