عاشق
عاشقان، وقتی جام فرح و شادمانی سر میکشند که معشوق آنان، با دست خودشان، عاشقان را بِکُشَد؛ یعنی عاشق، احتیاج دارد به کشتن نفس اماره و هستی موهوم و این نمیشود، مگر به عنایت معشوق؛ تا به مرحله فنا برسد.
عاشق واقعی معشوق عالم، کسی است که به لطف و قهر او عاشق باشد با اینکه هر دو با یکدیگر ضدّند. چون خارستان و گلستان، هر کدام دارای آثاری هستند، عاشق برای او فرقی نمیکند، چون همه از عطایای معشوق است که برای او خواسته است؛ پس خوشی و ناخوشی، برای او یکسان شود. مرتبهٔ بالاتر اینکه عاشق، خود را درون قضا و تدبیر معشوق میاندازد، میخواهد هر چه باشد. عاشق حقیقی، چون از منیّت و وجود موهوم خود گذشته است، پس به کل پیوسته شده است و عاشق هستی حق است. پس مقام رضا را داراست که اینطور به حقیقت معشوق رسیده و افتخار میکند.
وقتی عاشق به هر دلیلی معشوق خود را از دست میدهد و به فراق میافتد، شروع به ناله و دریغ و نغمه و … میکند. عاشق میگوید: افسوس که مرغ خوشآوازم را از دست دادم. افسوس بر از دست دادن همدم و همراز، افسوس بر آن نغمهسرایی که شراب روح و گلزار و سبزی و خرّمی من بود. حیف ارزان به دست آوردم، زود هم از او جدا شدم. ای دریغ که تو صبح ظلمت سوز من بودی و روشنی روز افروزم. ای پرندهٔ خوشچهرهٔ بلندپرواز من که از کنارم پریدهای. عاشق در فقدان از دست دادن معشوق، به این نوع کلمات، با زبان و سوز دل میگوید تا یاد او را فراموش نکرده و دیگران از این نغمهها بهرهای ببرند.
عشق دو طرفه است، عاشق به معشوق نیازمند است، میخواهد معشوق را شکار کند و از آن طرف، معشوق عاشق خود را میخواهد. به تعبیری دقیقتر هر معشوقی عاشق است و بهنوعی هر عاشقی معشوق است. در سورهٔ مائده /54، خداوند فرمود: خدا ایشان را دوست دارد و آنان هم خدا را دوست میدارند؛ «یحبُّهم و یحبُّونه». در مَثَل، تشنه دنبال آب و آب هم دنبال تشنه است و تشنگان ارزش آب را میدانند. معشوق وقتی سخن میگوید: عاشق باید ساکت باشد که با هوش گوش میتوان اشارات او را فهمید، عاشق در دریای معشوق، هر چه بیشتر مستغرق باشد، بهتر و فراوانتر گوهرها را از دریا برمیدارد. عاشق در مقام رضاست، قهر و لطف معشوق برایش فرقی نمیکند. آنکه لطف مرا خواهان است و قهر را که از صفات جلالی است پرهیز میکند، او عاشق نیست، بلکه اسیر نفس اماره است. چون لازم در عشق ورزیدن، این است که مراد و منظور عاشق باید فانی در مراد معشوق باشد. سالک مانند هلال ماه از شب اول تا وسط ماه که نورش افزون میشود، در صعود و ریاضت بسر برد تا هستی و نمودهایش از بین رود و همانند عاشقی تام از بند هوی رسته و از منیّت گذشته تا تاریکی او به نور حق، از بین برود. عاشق صادق آن است که فانی شود و خود را آمادهٔ جان باختن کند که حیات جاودانگی، مُردن نفس امّاره در راه حضرت معشوق واقعی است. کار عاشق نیاز و خواهش و کار معشوق ناز و کرشمه است. عاشق به معشوق میگوید: من وصل ترا میخواهم، او میگوید: برو این افسانه را برایم نخوان، تو دوبین هستی، هنوز شعور داری و خود را مطرح میکنی، تو فانی نشدهای، عاشقی که لاف عشق میزند و از راه تقلید، عشقبازی میکند، معشوق را ارزان خریده است؛ و بهسادگی از دست میدهد. طفل راه و عاشق خام، گوهر معشوق را به اندک بهایی از دنیا میفروشند، همانند طفلی که انگشتر قیمتی را به نان و میوه معاوضه کند.
عاشق واقعی، اگر فقه بگوید، دهانش بوی عشق میدهد؛ یعنی عاشق بالاخره نمیتواند عشق را پنهان کند، مزه عشقی که چشیده از دهانش خارج میشود. اگر کلماتی بگوید که دیگران نفهمند، باز رمزی از عشق از دهانش خارج شود. اگر کفها و موجهای دریا کج به چشم میخورد، نباید آن را ناقص دید، چرا که او از دریای صاف و پاک برخاسته است؛ یعنی اگر از عاشقی مطلبی شنیده شد که قابلهضم نباشد، نباید آن را تخطئه کرد، چرا که او به دریای محبت و صفا وصل شده است. ظاهر کلام عاشق مانند نانی میماند که از شکر درست شده است، ظاهرش نان، اما مزهاش شیرین است. پس صورت و الفاظ گاهی رهزن است، نباید گول صورت و لفظ را خورد.