مقام اقبال
۱- اشاراتی به معانی:
اقبال: روی آوردن؛ نیک بختی؛ روی آوردن بخت؛ بخت.
۲- اشاراتی از قرآن:
۱- وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ…: و اوست کسی که توبه را از بندگان خود میپذیرد… . (شوری: ۲۵)
۲- …رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا…: …پروردگارا (این خدمت) از ما قبول بفرما. (بقره: ۱۲۷)
۳- فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ…: پس پروردگارش وی (مریم) را با حُسن قبول پذیرا شد. (آلعمران: ۳۷)
۳- اشاراتی از احادیث:
۱- ابوعبدالله صادق علیهالسلام در تفسیر «سائل و محروم» گفت: «محروم کسی است که شانس و اقبال ندارد و تلاش او در خرید و فروش بینتیجه است.» (گزیدۀ کافی، ج ۳، ص ۸)
۲- شنیدم ابوعبدالله صادق علیهالسلام میگفت: «از حریم نعمت خدا پاسداری کنید، بر حذر باشید که نعمت از کف شما نرود و به دیگران منتقل نشود. خوب به خاطر بسپارید که اگر نعمت از خاندانی رخت بربندد، کمتر اتّفاق میافتد که دوباره به آن خاندان بازگردد.» (گزیدۀ کافی، ج ۳، ص ۱۰۶)
۳- پیامبر صلّیالله علیه و آله: «گوسپند اقبالش اقبال و ادبارش نیز اقبال است و گاو اقبالش اقبال و ادبارش ادبار است و شتر اقبالش ادبار و ادبارش ادبار است.» (ترجمۀ من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۱۷۰-۱۷۱)
۴- پیامبر صلّیالله علیه و آله: «سه چیز از خوبی و اقبال مسلمان است: سرای فراخ و همسایۀ نیک و چارپای راهور.» (الخصال، ترجمۀ مدرس گیلانی، ج ۱، ص ۱۴۱)
۵- زراره از ابی جعفر علیهالسلام نقل کرده: «بر تو باد که به نماز خود روی آورده و اقبال داشته باشی زیرا از نماز همان مقداری قبول میشود که به آن قلباً اقبال داشتی… .» (علل الشرائع، ترجمۀ ذهنی تهرانی، ج ۲، ص ۱۶۵)
۶- امام صادق علیهالسلام: «ای ولید از کسی که کمروزی و بداقبال است برای من چیزی نخر، زیرا در معامله با ایشان هیچ برکتی نیست.» (علل الشرائع، مترجم، ج ۲، ص ۶۸۱)
۷- امام صادق علیهالسلام: «شگفت میکنم از کسی که دنیا به او روی آورد و بخل بورزد و از کسی که دنیا به او پشت کرده باشد و بخل بورزد؛ زیرا انفاق با اقبال دنیا زیانی نمیرساند و امساک با ادبار دنیا نفعی برایش ندارد.» (روضةالواعظین، ترجمۀ مهدوی، ص ۶۱۲)
۸- امام علی علیهالسلام: «دلها خسته میشوند همانگونه که بدنها خسته میشوند شما با سخنان حکمتآمیز و مطالب سودمند خود را از خستگی بیرون کنید، دلها گاهی اقبال دارند که کارهای خیر بکنند و گاهی از کارهای خیر اباء و امتناع دارند، اینک هرگاه متوجّه کار خوب شدند آنها را با مستحبّات مشغول کنید و هرگاه پشت کردند فقط به واجبات اکتفا نمایید.» (مشکاةالانوار، ترجمۀ عطاردی، ص ۲۳۷)
۹- امام علی علیهالسلام: «دلها گاهی تمایل و اقبال دارند و زمانی در آنها تمایل نیست، هرگاه در آنها میل و اقبال پیدا شد از آن استفاده کنید و دلها را با اکراه به کاری وادار نکنید زیرا اگر اکراه آمد دلها کور میگردند.» (ایمان و کفر، ترجمۀ کتاب الایمان و الکفر بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۰۰)
۴- نکتهها:
* دلهای انسانی، اقبال و ادبار دارند و آنها را از راه خواستهها و اقبالشان وادار به کاری کنید و الّا با اجبار، پذیرا نخواهند بود.
