مبارزه علی علیهالسلام با عمرو بن عبدود
جنگ خندق در سال پنجم هجری اتفاق افتاد، یکی از پیکارهای مهم در این جنگ، نبرد امام با عمرو بن عبدود بود، عمرو از شجاعان عرب بود، کسی بود که عمر گفت: «من با او همسفر شام بودم و هزار نفر، دزد بر قافلهٔ ما تاختند، عمرو بهتنهایی آنها را متفرق ساخت و دست و پای شتری را به جای سپر در دست گرفت و آنها را تعقیب کرد».
وقتی در جنگ خندق علی علیهالسلام دروازهٔ خندق را بر دشمن مسدود کرد تا وارد شهر مدینه نشوند، عمروبن عبدود وارد شد بر وسط میدان و فریاد برآورد: کیست به جنگ من آید؟ هیچکس از ترس، جوابی نداد؛ عمرو گفت: مسلمین کجا هستند که به دستم کشته شوند تا به بهشت روند چرا بهسوی بهشت نمیشتابید؟ چرا نزدیک من نمیآیید؟ هیچکس پاسخی نداد و سپس این اشعار را خواند:
«از بس مبارز طلبیدم، سینهام تنگ شد و صدایم بگرفت؛ من درجایی ایستادهام که هر دلیر و جنگجویی بر جان خود میلرزد و میترسد؛ راستی که دلیری و ازجانگذشتگی از بهترین غریزههای جوانمردان است».
در این وقت علی علیهالسلام برخاست و از پیامبر اجازه خواست؛ پیامبر فرمود: بنشین؛ چند مرتبه دیگر عمرو مبارز طلبید و حماسه خواند، فقط علی علیهالسلام بلند میشد و میگفت: یا رسولالله! اگر او عمرو است، من علی بن ابیطالبم!
تا اینکه پیامبر اجازه دادند و فرمودند: از خداوند مسألت دارم که تو را بر عمرو، نصرت دهد بعد سر را بلند کرد و عرض کرد: پروردگارا! برادر من و پسر عم مرا تنها مگذار! و با چشمی پر از عاطفه و اشک فرمود: برو که خدا یار و مددکار توست.
امیرالمؤمنین علیهالسلام به میدان آمد و این رجز را خواند:
«ای عمرو در کار جنگ شتاب مکن، آن کس که تو را جواب گوید عاجز نیست، او دارای حسن نیت و بصیرت و راستی میباشد و این صفات، اساس هر رستگاری است.
نزد تو نیامدم جز بر آن امید که زن نوحهگر را بر جنازهٔ تو بنشانم و اثر ضربت شمشیری که پس از دورانی از طول زمان، نام آن بماند باقی گذارم».
عمرو از روی تکبر، پاسخی نداد؛ امام فرمود: شنیدم تو پیمان بستی که اگر مردی از قریش یکی از سه چیز را از تو بخواهد بپذیری؟ گفت: آری، فرمود: اول، من تو را دعوت به توحید و اسلام و رسالت محمد صلیالله علیه و آله میکنم؛ عمرو گفت: قبول نمیکنم؛ فرمود: دوم آنکه، از این راهی که آمدی برگرد و از جنگ با پیامبر درگذر؛ گفت: اگر این کار را کنم زنان قریش مرا سرزنش کنند، زیرا من در جنگ بدر، زخمی برداشتم و نذر کردم تا محمد صلیالله علیه و آله را نکُشم روغن بر موی سرم نمالم؛ حضرت فرمود: سوم آنکه، تو را به مبارزه با خود میخوانم؛ عمرو بخندید و گفت: عرب این خواهش را از من نمیکند؛ من دوست ندارم تو را بکشم زیرا با پدرت ابوطالب دوست بودم و در عموهای تو کسانی هستند که از تو زورمندتر هستند؛ تو جوانی و میل ندارم به دست من کشته شوی، تو هم کفو من نیستی.
فرمود: اما من دوست دارم تو را در راه خدا بکشم! عمرو گفت: چه گفتی؟ فرمود: میل دارم با تو جنگ کنم و تو را بکشم و برای این کار پیاده شو با هم بجنگیم. عمرو درحالیکه غضبناک بود از اسب پیاده شد، بر صورت اسب بکوفت و شمشیری به پای اسب زد و اسب روی زمین بیفتاد، شمشیر دیگری بهطرف علی علیهالسلام فرود آورد که حضرت با سپر آن را رد کرد درحالیکه سپر دو نیم شد و فرقش شکافت، حضرت خود را به گوشهٔ میدان رسانید و با عمامه سر خود را بست و به میدان آمد و فرمود:
ای عمرو! تو خجالت نکشیدی با این شخصیت، برای خود همراه آوردی بااینکه من جوانم و تنها به جنگ تو آمدم.
عمرو برگشت که ببیند کیست، حضرت شمشیری بیدرنگ بر پای او فرود آورد و او را بر زمین انداخت؛ دو لشکر، منظره را میدیدند و غالب شدن علی علیهالسلام بر عمرو موجب شد که صدای تکبیر و تهلیل بلند شود؛ مشرکین رو به فرار گذاشتند و مسلمین با شادی، مشرکین را تعقیب میکردند تا جایی که همهٔ مشرکین فرار کردند.
امام، بعد از چند لحظه آمد که سر عمرو را جدا کند، عمرو گفت: مرا فریب دادی! فرمود: معنی جنگ همین است عمرو (به قولی) آب دهان بر صورت امام انداخت و غضبناک شد. امام از روی سینهٔ عمرو برخاست و چند قدمی بزد و آنگاه بازگشت تا سر عمرو را از تن جدا کند.
عمرو گفت: چرا منصرف شدی و اکنون بازآمدی؟ فرمود: تو آب دهان به صورت من انداختی، در آن حال من خشمناک شدم، نخواستم با آن حال غضب، سر تو را جدا کنم، بلکه با حال انبساط، برای رضای خدا سرت را از تنت جدا کنم. امام سر عمرو را جدا و به نزد پیامبر آورد و از کلمات پیامبر در جنگ خندق این است که «ضربت زدن علی علیهالسلام در جنگ خندق از عبادت جن و انس افضل است». (زندگانی امیرالمؤمنین علیهالسلام – بحارالانوار- تاریخ طبری- ناسخ التواریخ)