رد امانت بازرگان

بازرگانی هزار دینار پول به ابوبکر سپرد و به حج رفت، چون برگشت ابوبکر وفات کرده بود؛ نزد خلیفهٔ دوم آمد و سراغ پولش را گرفت، گفت: اطلاعی ندارم، از عایشه پرسش کن، از عایشه پرسش کرد، او هم گفت: هیچ خبری از این پول ندارم؛ بازرگان پریشان شد؛ با سلمان آشنائی داشت، نزد سلمان رفت و جریان هزار دینار را به او گفت، سلمان او را نزد امیرالمؤمنین علیه‌السلام آورد.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام به مسجد آمد و فرمود: امانت بازرگان را ابوبکر در فلان مکان دفن نموده، آنجا را بشکافید. آنجا را حفر کردند و آن هزار دینار را بیرون آوردند و به بازرگان دادند.

خلیفهٔ دوم گفت: یا علی علیه‌السلام! ابوبکر این راز را به تو گفته بود؟ فرمود: تو محرم راز او بودی به تو نگفت، چگونه به من گفته باشد!

خلیفه گفت: پس از کجا دانستی که امانت بازرگان در آن مکان، مدفون است؟ فرمود: آفریدگار ابوبکر، زمین را امر فرموده، هر چه بر روی آن واقع می‌شود، به من بگوید. (بوستان معرفت- مناقب مرتضوی، ص 272)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.