شب آخر

شب آخر عمر مولانا صاحب مثنوی (5 جمادی الاخر 672) خویشان کنار بسترش سخت مضطرب بودند. فرزندش سلطان ولد با بی‌تابی بر بالین پدر بود و نمی‌توانست پدر را به این حال مرض ببیند. مولانا آخرین غزل خود را گفت به این صورت:

رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج دریا شب تا به روز تنها **** خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد **** پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم **** با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

کلیات شمس

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.