قلب
نزد حضور ناظر مطلق، حیلهگری و صفت روباه نباید روا داشت که عواقب سوء دارد. چون بنده، حضرت حق را به یقین مالک مطلق نمیداند، خود را مستقلاً عنوان میکند. در حالی راه رسیدن به حق فقر است که به بقاء بالله منتهی میرسد. خداوند از مغز و پوست و همه چیز منزّه است و به چیزی طمع ندارد؛ این بندگان هستند که محتاج مطلق نسبت به مُلک و مِلک او هستند. خداوندی که دو جهان را آفرید، چه احتیاجی به حیله و نقشهٔ بنده دارد. پس نزد خداوند سبحان، مواظبت دل باید داشت و خطور سوء را دفع کرد و اشکال و اعتراض را به افعال خداوند و بندگان صالح روا نداشت تا لطف او شامل حال بنده شود. خداوند ضمیر و اندیشه و جستوجوی فکری بندگان را میداند و میبیند، همانند تار مویی درون شیر صاف، برایش مکشوف است. پس چون قلب خالص و صاف بود و خطورات بر او نتوانستند هجوم بیاورند تا با خیالات فاسده همراه شود، پس خداوند نقش غیب خود را درون آن قلب منعکس میکند. انگار قلب آینهٔ اسرار میشود. آنگاه قلب بنده، خود محک و آینهٔ قلبهای مؤمنان و دیگران میشود تا افراد خالص از ناخالص را مینگرد.