عنایتی ویژه
مولایم جوانیام خزان گشت، بهار جانم رفت. انگار در میان خون نشستهام و شبم به غم ناکامیها از تو میگذرد. روزهای عمرم به شب گذشت و شبم سیهبخت شد. پرهایم شکست، از بس گول نفس امّاره را خوردم. حال شود به این شکستخورده و عمر تلفکرده و عمر خزان گشته و بالوپر شکسته، لطفی خاص و عنایتی ویژه، کنی؛ نه آنکه من قابلم، بلکه تو فیّاضی و مرا از فیض خود محروم نکن.