سفره نذر
جناب آقای تقوی واعظ (حدود چهل سال قبل) نقل کردند: که در تهران در مجالس منبر میرفتم. شبی یکی از دوستان به من زنگ زد که یکی از بازاریها وفات یافته، برای مجلس ترحیم ساعت ۳ بعدازظهر به فلان مسجد بروید. در همان حال یادم آمد که خانمی با التماس گفت: فردا ساعت ۴ بعدازظهر منزل ما بیایید، نذر سفره حضرت رقیه خاتون دارم، به وی هم قول داده بودم. به دوستم قول روضه منزل آن خانم را گفتم: ایشان گفت: خواستم خدمتی به شما کرده باشم! پیش خود فکر کردم که چند مجلس روضه حضرت رقیه و علیاصغر سی تومان به من میدهند ولی این تاجر سرمایهدار که فوت شده، پول خوبی به من میدهند، نتیجه گرفتم به روضه آن حضرت نروم به خواب رفتم و در عالم خواب دیدم یک سید نورانی (آقا امام حسین علیهالسلام) پیش همان کوچه که دیروز روضه خوانده بودم ایستاده و دست یک دختر سهسالهای را در دست دارد. بعد از سلام، عرض کردم: نام شما چیست؟ و در کجای تهران سکونت دارید؟ فرمود: من در همه مجالس سوگواری خودم حاضر میشوم و این دخترم رقیه است شما ما خانواده را به مادیات نفروشید. به این زن مجلس روضه قول دادید، چرا به خاطر فوت حاجی بازاری که وارثش پول بیشتری میدهند میخواهی خلف وعده کنی؟ بعد بنا کرد به گریه کردن، با همان دختر بهطرف منزل آن خانم رفتند. من از خواب بیدار شدم، نصف شب بود، زنگ به دوستم زدم که مجلس فاتحه آن بازاری نمیروم! فردا به منزل آن خانم رفتم و روضه حضرت رقیه را خواندم و خواب شب گذشته را گفتم. بهقدری مجلس منقلب شد و بوی عطر خوشی فضای خانه را فرا گرفت که تا به حال چنین حالی در خود ندیده بودم.