مقام انصاف
۱- اشاراتی به معانی:
انصاف: عدل کردن؛ اجرای قسط؛ راستی نمودن؛ رعایت حق؛ برابری.
۲- اشاراتی از قرآن:
۱- …وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَىٰ…: …و هرگاه سخن گویید به عدالت گرائید هر چند دربارۀ خویشاوندان باشد. (انعام: ۱۵۲)
۲- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَىٰ أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ ۚ إِن يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ أَوْلَىٰ بِهِمَا ۖ فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَىٰ أَن تَعْدِلُوا…: ای اهل ایمان، نگهدار عدالت باشید و برای خدا گواهی دهید هرچند بر ضرر خود یا پدر و مادر و خویشان شما باشد، (برای هر کس شهادت میدهید) اگر فقیر باشد یا غنی، خدا به (رعایت حقوق) آنها اولی است، پس شما (در حکم و شهادت) پیروی هوای نفس نکنید تا مبادا عدالت نگاه ندارید… (نساء: ۱۳۵)
۳- اشاراتی از احادیث:
۱- امام علی علیهالسلام: «انصاف داشتن، برترین خصلتهاست.» (غررالحکم ۹۷۱)
۲- امام علی علیهالسلام: «انصاف داشتن محبّت و دوستی را دوام میبخشد.» (غررالحکم ۱۰۷۶)
۳- امام علی علیهالسلام: «با دیگر مردم به انصاف رفتار کن و با مؤمنان به ایثار.» (غررالحکم ۶۳۴۲)
۴- امام علی علیهالسلام: «مؤمن (حتی) با کسی که نسبت به او انصاف به خرج نمیدهد، با انصاف عمل میکند.» (غررالحکم ۱۴۱۰)
۵- امام علی علیهالسلام: «دادگرترین و باانصافترین مردم کسی است که بیآنکه پای داوری در میان باشد از خودش دادخواهی کند.» (غررالحکم ۳۳۴۵)
۶- امام علی علیهالسلام: «نیکوکار از نابکار داد خود نمیستاند، هیچ شخص دانا و فهمیدهای از نادان داد خود را نمیگیرد.» (غررالحکم ۱۰۷۳۲ و ۱۰۷۳۳)
۷- امام علی علیهالسلام: «نظام و رشتۀ دین دو خصلت است: انصاف داشتن و همدردی و کمک نسبت به برادران.»
۸- امام علی علیهالسلام: «کسی که انصاف (عدالت) به خرج ندهد، خداوند قدرت را از او بگیرد.» (غررالحکم ۸۳۹۴)
۹- امام علی علیهالسلام: «زکات قدرت، انصاف است.» (غررالحکم ۵۴۴۸)
۱۰- امام باقر علیهالسلام: «هیچ عدالتی چون انصاف نیست.» (بحارالانوار، ۷۸/۱۶۵/۱)
۴- نکتهها:
* انصاف که از زیباترین خصلتهای اخلاقی است به معنای عدالت ورزی و اجرای قسط و اقرار به حقوق مردم و ادای آنهاست و اینکه هر خیری را برای خود میخواهیم برای دیگران هم بخواهیم و هر زیان و ضرری که برای خود نمیپسندیم برای دیگران هم نپسندیم.
* رعایت انصاف کاری دشوار است که باید به آن اهمیت داد و دارای انواع و اقسامی میباشد که برخی از آنها عبارتاند از:
۱- انصاف در سخن: انسان باید به سخنان دیگران آنگونه بنگرد که به سخنان خویش مینگرد و از آن همانگونه دفاع کند که از سخن خویش دفاع میکند و به تعبیر دیگر طالب حق باشد و آن را در نزد هر کس و هر جا بیابد پذیرا شود؛ هرچند گویندۀ حق، یک فرد عادی و او عالمی بزرگ و پرآوازه باشد؛ و یکسان به منافع خود و دیگران بنگرد.
۲- انصاف در عمل: امیر مؤمنان علیهالسلام در نامهای به مالک اشتر در این مورد میفرماید: «با خدا و با مردم، با خویشاوندان نزدیک و با افرادی از رعیت خود که آنان را دوست داری انصاف را رعایت کن… .» (۱)
۳- انصاف در قضاوت: کسی که بر کرسی قضاوت و حکومت مینشیند باید جز حق و حقیقت چیز دیگری را منظور ندارد. اگر تحت تأثیر دیگران قرار بگیرد و یا به خاطر خویشاوندی و دوستی به یکی از طرفین دعوی متمایل شود مسلماً از مسیر عدالت و انصاف منحرف شده و برخلاف (ما انزل الله) حکم خواهد کرد و کسی که برخلاف حکم خداوندی داوری کند از ستمکاران و فاسقان و کافران است. خداوند در قرآن کریم میفرماید: «…وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ: …آنها که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمیکنند کافرند.» (مائده: ۴۴) و نیز میفرماید: «…وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ: …هر که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نکند ستمگر است.» (مائده: ۴۵) و نیز میفرماید: «…وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ: …کسانی که بر طبق آنچه خدا نازل کرده حکم نمیکنند فاسقاند.» (مائده: ۴۷) و قضاوت منحصر به قاضی رسمی و منصوب از طرف امام یا نایب امام نیست، زیرا حکم کردن شامل مواردی که به نظر ما جزئی و کماهمیت میآید نیز میشود.
