رحمت و شفقت
عالم عامل زینالعابدین سلماسی فرمود: در سال ۱۲۴۶ هجری قمری که طاعون همه جا آمده بود، آب دجله زیاد شد و شهر کاظمین را آب فراگرفت و حتی صحن مقدس امام کاظم علیهالسلام را هم آب گرفت؛ و اکثر مردم به سامرا رفتند و کاظمین خلوت شد. تقریباً چهل روز درب صحن بسته بود. بعد متولی آستانه به خاطر من درب صحن را باز کرد. چون داخل شدم ملاعلی نامی از اهل علم را دیدم میان صحن است؛ و معلوم شد آن چهل روز که درب بسته بود او در صحن بوده است. به او گفتم: در این مدت از کجا غذا میخوردی؟ گفت: عجب اعتماد ضعیفی داری و این آیه را خواند «و فی السَّماءِ رِزقُکم و ما تُوعَدون» پس فهمیدم در این مدت چهل روز، روزیاش از غیب میرسیده است. همهروزه وقت ظهر درب حرم را باز میکرد و من مشرف میشدم نماز و زیارت مینمودم. چون خارج میشدم درب حرم را میبستند. یک روز در خواب دیدم که میان حرم مشغول زیارت هستم و کسی غیر من در حرم نیست. بعد دیدم جنازهای را از درب پایین، ۹ یا ۱۲ نفر داخل میکنند. دو نفر سفیدپوش موکل به جنازه هستند تا رسیدند به نزدیک ایوان؛ دیدم امام کاظم علیهالسلام را که در میان حرم است و خطاب به آن دو نفر ملک به زبان فارسی فرمودند: «جرئت تا اینجا؟». موکل خجالت کشیده و به گوشهای رفتند و جنازه را آوردند میان حرم، زیارت مختصری دادند. در عالم خواب پرسیدم: این جنازه کیست؟ اسم کسی را بردند که من میشناسم، او آدم بد عملی بود؛ پس تعجب کردم که آدم معصیتکار چطور کارش به این درجه از رأفت امام رسیده است. پس، از شدت شعف و امیدواری به شفاعت ائمه گریهام گرفت و از خواب بیدار شدم. پس وضو گرفتم و داخل حرم شدم و در همان جایی که خواب دیده بودم ایستادم، که ناگاه جنازهای را آوردند. سؤال از نام مرده کردم، اسم همان شخص را گفتند که در خواب دیده بودم درست مانند آنچه در خواب دیده بودم، الاّ امام کاظم علیهالسلام و دو ملک را که در بیداری نمیدیدم.