عطاء حضرت به اشقی الاشقیاء
معلی بن زیاد گوید: «ابن ملجم- لعنه الله علیه- نزد حضرت علی علیهالسلام آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! مرا به مرکبی سوار کن؛ حضرت بدو نظر افکند و گفت: تو ابن ملجمی؟! گفت: آری؛ دوباره حضرت پرسید تو ابن ملجمی؟! گفت: آری؛ حضرت به غزوان فرمود: او را بر مرکبی سرخ رنگ سوار نما؛ غزوان اسبی سرخرنگ آورد و ابن ملجم سوار بر آن شد و دهانه اسب را کشید و رفت.
همینکه رفت، حضرت این شعر عمرو بن معد یکرب را خواند که معنایش این است: من عطاء و زندگی او را میخواهم امّا او قتل مرا میخواهد، عذرت را بیاور، کی از طایفه مرادی دوست توست».
معلی بن زیاد گوید: «وقتیکه ابن ملجم آن ضربت را بر فرق حضرت زد، به بیرون مسجد فرار کرد و مردم او را گرفتند و به نزد حضرت آوردند؛ حضرت بدو فرمود: قسم به خدا که بهترین نیکیها به تو کردم بااینکه میدانستم تو قاتل منی ولیکن این محبتها را به تو کردم تا حجّت الهی را بر تو تمام کنم». (الارشاد، ص 13)