سلسله اساتید و اجازات
همانطور که در علم الحدیث اجازهٔ روائی متصل به اساتید گذشته مرسوم است، در سلاسل طریقت هم اتصال به اساتید محفوظ و مرسوم است. گرچه به خاطر حفظ اسرار، مطالب را در سینهها نگه میداشتند و سینه به سینه منتقل میکردند و به شاگردان خاص میگفتند.
جناب استاد نیز از عدهٔ زیادی اجازه شفاهی داشتند، چنانکه وقتی فرمودند: مرحوم سید هاشم حداد به من و به آقا سید محمّد حسین حسینی تهرانی اجازه ذکر دادند.
و از مستور آقا شیرازی و بعضی اساتید دیگر نیز اجازه کتبی داشتند (که متأسفانه صدّامیان آنها را در سر مرز از استاد گرفتند).
و جنابش به بعضی از شاگردان اجازهٔ کتبی و به عدهای اجازه شفاهی میدادند (که در کتاب آفتاب خوبان یک نمونه را درج کردیم).
وقتی میفرمودند: تا کسی قوهٔ اجتهاد پیدا نکند به او اجازهٔ اجتهاد نمیدهند و در سلوک هم به کسانی اجازه میدهند که قابلیت سلوک را داشته باشند. سالک به همّت و نَفَس مرد خدا راه میرود تا به مقصد برسد.
اما سلسله اساتید اخلاق و عرفان ایشان به دو طریق به آقا محمّد بیدآبادی متصل میگردد، چنانکه آقا سید احمد کربلائی فرموده بود که عرفاء حقّهٔ نجف اشرف سلسله خویش را به عارف بلا تعیین مرجع ارباب الیقین آقا محمّد بیدآبادی میرسانند (تاریخ حکماء ص ۱۵۰، آقا محمّد متولد مازندران ساکن بیدآباد اصفهان بوده و مزارش در تخت فولاد اصفهان زیارتگاه اهل دل میباشد. کتاب حُسن دل در سیر و سلوک از نامبرده خواندنی است).
اول: سید عبدالکریم کشمیری متوفی ۱۴۱۹ هـ. ق، سید علی آقا قاضی ۱۳۶۶،
سید احمد کربلائی ۱۳۳۲، ملّا حسینقلی همدانی ۱۳۱۱، سید علی شوشتری ۱۲۸۳، سید صدرالدین کاشف دزفولی ۱۲۵۸، آقا محمّد بیدآبادی ۱۱۹۸.
دوم: سید عبدالکریم کشمیری، شیخ مرتضی طالقانی متوفی ۱۳۶۴ هـ. ق، آخوند ملّا محمّد کاشی ۱۳۳۳، آقا محمّدرضا قمشهای ۱۳۰۶، سید رضی مازندرانی (سید رضی شاگرد ملّا اسماعیل واحد العین هم بود که حاج ملّا هادی سبزواری در وصف ایشان میگوید: پنج سال حکمت دیدم خدمت زبدة الحکماء الالهیین فخر المحققین المتخلق هم با اخلاق الروحانیین بل هم با اخلاق الله. تاریخ حکماء ص) ۱۲۷۰، آخوند ملّا علی نوری ۱۲۴۶، آقا محمّد بید آبادی ۱۱۹۸ هـ. ق.۱۱۰
اما اتصال جناب سید علی شوشتری را به طریق دیگر، یعنی ملّا قلی جولا هم ذکر کردهاند که برای تبرک و اداء حقوق اساتید گذشته آن را نقل مینماییم:
آقا سید علی آقا شوشتری پس از تحصیل مراتب علم و اجتهاد از علمای نجف اشرف، به وطن بازگشت و مشغول به تدریس و امر قضاء شد.
نیمهٔ شبی درب خانهاش را زدند، پرسید کیست؟
گفت: ملّا قلی جولا (بافنده). آقا به خادم فرمود: حالا دیر وقت است، فردا اگر کاری دارد به مدرسه بیاید. عیال جناب سید عرض مینماید: این بیچاره شاید امری فوری داشته باشد، رخصت دهید. آقا اجازه میدهد و ملّا قلی وارد اتاق میشود. آقا میفرماید: چه کار داری؟ میگوید: این راهی را که میروی طریق جهنم است، این بگفت و برفت.
عیال آقا میگوید: چه کار داشت؟ میفرماید: گویا جنونی در او پیدا شده است.
بعد از هشت شب دیگر همان وقت درب خانهٔ آقا را میزند، آقا میفرماید: گویا هر زمان جنونش طلوع میکند نزد ما میآید. چون داخل خانه میشود میگوید: نگفتم این طریق جهنم است؟! حکم امروز در ملکیت آن موضع باطل است و سند صحیح که در وقف بودن به امضاء علماء و معتمدین رسیده است، در فلان مکان قرار دارد و نشانی را میدهد. این را میگوید و میرود و آقا به فکر فرو میرود. چون صبح میشود به مدرسه میرود و با بعضی خواص به نشانی معهود میروند، جعبهای را درمیآورند و آنچه ملّا قلی گفته بود را پیدا میکنند که حکم آقا باطل بوده است، مدعی را طلب میکند و وقف نامه را نشان میدهد و حکم را باطل میکند.
پس از هشت شب دیگر باز همان وقت ملّا قلی درب را میزند، آقا خودش مقدم او را گرامی میدارد و در صدر مینشاند، عرض میکند: صدق گفتار شما معلوم شد، حالا تکلیف چیست؟
ملّا قلی میگوید: معلوم شد که جنون ما گل نمیکند. آنچه داری بفروش و پس از ادای دیون، باقیمانده را بردار و به نجف اشرف برو و به این دستورالعمل مشغول باش تا آنجا باز به تو برسم.
سید به دستورش عمل میکند و به نجف میرود تا روزی در وادیالسلام ملّا قلی را میبیند که دعا میخواند، خدمتش میرسد و ملّا قلی میگوید: فردا من در شوشتر خواهم مرد، دستورالعمل تو این است و با آقا وداع میکند و میرود (طرائق الحقائق ج ۳ ص ۲۱۶).