معنی عارف و معرفت
۳۹۵. که شد بر سرّ وحدت واقف آخر **** شناسایی چه آمد عارف آخر
سؤال دیگر: چه کسی به سرّ وحدت واقف شد؛ عارف چه چیز را میشناسد؟
۳۹۶. کسی بر سرّ وحدت گشت واقف **** که او واقف نشد اندر مواقف
جواب سؤال اول: آن سالکی به سرّ و حقیقت وحدت حقه آگاه میشود که در سیر و سلوک مراحل و منازل، توقف نکند.
۳۹۷. دل عارف شناسای وجود است **** وجود مطلق او را شهود است
در جواب سؤال دوم میفرماید: قلب عارف حقیقی بهجایی میرسد که به شهود، وجود مطلق حقتعالی را از حیث اینکه واجبالوجود است بدون هیچ تقیّد و تعیّن یکتا مییابد.
۳۹۸. بجز هست حقیقی هست نشناخت **** و یا هستی که دارد پاک در باخت
عارف برای غیر وجود ذات مطلق حق، هست و بودی نمیشناسد و اگر هستی در لباس ممکن پدیدار میشود، آن را نیست شدنی، اعتباری و مجازی میداند.
۳۹۹. وجود تو همه خار است و خاشاک **** برون انداز از خود، جمله را پاک
این هستی تو، پر از خار و خس بوده؛ همه را بیرون بریز تا پاک شوی.
۴۰۰. برو تو خانهٔ دل را فرو روب **** مهیّا کن مقام و جای محبوب
باید خانه دلت را از غیر او بیرون کنی و پاک نمایی. چه آنکه دل مقام تجلّی محبوب حقیقی است.
۴۰۱. چو تو بیرون شوی، او اندر آید **** بتو، بی تو جمال خود نماند
چون دل را از تعلقات پاک کردی و از منیّت بیرون آمدی، حضرت حق بیحجاب آید و جمال حقانی خود را به تو بنماید.
۴۰۲. کسی کو از نوافل گشت محبوب **** به لای نفی، کرد او خانه جاروب
کسی که با نوافل ترقّی کند و محبوب حقتعالی شود به لای نفی (لا اله: نیست خدایی) همهٔ الههها و بتها و اغیار را از خانهٔ دل جاروب کند.
۴۰۳. درون جای محمود او مکان یافت **** ز بی یُسْمَع و بی یُبْصَر نشان یافت
درون دل که تطهیر شد، به مقام محمود دست یابد. (اسراء:۷۹) و حق ندا دهد: «به من میشنوی و به من میبینی»
۴۰۴. ز هستی تا بود باقی بر او شین **** نیابد علم عارف صورت عین
تا سالک از حجاب و تعلقات نفسانی نجات نیابد و از زشتیها پاک نشود، عیب و ننگ بر او باقی است و علم توحیدیاش، عینالیقین نگردد.
۴۰۵. موانع تا نگردانی ز خود دور **** درون خانهٔ دل نایدت نور
تا سالک موانع و حجابها را از خود دور نکند و از اوهام و تعینات تخلیه ننماید، درون دلش محل نور و فیض الهی نگردد.
۴۰۶. موانع چون در این عالم چهار است **** طهارت کردن از وی هم چهار است
موانع سلوک به نحو کلی و اجمال چهارتاست و طهارت نفس هم چهار تا است.
۴۰۷. نخستین پاکی از احداث و انجاس **** دوم از معصیت وز شرّ وسواس
اول باید خود را از حَدَث (مانند بول و غایط که وضو را باطل میکند) و خَبث (پلیدی، ناپاکی، جنابت) بدن و لباس را تطهیر کند، دوم طهارت از معصیت کبیره و صغیره و از شرّ وسوسهٔ شیطان است.
۴۰۸. سیوم پاکی ز اخلاق ذمیمه است **** که با وی آدمی همچون بهیمه است
مانع سوم پاک شدن از رذایل اخلاقی مانند حرص و حسد و … است که باید برطرف شود. چراکه آدمی به صفات ناپسند همانند چهارپایان میشود.
۴۰۹. چهارم پاکی سرّ است از غیر **** که اینجا منتهی میگرددش سیر
مانع چهارم این است که سالک باید درونش هر چه غیر خدا آید آن را محو کرده و باطن را از هر غیر او تطهیر نماید. پس سیر عارف به اینجا که رسید ظاهر و سرّش پاک شده و به مرتبهٔ فنا میرسد.
۴۱۰. هر آن کو کرد حاصل این طهارت **** شود بیشک سزاوار مناجات
هر کس این موانع چهارگانه را برطرف کند و پاکیها را پیاده کند بیشک لایق مناجات با حقتعالی میشود و در قرب، به مقام ناجین میرسد که حق در سرّش با او راز میگوید.