* اگر نوافل سبب صدمه خوردن فرائض شوند ولو به اقبال قلب، باید آن را کنار گذاشت و فرائض را مقدم داشت.
* عوامل ادبار و قساوت قلب عبارتاند از:
۱- گناه (که باعث قساوت قلب میشود)
۲- آرزوهای طولانی (مانع نورانیت و صفای قلب میشود)
۳- پرخوری (باعث سنگدلی میشود)
۴- زیاد سخن گفتن در غیر یاد خدا (باعث قساوت قلب میشود)
۵- پرخوابی
۶- ثروت زیاد
۷- غفلت از یاد خدا
۸- گوش دادن به لهو و موسیقی
۹- و…
* عوامل اقبال و نورانیت دل:
۱- پرهیز از عوامل ادبار و قساوت قلب
۲- مهربانی کردن به یتیم
۳- یاد و ذکر خدا
۴- قرائت قرآن
۵- شرکت در تشییعجنازه
۶- پرداخت بدهیها (حقّ الناس)
۷- رفتن به بیمارستانها و سرکشی به بیماران و مستضعفان
۸- زهد و بیمیلی به دنیا و دوری از زخارف آن و پرهیز از رفاهطلبی
۹- تفکّر و افزایش آگاهی
۱۰- و…
* دلها مثل فصول چهارگانه هستند و گاهی بهاری و گاهی پاییزی میباشند، یعنی گاهی اقبال و گاهی ادبار دارند و اگر دلها بهاری بودند یعنی اقبال داشتند، نافلهها را ترک نکنید، ولی اگر پاییزی بودند یعنی ادبار داشتند، یعنی آمادگی ندارند و نباید بر دل تحمیل کرد که من حتماً نماز شب میخوانم چراکه نماز شبی که با ادبار دل همراه است با کراهت آمیخته است، باعث عبادتزدگی و خستگی و… میشود.
* با توجّه به روایات، بهترین اعمال در نزد خدا اعمالی است که بنده بر آن مداومت ورزد، اگرچه عمل کمی باشد. (۱) و چون ما را به دوام در عبادت، هرچند اندک توصیه کردهاند، نشان از آن دارد که حتماً حساب ادبار را هم کردهاند.
* اساساً وجود و وقوع هر نوع بیحالی در انجام عبادت را نمیتوان دلیل ترک عبادت قرار داد و در برخی از برنامههای معقول عبادی که انسان برای مدت نسبتاً طولانی به اجرای آنها مبادرت میورزد، نباید به دلیل ادبار دل، آن برنامه را ترک کرد. اکتفا کردن به واجبات و ترک عبادات مستحبی در حالت ادبار، مربوط به برنامههایی نمیشود که با یک تصمیمگیری و درایت، برای مدت طولانی برنامهریزی شده است.
* به محض مواجهشدن با ادبار قلب، باید چارهاندیشی کند که آیا راهی هست تا ادبار آن برطرف شود یا نه؟ و گاهی با یک تفکّر کردن و افزایش آگاهی میتوان، آن را برطرف کرد.
* نشاط در عبادت، همیشه به معنای وجود یک حال معنوی فوقالعاده نیست که تا اشک و آه و سوز انسان کم شد، بگوید من دچار ادبار قلب شدهام و بدون هیچ تلاشی برای برطرف کردن آن ادبار به ترک آن عبادت اقدام کند.
* بسیاری از اوقات، ادبارهای پیشآمده، ناشی از طبیعت ملالت و کسالت نیست، بلکه ناشی از معاصی و غفلتهای ما و یا توجّههای بیش از اندازهای است که به امور دنیایی داشتهایم، میباشد که حتماً باید با استغفار به برطرف کردن آن ادبار بپردازیم و این، خود یک تکلیف معنوی است. نه اینکه انسان تا ادبار را مشاهده کرد، فرار را بر قرار ترجیح دهد و دیگر بر سجّادۀ عبادت قرار نیابد.
