خرابات
۸۳۹. خراباتی شدن از خود رهایی است **** خودی کفر است اگر، خود پارسایی است
سالک وقتی خراباتی میشود که از انیّت خود جدا شده باشد؛ چون توجهِ به خود کفر است. اگرچه در ظاهر ترک لذایذ، زهد است اما اگر سبب خودبینی گردد به کفر کشانده میشود.
۸۴۰. نشانی داده اندت از خرابات **** که التوحید، اَسْقاطُ الاِضافات
از اوصاف خرابات نشانی دادهاند که توحید یعنی غیر حق، همه اضافات وجود، ساقط شود.
۸۴۱. خرابات از جهانِ بیمثالی است **** مقامِ عاشقانِ لاابالی است
خرابات، در جهانِ بی مِثل و مانند که عالم معناست مرتبه وحدت و مقام عاشقان است که سالک از تعیّن و رسوم، بیپروا گذشته و به حق مینگرد.
۸۴۲. خرابات آشیان مرغ جان است **** خرابات آستان لامکان است
منزل خراباتی، بازگشت مرغ جان به وحدت و اصل است و خرابات، مقام کسی است که به «توحید ذات» که لامکان بوده برسد.
۸۴۳. خراباتی خراب اندر خراب است **** که در صحرای او عالم سراب است
شخص خراباتی از خود گذشته و اوصاف و عادات بشری را خراب کرده و در صحرای اطلاق افتاده و همهچیز در نظر او همانند سراب و نمود است.
۸۴۴. خراباتی است بیحد و نهایت **** نه آغازش کسی دیده نه غایت
خرابات، مقام وحدت ذات بوده که از زمان و مکان خارج و نهایتی ندارد و اول و آخرش را کسی ندیده است.
۸۴۵. اگر صدسال در وی میشتابی **** نه خود را و نه کس را بازیابی
اگر صدها سال در عالم و مقام وحدت بدوی نه خودت را و نه کسی را نمیتوانی بازیابی چراکه آنجا عالم فناست.
۸۴۶. گروهی اندر او بی پا و بی سر **** همه نه مؤمن و نه نیز کافر
فقط گروهی سوختهٔ محبّت و بیسر و پا، با فنا به وحدت رسیدهاند که نشانی از ایمان و کفر ندارند؛ چون وجود مستقل ندارند که حکم به کفر و ایمان شود.
۸۴۷. شراب بیخودی در سر گرفته **** بترک جمله خیر و شر گرفته
اینان از شراب وحدت نوشیده و مست شدند و توجهی به خیر و شرّ ندارند. چون ترک جملهٔ مظاهر کردهاند.
۸۴۸. شرابی خورده هر یک بی لب و کام **** فراغت یافته از ننگ و از نام
در نوشیدن این شراب، لب و زبان و کام که از لوازم تعیّن است در کار نبوده و به جان نوشیدند و از آوازه و ننگ فارغ شدهاند.
۸۴۹. حدیث ماجرای شطح و طامات **** خیالِ خلوت و نور و کرامات
از کلماتی که در حالت وجد، سالکان بر زبان رانند که خلاف عرف و موجب طعن است و خیال خلوتنشینی و دیدن انوار و کرامات صادره به دور هستند.
۸۵۰. ببوئی دُردیی از دست داده **** ز ذوق نیستی، مست اوفتاده
از بوی دُرد (ته مانده) شراب، عارف همهچیز را رها کرده و از ذوق نیستی که به وحدت رسیده مست و محو افتاده است.
۸۵۱. عصا و کوزه و تسبیح و مسواک **** گِرُو کرده بِدُردی، جمله را پاک
آنچه زاهدان از عصا و کوزه آب و تسبیح و مسواک دارند، وقتی از دُرد شراب بنوشد همه را در رهن آن گذاشته و خود را از تقیدات مبری ساختهاند.
۸۵۲. میان آب و گل افتان و خیزان **** بجای اشک، خونْ از دیده ریزان
بعد از مقام فناء همانند ماهی از دریا به خشکی، افتان و خیزان به جای گریهٔ اشک، خون از دیده میریزد که مستیهای عالم خرابات را الان ندارد.
۸۵۳. گهی از سرخوشی در عالم ِ ناز **** شده چون شاطرانْ گردنْ سرافراز
گاهی از سُکر در عالم شادمانی، چالاک و بیباک بوده، تند میدوند و گردن افراز و شادمان هستند.
۸۵۴. گهی از رو سیاهی رو به دیوار **** گهی از سرخروئی بر سرِ دار
گاهی به سبب کثرت، از روسیاهی و بُعد روی به دیوار مجاز آورده و گاهی به سبب شادی و فخر، از سرخرویی و سُکر، او را بر سرِ دار برند.
۸۵۵. گهی اندر سماعِ شوق جانان **** شده بیپا و سر، چون چرخ گردان
گاهی در رقص شوق به حضرت حق، مانند چرخوفلک، بیسر و پا دور کوی دوست به وجد میچرخد.
۸۵۶. بهر نغمه که از مطرب شنیده **** بدو وَجْدی از آن عالم رسیده
به هر آهنگی که از مطربِ اسرار شنیده، چنان وجدی از آن عالم حقایق به او میرسد که نتوان آن را توصیف کرد.
۸۵۷. سماع جان، نه آخرْ صوت و حرف است **** که در هر پردهای سِرِّ شگرف است
این سماع روح و جان، نه مانند خوانندگان ظاهری است که از حرف و صوت پیدا میشود؛ بلکه در هر پرده، رازی شگفتآور پنهان است.
۸۵۸. ز سَر، بیرون کشیده دلق ده توی **** مجرد گشته از هر رنگ و هر بوی
خراباتی وقتی نغمه را بشنود لباس کهنه و خشن و ریایی را از تن بیرون کرده و از رنگ و بوی کبر و تعیّن مجرد گشته است.
۸۵۹. فرو شسته بدان صاف مروَّق **** همهْ رنگِ سیاه و سبز و ازرق
بهوسیلهٔ نوشیدن شراب صاف و بی دُرد، لوح دل از آلودگیها صاف کردند و کدورت کثرات و رنگ سبز و ازرق (اشاره به تعیّنات) ارواح را محو شود.
۸۶۰. یکی پیمانه خورده از میِ صاف **** شده زانْ صوفیِ صافی ز اوصاف
یک جرعه از مِی زلال توحید، نوشید و از همهٔ اوصاف بشری خود را صاف کرد تا او را صوفی گویند.
۸۶۱. به جانْ خاکِ مزابل، پاک رُفته **** ز هرچ آن دیده از صد یک نگفته
عارف وقتی درونش را از رذایل پاک کرد تا به مرتبهٔ شهود برسد آنچه از مشاهدات ببیند از صد، یکی را هم به توصیف نیاورد.
۸۶۲. گرفته دامن رندان خمّار **** ز شیخی و مریدی گشته بیزار
خراباتی، فقط دامن پیر خرابات که شراب فنا عطا میکند را گرفته و از مرتبهٔ شیخیِ علوم شریعت، دوری میجوید. چراکه اینها در کثرت گرفتارند.
۸۶۳. چه شیخی و مریدی این چه قید است **** چه جای زهد و تقوی این چه شید است
چون شیخی و مریدی و زهد و تقوی همه قید است و او بادهٔ محبّت نوشیده و باطلاق وصل شده است.
۸۶۴. اگر روی تو باشد در کِه و مِه **** بت و زنار و ترسائی، تو را به
اگر توجه تو به قیدهای کم و زیاد (مردم) باشد، بهتر است که بتپرست و کافر زرتشتی و مسیحی باشی.