طبیب یونانی بیهوش شد
طبیبی از اهل یونان به خدمت امیرالمؤمنین علیهالسلام آمد و عرض کرد: چهرهٔ خیلی زرد است و ساق پای شما بینهایت باریک است، باریکی ساقها را علاج نتوانم کرد و لکن زردی صورت را میتوانم معالجه کنم.
حضرت فرمود: آن چیست که برای زردی صورتم ضرر دارد و این مرض را زیاد کند؟ طبیب کمی سم را که همراه داشت بیرون آورد و گفت: این سمی است که کسی یک حبه از این را بخورد مرضش افزون گردد.
حضرت فرمود: این چند مقدار است؟ عرض کرد: دو مثقال؛ حضرت آن دو مثقال سم را گرفت و همه را خورد، کمی عرق کرد، آنگاه به طبیب یونانی فرمود: چشمت را ببند، چشمها را بست، فرمود: اکنون دیده را باز کن؛ و طبیب چشمهایش را باز کرده چهرهٔ حضرت را سرخ و سفید، همچون خون و برف یافت. آنگاه حضرت دست برد و ستون خانه را بگرفت درحالیکه بر فراز آن دو حجره هم بود، آن بنا را برافراشت و بلند کرد؛ طبیب چون چنین دید افتاد و از هوش رفت؛ وقتی به هوش آمد حضرت فرمود: این است قوت دو ساق ضعیف و باریک!(ناسخ التواریخ، ج 3، ص 663)