شراب معرفت و محبّت
۸۲۵. همه عالم چو یک خُمْخانهٔ اوست **** دل هر ذرّهای پیمانهٔ اوست
همه عوالم انگار محل و مهبط غلبه عشق و تجلی اوست که دل هر ذره از موجودات، از آن محبّت به اندازه قابلیّت چشیده است.
۸۲۶. خرد مست و ملائک مست و جان مست **** هوا مست و زمین مست و زمان مست
عقل و ملائکه و روح و هوا و زمین و زمان، همه از تجلیّات محبّت او که در سرشت آنها ریخته شده است، مست هستند.
۸۲۷. فلک سرگشته از وی در تکاپوی **** هوا در دل، به امید یکی بوی
افلاک از شراب عشق دائم، در حرکت و گردش است و در دل، عشق او دارد و به امید یکبار بوییدن عطرش میگردد.
۸۲۸. ملائک خورده صاف از کوزهٔ پاک **** به جرعه ریخته دُردی بدین خاک
ملائک از شراب محبّت، بدون واسطه از کوزه پاک و صاف خوردند؛ سپس یک جرعه آن را بر اهل زمین ریختند تا مست شوند.
۸۲۹. عناصر گشته زان یک جرعه سرخَوش **** فتاده گه در آب و گه در آتش
عناصر اربعه از آن یک جرعه که بر اهل زمین ریختند، سرخوش و مست گشتند. لذا گاهی در آب غرق و گاه در آتش سوخته و آرامش ندارند.
۸۳۰. ز بوی جرعهای کُافتاد بر خاک **** برآمد آدمی تا شد بر افلاک
از بوی آن شراب محبّت که بر خاک افتاد، آدمی سر از خاک برآورد و بزرگ شد تا جایی که مقامش از افلاک هم گذشت.
۸۳۱. ز عکس او تنِ پژمرده، جان گشت **** ز تابَش، جانِ افسرده، روان گشت
از عکس شراب او، جسم از پژمردگی جان گرفت و از تابش آن، جانِ افسرده طالب جانان شد.
۸۳۲. جهانی خلق از او سرگشته دائم **** ز خان و مانِ خود برگشته دائم
به نوشیدن آن جرعه خلق عالم همیشه سرگشته شدند و به دور از خانه و کاشانه، دیوانهوار، گِردِ او میگردند.
۸۳۳. یکی از بوی دُردش عاقل آمد **** یکی از رنگ صافش ناقل آمد
یکی از بوی شرابِ محبتش، به دنبال علوم عقلی رفت و دیگری رنگ و ظاهر آن را دید و به علوم نقلی همّت گماشت.
۸۳۴. یکی از نیمْ جرعه گشته صادق **** یکی از یک صراحی گشته عاشق
یکی از نیم جرعه آن شراب محبّت، صادق و ثابت شد و دیگری یک صراحی از آن نوشید که مست و عاشق شد.
۸۳۵. یکی دیگر فرو برده بیک بار **** خم و خمخانه و ساقی و میخوار
دسته دیگر که مقامشان بالاتر است به سبب بزرگیِ قابلیّت، به یک بار خم و خُمخانه و ساقی و میخوار را فرو نوشیده و به بقاء بالله رسیدهاند.
۸۳۶. کشیده جمله و مانده دهن باز **** زهی دریا دل و رند سرافراز
باز عارف دهانش باز مانده و میخواهد هرچه هست، بیاشامد و چون دریا دل شده، از کثرت گذشته و با رندی، بر همه خلایق سرافراز است.
۸۳۷. در آشامید هستی را به یکبار **** فراغت یافته ز اقرار و انکار
یکباره، شراب محبت را آشامید و از اقرار به دین و انکار حق فارغ شد.
۸۳۸. شده فارغ ز زهدِ خشک و طامات **** گرفته دامن پیر خرابات
چنین کسی از زهد صوری و گفتن کلماتی که بوی خودیّت دارد فارغ است و از دامن استاد کامل که او را به این مقام رسانده جدا نمیشود.