وبلاگ

عبادات و مناجات امیرالمؤمنین علیه‌السلام

عروة بن زبیر می‌گوید: «در مسجد رسول خدا نشسته بودیم و دربارهٔ اعمال اهل بدر و گذشته‌ها گفتگو می‌کردیم، ابودَرْداء از حاضرین بود گفت: مردم می‌خواهید از کسی به شما خبر دهم که از همگان، ثروتش کمتر و پارسائی‌اش بیشتر و در عبادت کوشاتر است؟ گفتند: آری. گفت: امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه‌السلام».

عروه گوید: «بخدا سوگند به خاطر این گفتار ابودرداء همهٔ اهل مجلس از او رو گرداندند؛ زیرا اینان از دشمنان حضرت بودند و طاقت شنیدن فضایل حضرت را نداشتند. مردی از انصار، رو به او کرد و گفت: سخنی گفتی که حاضران هیچ‌کدام با تو موافقت نکردند. ابودَرْداء گفت: مردم! چیزی را که خودم دیدم برای شما تعریف کنم: در قسمتی از باغات، علی علیه‌السلام را مشاهده کردم که از غلامان خود کناره گرفته، در لابلای درختان خرما پنهان شد؛ از من دور شد و من او را گم کردم. پیش خود گفتم حتماً به منزلش رفته است؛ چیزی نگذشت که صدای ناله‌ای حزن‌انگیز و نغمه‌ای دل‌خراش، به گوشم رسید که صاحب ناله می‌گفت: «پروردگارا! چه بسیار گناهی که به خاطر حلم و گذشت خود، با عذاب کردن من، درصدد مقابله برنیامدی و چه بسیار جرمی که با کرم خود از کشف نمودن آن خودداری فرمودی؛ خداوندا؛ اگر عمری طولانی در نافرمانیت گذرانده‌ام و نامهٔ عمل و بار گناهم سنگین شده است، به غیر آمرزشت آرزویی ندارم و جز خشنودیت به چیزی امید ندارم».

از شنیدن ناله به جستجوی صاحب آن افتادم، ناگهان دیدم که حضرت علی علیه‌السلام است، در گوشه‌ای بی‌حرکت خود را پنهان ساختم. در آن نیمه‌شب، نماز بسیاری خواند؛ آنگاه به دعا و گریه پرداخت و از حال خود به درگاه الهی، شکوه می‌برد؛ ازجمله مناجات حضرت، با خداوند این بود:

«خداوندا آنگاه‌که در عفو و بزرگواری‌ات فکر می‌کنم، گناهانم در نظرم ساده می‌آید، پس وقتی‌که به یاد عقوبت‌های شدیدت می‌افتم بلیه ام گران می‌شود». «ای وای اگر در نامه‌های عمل به گناهی برخورد کنم که من آن را فراموش کرده‌ام ولی تو آن را به حساب آورده‌ای، آنگاه خواهی گفت: او را بگیرید؛ وای بر این گرفتاری که بستگانش نمی‌توانند نجاتش دهند و قبیله‌اش به حالش سودی نخواهند داشت، آنگاه‌که دستور فراخواندنش رسید، همگان بر او رحمشان می‌آید». «وای از آن آتش که جگرها و کلیه‌ها را کباب می‌کند، وای از آن آتشی که اعضای بدن را از هم جدا می‌کند، آه از آن بیهوشی که در اثر شعله‌های سوزان دست می‌دهد».

سپس حضرت، آن‌قدر گریه کرد که دیگر حس و حرکت از او بریده شد. پیش خود گفتم: حتماً در اثر شب‌زنده‌داری خوابش گرفته است و برای نماز شب بیدارش می‌کنم.

جلو رفتم، دیدم مانند چوبی خشک روی زمین افتاده است، او را تکان دادم دیدم تکان نمی‌خورد، خواستم او را بنشانم نشد؛ گفتم: «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون»(بقره:156) حتماً مرده است.

به منزل حضرت رفتم تا خبر مرگش را با اهلش برسانم. فاطمهٔ زهرا علیها السلام فرمود: ای ابودَرْداء! چه خبر شده است؟ جریان را برای خانم، نقل کردم؛ حضرت زهرا علیها السلام فرمود: ابودرداء به خدا علی علیه‌السلام باز هم مانند همیشه از ترس خدا غش کرده است، سپس مقداری آب آوردند و به صورتش پاشیدند و به هوش آمد.

همین‌که به هوش آمد و مرا دید که گریه می‌کنم، فرمود: ابودَرْداء! برای چه گریه می‌کنی؟ گفتم: از این حالتی که شما برای خودت پیش آورده‌ای. فرمود: ابودرداء پس آنگاه‌که مرا برای حساب فراخوانند و اهل گناه به عذاب الهی یقین کردند مرا ببینی، چگونه خواهی بود؟ آن وقت که مأمورین درشت‌خو و ترش‌رو اطراف مرا بگیرند و در پیشگاه پادشاهی جبار بایستم، درحالی‌که زندگان مرا تسلیم کرده‌اند و مردم دنیا به حال من ترحم کنند؛ آنجا در پیشگاه خداوندی که هیچ سرّی از او پوشیده نیست، اگر مرا ببینی بیش از این دلت به حال من خواهد سوخت.

ابودرداء گفت: بخدا سوگند که این حالت را در هیچ‌کدام از یاران رسول خدا صلی‌الله علیه و آله ندیدم. (امالی الطوسی – علی از ولایت تا شهادت، ص 279)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.