شب نور باران

شیخ محمّد کلیددار روضه کاظمین «امام کاظم علیه‌السلام و امام جواد علیه‌السلام» گفت: بعد از سلطنت نادر شاه افشار در ایران، حسن پاشا در عراق پادشاه بود و مرکزش بغداد بود. در ماه جمادی‌الثانی، وقتی‌که افندیان و امراء و اعیان آل عثمان در نزدش جمع بودند، پرسید: چرا اول ماه رجب را شب «نور باران» گویند؟ یکی از آنان گفت: چون اول ماه رجب بر قبر ائمه نور از آسمان نازل می‌شود. او کلیددار قبر حنیفه امام سنی‌ها و قبر شیخ عبدالقادر را خواست و این مطلب را پرسید! آنان گفتند: ما چنین چیزی از قبر این دو ندیدیم. پادشاه حسن پاشا گفت: موسی بن جعفر و حضرت جواد را شیعیان، امام می‌دانند بفرستید کلیددار آن حرم بیاید. شیخ محمّد گوید: آن‌وقت من 25 ساله بودم که مأمور پادشاه آمد و پدرم را طلب کرد. پدرم هم نمی‌دانست علت چیست! پس به دربار رفت. پادشاه از پدرم سؤال کرد: گویند: شب اول ماه رجب را شب نور باران گویند، چون نور بر بارگاه امامان دین نازل می‌شود، آیا شما نورباران را در کاظمین دیدید؟ پدرم بی تأمّل گفت: بلی، و مکرّر نور باران را دیده‌ام پادشاه گفت: این چیز عجیبی است و اول ماه رجب نزدیک است مهیا باش که من شب اول رجب به کاظمین خواهم آمد! پدرم به فکر فرو رفت که با چه جرئتی این حرف را زدم و آثار غم و تغییر در چهره‌اش نمایان شد. به من گفت: ای فرزند من خود را به کشتن دادم؛ با حال زار به کاظمین آمدیم. پدرم در آن ماه ناراحت و مشغول وصیت کردن بود و خواب و خوراک او کم و گریه‌اش بسیار؛ و شب‌ها در کنار ضریح دو امام به تضرع و توسل مشغول بود و التماس می‌کرد که به خاطر خدمت‌گزاری او، شب اول ماه رجب نور باران کنند؛ اگر چنین نشود پادشاه او را خواهد کشت! روز آخر ماه جمادی‌الثانی هنگام غروب پادشاه با همراهان وارد کاظمین شد و به پدرم گفت: بعد از نماز عشاء حرم را برایم خلوت کن. پدرم بعد از نماز عشاء حرم را خلوت کرد و پادشاه وارد بارگاه دو امام شد و دستور داد چراغ‌ها و شمعدان‌ها را خاموش کنند. خودش رفت به عقب سر ضریح مشغول نماز و دعا شد و پدرم در سمت جلو، ضریح را چسبیده و محاسن خود به زمین می‌مالید و صورت بر زمین می‌سائید و تضرع می‌کرد و مانند ابر بهار اشک می‌ریخت. من از زاری پدرم به گریه افتادم؛ و بر این حالت، دو ساعت گذشت و هیچ خبری از نور باران نشد و پدرم نزدیک بود جان دهد که ناگاه سقف محاذی بالای ضریح باز شد و یک‌باره گویا صد هزار نور خورشید و ماه بر ضریح و بارگاه نورافشانی کرد که مرقد از روز روشن‌تر و نورانی‌تر گردید. صدای پادشاه بلند شد و با آواز مکرر فریاد می‌زند صلی‌الله علی محمّد و آله. پس پادشاه برخاست و ضریح دو امام را بوسید. سپس پدرم را طلبید و به خود نزدیک کرد و میان دو چشم او را بوسید و گفت: بزرگ مخدومی داری. خادم چنین مولائی باید باشی؛ و انعام زیادی به پدرم و سایر خدّام بارگاه کاظمین داد و در همان شب به بغداد مراجعت نمود.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.