علت غشوه
روزی میرداماد (م 1041) در مدرسه درس میداد که روی منبر حالت اغماء به ایشان دست داده و بیهوش میشود. او را به منزل بردند و یک هفته اطباء شهر او را مداوا کردند به هوش نیامد. شاهعباس این مطلب را میشنود. پس از شیخ بهایی (م 1031) خواست او را عیادت و مداوا کند. شیخ، نبض او را میگیرد و سپس نزد شاه برمیگردد و میگوید: شخص بزرگی در او تصرف کرده. شاه دستور میدهد آن بزرگ را پیدا کند. شیخ از خادم مدرسه و واردین روز شنبه، جویا میشود. میگویند سیدی ژولیده آمد و مدتی درس میرداماد را گوش داد و از مدرسه خارج شد، پس میرداماد به این حالت افتاد. شیخ آمدند قبرستان تخته فولاد تا شاید این سید را پیدا کند. پس به میرفندرسکی (م 1050) برخورد کرد که نشانیها با او تطابق داشت. عرض میکند: این سید چه تقصیر داشته که شما او را به این حال درآوردید؟ فرمودند: مدتی حرفهای او را گوش دادم دیدم همش از عذاب و قهاریت خدا سخن میگوید و این سبب میشود مردم از خدا ناامید شوند. خواستم رحمت خدا را به او بچشانم. شیخ میگوید: خانواده میرداماد که تقصیر ندارند. میرفندرسکی فرمود: بروید خوب شد. شیخ به خانه میرداماد برگشت و دید به هوش آمده و نشسته است.