کما اینکه پیامبر صلّیالله علیه و آله فرمودند: «برای دلها، غبار گرفتن و سیاه شدنی است بهمانند سیاهی دود، پس دلهایتان را با استغفار جلا دهید.» (۲) و حتی خود حضرت رسول صلّیالله علیه و آله هم روزی صد مرتبه استغفار میکردند و در توضیح علّت آن فرمودهاند: «هر روز بر روی قلبم غبار مینشیند تا اینکه روزی صد مرتبه استغفار میکنم.» (۳) هرچند آن غباری که بر قلب نازنین حضرتش مینشسته، لطیفتر از آن است که برای ما قابلدرک باشد.
* از آنجا که قلب همواره با دگرگونی و قبض و بسط همراه است و از فراز و نشیب جدایی ندارد لذا هر امری که خارج از اعتدال بوده و به دو طرف افراط و تفریط نزدیک باشد باعث اضطراب و دگرگونی قلب میشود یعنی هر گناه و فعل زشت و حرامی ذاتاً این قابلیت را دارد که انسان را به قبض بیندازد و او را درهم و غمگین کند که در چنین حالتی باید توبه و استغفار کرد تا به حالت عادی برگردد و در طرف مقابل نیز دوری از زشتیها و تقوا داشتن موجب میشود که شخص به بسط افتاده و شاد گردد که در این صورت باید شکر خدای بهجا آورد.
البتّه برخی از قبضها نیز امری بیرون از دایرۀ اختیار آدمی است که باید با بهرهمندی از فضل الهی از آن برهد، از این روست که حضرت موسی علیهالسلام برای مأموریت و رسالت، درخواست شرح صدر نموده است.
* تمام پدیدههای این عالم، معلول علّت و یا علّتهای گوناگونی میباشند. مثلاً حرکت ابرها بر اثر وزش باد و ریزش باران بهوسیلۀ ابرها و…، اما زمام علّیت تمام علل به دست خداست و به هر طرف که بخواهد، بنا بر حکمت خویش آن را میبرد؛ یعنی از روابط حقیقی موجودات و علل واقعی آن تنها خداوند خبر دارد؛ مانند آیۀ ۲۲ حدید که فرمود: «هیچ مصیبتی (ناخواسته) در زمین و نه در وجود شما روی نمیدهد، مگر اینکه همۀ آنها قبل از آنکه زمین را بیافرینیم در لوح محفوظ ثبت است و این امر برای خدا آسان است.» و دنیا دار اختیار است و سعادت حقیقی انسان جز از راه اختیار به دست نمیآید، چنانکه فرمود: «ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد یا ناسپاس» (انسان: ۳) یا آنجا که فرمود: «وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ: و اینکه برای انسان بهرهای جز سعی و کوشش او نیست.» (نجم: ۳۹)
پس نظام هستی، نظام علّت و معلول است و چیزی از روی بخت و اقبال و یا شانس و اتّفاق نه پدید میآید و نه از بین میرود و در این جهان هر رویدادی محتاج به علّت فاعلی است و علّت نهایی همۀ علل، خداوند است و بخت و اقبال و شانس، پیروزی و شکست و ناکامی، همه نزد خداست، خدایی که حکیم است و مواهبش را بر طبق شایستگیها تقسیم میکند.
* اگرچه در قرآن آمده است که برای هرکسی مقدّری است که به قطع و حتم، تحقق خواهد یافت ولی انسان بهعنوان موجودی دارای اراده و اختیار از این ظرفیت برخوردار است تا مقدراتش را تغییر دهد و سرنوشت خود را دگرگون کند. درست است که هر امری پیش از خلقت در کتاب الهی که امّ الکتاب است نوشتهشده و مقدّر است اما همین خداوند در جایی دیگر میفرماید: «خدا آنچه را بخواهد محو یا اثبات میکند و اصل کتاب نزد اوست.» (رعد: ۳۹) و آیۀ ۱۱ سورۀ رعد هم به همین نکته اشاره دارد: «در حقیقت، خدا حال قومی را تغییر نمیدهد تا آنان حال خود را تغییر دهند و چون خدا برای قومی آسیبی بخواهد، هیچ برگشتی برای آن نیست و غیر از او حمایت گری برای آنان نخواهد بود.»
