قضا و قدر
در هر کاری یک چشم ظاهر و یک چشم عقل و تدبیر کار میکند؛ اما وقتی قضا و قدر آید، چشم نمیبیند، دانش به خواب رود و کسوف خورشید را گیرد و ماه تیره گردد. حضرت آدم علیهالسلام با داشتن علوم و اسماء الهی، چون قضا رسید، نهی ارشادی یا نهی تنزیهی حضرت حق، بر او مشتبه شد و با وسوسه به شجرهٔ گندم، نزدیک شد و آن را میل کرد. قضاء همانند ابر است که خورشید را تحت پوشش قرار میدهد. شیر و اژدها هم با همهٔ قدرتشان در تسلّط قضاء، موشی شوند. چون پوشش قضاء حق آید، دیگر قوهٔ تمییز از دست میرود؛ و در حیرت و تاریکی قرار میگیرد. اگر قضاء صدبار بخواهد جان تو را بگیرد، باز قضائی ترا درمان کند. اگر قضا صدبار گرفتارت کند، باز قضا و قدری دیگر، ترا بالا میبرد. خداوند ترا به گرفتاری میترساند؛ ولی باز ترا به مقام ایمن میرساند.
چون قضای الهی درآید، چشم از آنچه میدیده و فکر از آنچه کار میکرده از کار میافتد؛ تا به مرزی که عقل سر از پای نشناسد. هر چه بنده تدبیر کند تا حکم تقدیر با آن همطراز نباشد، محقق نمیشود و دانش آدمی بخواب رود و آفتاب گیرد. اگر کسی بخواهد تمام حکمتهای قضا و قدر را بفهمد، بداند راه تاریکی است و همانند دریای بیکران و بیعمق را میماند که رفتن در آن جز غرق شدن نیست. فکر و خیال آدمی برای رسیدن به مقصود خود، حیلهها و نقشهها را ارائه میدهد. ولی وقتی حکم آمد و خلاف اندیشهٔ او باشد، ناراحت میشود؛ چون مقصود او این نبوده است. لذا در بسیاری از کارها، همانند ازدواج و ساختن بنا و … بعداً پشیمان میشود که مطلوب او خلاف در آمده است. شاخه در برابر تبر و تیشه نمیتواند خودی نشان دهد. همانطور تیشهٔ قضا و قدر طوری است که فکر و عقل نمیتواند ابراز وجودی کند. لذا در طبیعت، وقتی پوست گردو و بادامی را میشکافند، یکی مغز دارد و دیگری پوسیده است؛ پس هر کدام حکمی خاص در وجود و عدم دارند. قلب و قالب دست خداست، هر آن میتواند قلب را عوض کند و قالب را بشکند و قالب دیگری بسازد.