صانع حکیم
زندیقی (مُلحد، کافر، بی دین) اهل مصر در مکه بعد از طواف خدمت امام صادق علیهالسلام رسید. امام به او فرمود: «قبول داری که زمین، زیرو رویی دارد»؟ گفت: «آری».
فرمود: «زیر زمین رفتهای»؟ گفت: «نه».
فرمود: «پس چه می دانی که زیر زمین چیست»؟ گفت: «نمیدانم، ولی گمان میکنم زیر زمین چیزی نیست».
فرمود: «گمان، درماندگی است نسبت به چیزی که به آن یقین نتوانی کرد». سپس فرمود: «به آسمان بالا رفتهای»؟ گفت: «نه».
فرمود: «می دانی در آن چیست»؟ گفت: «نه».
فرمود: «شگفتا از تو که نه به مشرق رفتی و نه به مغرب، نه به زمین فرو شدی و نه به آسمان بالا رفتی و نه از آن گذشتی تا بدانی پشت سر آسمانها چیست! و با این حال آنچه را در آنهاست منکر گشتهای؟! مگر عاقل چیزی را که نفهمیده انکار میکند»؟ زندیق گفت: «تا حال کسی غیر شما با من این گونه سخن نگفته است…».
پس زندیق مسلمان شد. (اصول کافی، ج 1، ص 91، مترجم سید جواد مصطفوی)