فراق
وقتی اراده حق تعلق بگیرد به فراق و جدائی محب از محبوب، عاشق از معشوق، مرید از مراد، تلمیذ از استاد، این سبب میگردد که محب و مرید به بیتابی افتد و حال وصلت به عزلت تبدیل گردد و به لابه و زاری افتاده و کمرشان خم شود. نورانیتی که در حضور داشتند کمرنگ شود و کارشان زار گردد. اینان همانند کودکان را مانند که از دایه و مادر جدا شده و از سایه لطف بیبهره گردند. در واقع حالت یتیمی به آنان دست دهد و به سوز و گداز و اندوه و آه سرد مبتلا گردند و همانند ماهی در خشکی میتپند؛ و انگار دارند از زندگی قطع امید میکنند و دائم از خداوند، وصال او را خواهاناند.
محب در فراق محبوب، یا عاشق در هجران معشوق، زبان حالی دارد. از جمله گوید: من در شوق توأم و دارم جان میدهم، به خاطر رنج فراق، آیا سزاواراست! من در بند اسیری باشم و شما بر بلندای سبزهزارهای روحبخش حیات و فراز گلستانهای معنوی. ای محبوب، مرا در حال خوشتان یاد آورید که من در زاری هستم، یاد کردن یاران، برای دوست، بسیار خوب است، مخصوصاً که شما همانند لیلی و من چون مجنون هستم. روزها خون میخورم و شبها در فراق، ناله میزنم. حداقل هرگاه قدحی مینوشید به یاد من بیاشامید یا جرعهای را روی خاک بریزید تا به یاد منِ غریب بیفتید. اگر من بدم تو خوبی، اگر در حقم جفا کنی، آنگاه که از من خسته میشوی، باز شوقم به تو ازدیاد، پیدا میکند. جفای تو از اقبال ظاهری، برایم بهتر است؛ و انتقام تو از من محبوبتر است. در قهر تو، لطف تو پنهان است و از لطافت حُسنت، کسی به پای مردی تو نمیرسد. نالهام را نشان ناخشنودی مدان و از کرمت، جودت را از من قطع نکن که درون جور لطفها مخفی است.