وبلاگ

شهادت کنندگان را ببینید

شاه‌عباس صفوی اصرار داشت که شیخ بهایی (م 1035 هـ. ق) قضاوت کشور را قبول کند اما شیخ قبول نکرد و سه روز مهلت خواست. شیخ به خادم خود گفت: فردا صبح اول وقت سر چهارراه می‌روی و گریه و زاری می‌کنی. وقتی علت را از تو پرسیدند بگو اربابم شیخ، با الاغ می‌رفت ناگهان زمین دهان باز کرد و شیخ با الاغش به زمین فرو شدند و هر چه کوشش کردم نتوانستم او را نجات بدهم. فردا صبح خادم این دستور را اجراء کرد و همهٔ شهر پر شد که شیخ با الاغش در زمین فرو شدند. پس همه یقین به مرگ شیخ پیدا کردند و شاه هم پذیرفت که این اتفاق افتاده است و مجلس ختمی هم گرفتند. بعد از چند روز شیخ به دربار شاه رفت، به‌محض این‌که شاه او را دید تعجب کرد و علت را جویا شد، فرمود: آن‌هایی که با چشم خود دیدند که شیخ به زمین فرو شد بیایند شهادت بدهند. پس با اعلام، جمعیت زیادی برای شهادت آمدند. ناگهان شیخ وارد شد و سلام کرد و همهٔ شهادت دهندگان شرمنده شدند. شیخ فرمود: شما به من می‌گویید که قضاوت را قبول کنم و حال آن‌که دربارهٔ مجرم، همین مردم شهادت می‌دهند که اصلاً ندیده‌اند و من باید حکم کنم، پس جواب خدا را چگونه گویم؟ پس شاه عذر او را پذیرفت و قضاوت را به دیگری واگذار کرد.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.