شهادت مخلصانهٔ عمرو بن حمق
یکی از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام عمرو بن حمق بود که حضرت دربارهٔ او فرمود: «خدایا! دلش را نورانی گردان و او را به راه راست هدایت نما، ایکاش در بین دوستان من، صد نفر مثل عمرو بن حمق بودند.»
روزی حضرت، او را دیدند که در صورتش اثر زردی ظاهر شده است. جهت و علت را از او جویا شدند، عرض کرد: کسالتی به من عارض شده که اینطور شدهام، حضرت فرمود: ما برای خشنودی شما خشنود و برای حزن شما محزون و بهواسطهٔ مریضی شما مریض میشویم و در حق شما دعا میکنیم و چون شما دعا نمایید ما آمین میگوییم.
روزی حضرت به او فرمود: آیا در کوفه خانه داری؟ عرض کرد: آری، فرمود: آن را بفروش و در محلهٔ «ازد» خانهای خریداری کن، زیرا نزدیک است که من از بین شما بروم و دشمنان دین درصدد اذیت شما برآیند؛ اگر در آنجا خانهای ابتیاع کنی، طائفهٔ «ازد» از تو حمایت میکنند و چون دیدی توقف در کوفه برای تو خطرناک است بهطرف موصل برو؛ تا اینکه در این راه به شخصی میرسی که زمینگیر است و قادر به حرکت نیست از او آب بخواه؛ چون به تو آب داد او را به اسلام دعوت نما؛ او مسلمان میشود، پسازآنکه مسلمان شد دست بر زانوان او بکش، خداوند پاهای او را شفا عطاء میکند و به همراه تو میآید. بعدازآن، به شخص نابینایی میرسی از او هم آب مطالبه کن، چون به تو آب داد و از حال تو سؤال نمود او را بر احوال خود مطلع ساز و به اسلام دعوت نما، او هم اسلام اختیار خواهد کرد، بعد دست بر چشمهای او بکش، خداوند چشمهای او را بینا گرداند و به همراهی تو روان گردد و آن دو نفر تو را یاری میکنند؛ تا اینکه لشکر معاویه به تو خواهند رسید، تو به غاری که در آن موضع است پناه ببر تا اینکه مقدرات حق هر چه باشد واقع خواهد گردید، چون در خون تو، فُساق از جن و انس شریک میشوند.
عمرو بن حمق، عرض کرد: یا امیرالمؤمنین علیهالسلام! به خدا قسم اظهار علاقه و دوستی به تو نمیکنم برای اینکه مالی به من عطا فرمایی، یا اینکه خواسته باشم به ریاستی برسم، بلکه تو را امام واجب الاطاعة میدانم و اگر مرا امر کنی که کوههای عالم را نقل نمایم و آب دریاها را بکشم و با دشمنان تو جهاد نمایم حتیالامکان کوتاهی نخواهم کرد، با این وصف میدانم حق شما را اداء ننمودهام؛ حضرت در حق او دعا کردند.
بعد از شهادت حضرت، برحسب فرمان امام بهطرف موصل فرار کرد و آن دو نفر را که حضرت فرموده بود به همان کیفیت، قضایا برایش اتفاق افتاد و عمل کرد؛ لشکر معاویه در پی او بودند که یکمرتبه چشم عمرو بن حمق به لشکر افتاد. به دستور قبلی امام به غار پناه برد، چون وارد غار شد مار سیاهی به او نیش زد و فوراً شهید شد.
لشکر معاویه رسیدند و اسب او را دیدند، گفتند: حتماً در این حوالی پنهان شده است، بعد از جستجو به جسد مردهٔ او برخوردند که به هر عضو از بدن او دست میزدند در اثر زهر از بدن جدا میشد؛ سر او را از بدن جدا نمودند و در شام، نزد معاویه آوردند؛ معاویه دستور داد تا سر آن یار امیرالمؤمنین علیهالسلام را بالای نیزه زدند و در شهر شام به گردش درآوردند. گفتهاند: اوّل سری که در اسلام، بالای نیزه رفت سر عمروبن حمق از اصحاب علی علیهالسلام بود. (نفس المهوم- منهاج الدموع، ص 111-109)