و نیز انسانها میتوانند با اعمالشان، به غیر از خود، سرنوشت دیگران را هم تغییر دهند؛ و در ادعیه مأثور که در هر صبح و شام باید سه مرتبه خوانده شود، به این محو و اثبات اشاره شده است: «خدایا … و اگر نزد تو در کتاب تقدیر و سرنوشت بدفرجام هستم مرا نیکبخت گردان، چراکه تو آنچه را بخواهی محو و آنچه را بخواهی ثبت مینمایی و کتاب تقدیر و سرنوشت در اختیار توست.» (۴)، با توجّه به این مطالب میرسیم به اینکه، بدبخت و شقی هم میتواند امیدوار به تغییر سرنوشت باشد و خوشبخت و سعادتمند باید هراسان و نگران باشد، از آنکه کاری نکند که بدبخت شود. (و بعضی گویند کتاب اصلی، قابلتغییر نیست.)
* از عارفی پرسیدند: اخلاص چیست؟ گفت: آن است که از آفات اعمال خلاص یابی.
که منظور از آفات اعمال، آنچه انسان را از عبادت بازدارد یا عبادت او را در درگاه حقتعالی مقبول کند. (۵)
* روح اولیاءالله که در وصال الهی متنعّماند، هرگز در معرض گزند و آسیب قرار نمیگیرند و هیچ آفتی از آفات مادی و جسمانی نمیتواند بر روح آنان گزندی رساند.
روح او چون صالح و، تن ناقه است
روح اندر وصل و، تن در فاقه است (مثنوی ۱/۲۵۱۵)
روح صالح، قابل آفات نیست
زخم بر ناقه بود، بر ذات نیست (مثنوی ۱/۲۵۱۶)
* اقبال، رو کردن و روی آوردن است. ادبار، پشت کردن و ترک بعد از أخذ است.
* اقبال کنایه از توجّه به مقامات الهیه و عبادت و بندگی و اطاعت اوامر و نواهی خداوندی است و ادبار، توجّه به عالم خلق و شهوات است. (۶)
* قلب دو حالت دارد: یکی اقبال و آن میل و توجّه به اعمال است و دیگری ادبار و آن کسالت و بیتوجّهی است. پس عمل به واجبات به حداقل آنچه در شریعت وارد شده، ادبار است و عمل به مستحبات که پیش از واجبات وارد شده، اقبال است. امضای قلب و اقبال آن در اعمال، حکم طلای تمامعیار را دارد و بدون امضاء، حکم مس را داراست.
در واقع اقبال از نیّت صادق سر میزند و عمل، با کسالت و خستگی انجام نمیگیرد. پس کمال همۀ اعمال به میل و توجّه قلبی است. (۷)
* از القائات به قلوب، صفا و کدورت و اقبال و ادبار روشن شود و معلوم میگردد که کدام قلب متمایل به القاء شیطانی است و کدام منزجر از آن است و افرادی که به خود ظلم کرده یا رعایت حقی نکردهاند مشخص میگردد. (۸)
* حق فشاند آن نور را بر جانها
مقبلان برداشته دامانها (مثنوی ۱/۷۶۰)
* گفت حق: ادبارگر، ادبار جوست
خار روییده جزای کشت اوست (مثنوی ۲/۱۵۲)
* دنیا یک نوع اقبال و ادبار است. نه اقبال نعمت دلیل تقرّب به خدا است و نه ادبار نعمت دلیل بر دوری از حق است. اینها موارد مختلف امتحانی است که خداوند طبق حکمتش هر گروهی را به چیزی آزمایش میکند که انسانها گاهی مغرور و گاهی مأیوس شوند. (۹)
………………………………………………………………………………
منابع:
۱) الکافی، ج ۲، ص ۸۲
۲) وسائل الشیعه، ج ۷، ص ۱۷۶
۳) مستدرک الوسائل، ج ۵، ص ۳۲۰
۴) مفاتیحالجنان، شیخ عباس قمی، تعقیبات نماز صبح
۵) تذکرةالاولیاء، ص ۲۲۵
۶) طرائف الحکم یا اندرزهای ممتاز
۷) هزار و یک تحفه، ش ۴۳۳
۸) تفسیر روشن
۹) تفسیر نمونه