۴۱۱. تو خود را تا بهکلی در نبازی **** نمازت کی شود هرگز نمازی؟
تا خود را بهکلی فانی در حق نکنی، نماز که معراج مؤمن است، کی نماز حقیقی کامل و مقبول شود؟
۴۱۲. چو ذاتت پاک گردد از همه شین **** نمازت گردد آنگه قرّه العین
چون روحت از همهٔ عیبها و آلودگیها پاک شد آنگه نمازت واقعی گشته و نور چشم تو شود که پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم فرمود: «نور چشمم نماز است.»
۴۱۳. نماند در میانه هیچ تمییز **** شود معروف و عارف جمله یکچیز
چون عارف به این مقام رسید که چیزی بهعنوان مانع در قلبش نباشد و حق در آن ظهور کند، عارف و معروف یک حقیقت شود.
۴۱۴. اگر معروف و عارف ذات پاکست **** چه سودا بر سر این مشت خاکست؟
اگر عارف و معروف اوست و غیر او کسی نیست، چرا قرعه به نام انسان خورده و او باید اکتساب معرفت ذات حق کند و سبب خلقت گردیده است؟
۴۱۵. مکن بر نعمت حق ناسپاسی **** که تو حق را به نور حقشناسی
بر نعمتهای الهی ناسپاسی مکن. چون تو حق را به نورش میشناسی.
۴۱۶. جز او معروف و عارف نیست در باب **** ولیکن خاک مییابد ز خور تاب
غیر ذات خداوندی، عارف و معروفی نیست و فقط هم اوست. چنانکه خاک استعداد کسب نور آفتاب دارد، خداوند هم به خاطر کثرت ظهور حبّ ذات، انسان را لایق دانست و معرفت را بدو داد.
۴۱۷. عجب نبود که ذره دارد امید **** هوای تاب مهر و نور خورشید
تعجب نداشت که ذرهٔ ذات اعیان ممکنه، امید و هوای نور خورشیدِ حضرت حق را به فطرت و ذات طالب شد و حق در او تجلی کرد.
۴۱۸. بیاد آور مقام حال فطرت **** کز آنجا باز دانی اصل فکرت
به یاد بیاور که در وقتیکه چیزی نبودی و خداوند از اعیان ثابته به اعیان ممکنه به وجودت آورد. با تأمّل و تفکّر این را درمییابی.
۴۱۹. ألست بربکم ایزد که را گفت **** که بود آخر، که آن ساعت بلی گفت؟
در عالم ذر (ارواح و اشباح) که خداوند به همه فرمود: آیا پروردگار شما نیستم؟ (اعراف:۱۷۱) چه کسی در آنوقت جواب داد آری، غیر ذات انسانی که از ذریّهٔ حضرت آدم علیهالسلام بودند؟
۴۲۰. در آن روزی که گلها میسرشتند **** بدل در قصهٔ ایمان نوشتند
در وقتیکه خمیرهٔ ذات انسانی را میسرشتند در وجودش ایمانِ به حق و تصدیقِ به حضرت خداوندی را ملائکه نوشتند. (مجادله:۲۲)
۴۲۱. اگر آن نامه را یک ره بخوانی **** هر آن چیزی که میخواهی بدانی
اگر حجابها کنار میرفت و دفتر ذات و صفاتت را از خزانهٔ حق میخواندی، میفهمیدی هر استعدادی که در ذات تو بود به حکمت، به تو داده است.
۴۲۲. تو بستی عهد عقد بندگی دوش **** ولی کردی به نادانی فراموش
تو عقد بندگی را در مرتبهٔ عالم ذر قبول کردی ولی در مرتبهٔ ظهورِ عملی از روی نادانی، همهچیز را فراموش نموده و نسیان بر تو غلبه کرد.
۴۲۳. کلام حق بدان گشت است منزّل **** که تا یادت دهد آن عهد اول
کتاب آسمانی بهوسیلهٔ انبیاء نازل شد تا تو را به عهد نخست که در عالم اقرار بستی یادآوری کرده و تذکر دهند تا تجدیدعهدی بشود.
۴۲۴. اگر تو دیدهای حق را به آغاز **** در آنجا هم توانی دیدنش باز
اگر دیدهٔ حق بینی تو باز بود و قابلیت داشتی جمال او را ببینی، باز اگر آنجا (آخرت) بروی او را میبینی.
۴۲۵. صفاتش را ببین امروز اینجا **** که تا ذاتش توانی دید فردا
امروز اگر توانستی با ریاضت و تزکیه، صفات حق را ببینی، فردای قیامت ذات حق را خواهی دید.
۴۲۶. وگرنه رنج خود ضایع مگردان **** برو بنیوش لاتهدی ز قرآن
بیهوده رنج مبر و رنج خود را تباه مکن. برو آیهٔ «آنک لا تهدی…» (ای پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم! در حقیقت تو هر که را دوست داری، نمیتوانی هدایت کنی؛ اما خداست که هر که را بخواهد راهنمایی میکند.) (قصص:۵۶) را از قرآن گوش کن.