* انصاف یعنی رعایت مساوات و برابری در رفتار با دیگران و پرداخت حقوق مردم بدون تبعیض است و واژۀ انصاف در قرآن بهصورت صریح نیامده ولی مفسران از چندین آیه رعایت انصاف در روابط اجتماعی را استنباط کردهاند و در روایات با اوصافی همچون برترین ارزشها، سرور اعمال و سختترین تکالیف، از سپاهیان عقل، برترین ایمانها، از نشانههای مؤمن، شناسانده شده است.
* ازجمله آثاری که برای رعایت انصاف بیان شده عبارتاند از: آسایش و راحتی، جلب محبّت و دوستی، افزایش روزی، تأخیر اجل و کسب منزلت اجتماعی، خردمندی، بهشت، رهایی از عذاب دنیا، رفع اختلاف… .
* انصاف را در مقابل عصبیت مذموم قرار دادهاند به این توضیح که انسان منصف کسی است که در رفتار و قضاوتهایش از تعصّب بیجا نسبت به خود، وابستگان و دوستان پرهیز کند و حقوق دیگران را ضایع نکند. (۲) و مفهوم انصاف را با قاعدۀ طلایی معاشرت که «هر آنچه برای خود میپسندی برای دیگران نیز بپسند» در ارتباط دانستهاند. (۳) به همین دلیل انصاف را مقولهای اجتماعی فرض کردهاند که در مناسبات و روابط اجتماعی معنا و مفهوم پیدا میکند.
* انصاف را در علم حقوق، مجموعهای از قواعد و قوانین متّکی بر اصول عالی و برتر اخلاقی دانستهاند که در کنار قوانین اصلی حقوقی قرار میگیرند و توان تقیید و تخصیص قواعد حقوقی را دارند؛ بهعنوان مثال اگر عدالت حکم کند که شخصی بدهکاری خود را پرداخت کند، انصاف در مورد اشخاصی که در حال اعسار باشند حکم به دادن مهلت یا اقساطی پرداخت کردن بدهکاری میدهد. (۴)
* میان دو واژۀ عدالت و انصاف، تفاوتهایی هم گفته شده است. ابوهلال عسکری واژهشناس دربارۀ تفاوت این دو میگوید: «انصاف بیشتر به تقسیم برابر در امور حسی اشاره دارد و عدالت به معنای دادن حق و استحقاق هر شخص در امور حسی و غیر محسوس است؛ بهعنوان مثال دربارۀ کسی که حد سرقت بر او جاری شده، میگویند در خصوص او عدالت جاری شده ولی از واژۀ انصاف درباره او سخن به میان نمیآید.» (۵)
در تفاوت دو واژۀ عدل و انصاف، عدل را احقاق حق طبق مُرّ قانون و موازین قضایی دانستهاند؛ اگرچه در مواقعی سخت و انعطافناپذیر باشد، حال آنکه در انصاف سختگیری و شدت کمتری وجود دارد و سخن از رحمت و شفقت است. (۶) مطلبی که در روایتی از پیامبر اسلام صلّیالله علیه و آله به آن اشاره شده مبنی بر اینکه امتی که به عدل حکم میدهند و بر کسانی که خواهان رحم و شفقت باشند رحم کنند، نابود نمیشوند. (۷)
* از دیگر آیاتی که مفسرین، آن را به انصاف و رعایت مساوات میان مردم تعبیر کردهاند، مانند آیۀ ۱۷ سورۀ شوری و آیۀ ۹ سورۀ الرحمن که طبرسی در تفسیر مجمعالبیان از واژۀ المیزان، این تعبیر را داشته و ذیل آیۀ ۲۸۲ سورۀ بقره، شرط نویسندۀ قرارداد اقتصادی را، داشتن انصاف دانسته است؛ و نیز مفسران ذیل آیۀ ۹۰ سورۀ نحل منظور از کلمۀ عدل را رعایت انصاف در مناسبات اجتماعی دانسته (المیزان، مجمعالبیان و …) و کلمۀ قسط را در آیات متعدّدی از قرآن (نساء: ۱۳۵، مائده: ۸ و ۴۲، انعام: ۱۵۲ و هود: ۸۵) به عدالت قسطی یا مساواتی که همان انصاف است، تعبیر کردهاند. (۸)
* رعایت انصاف در حق خود، خداوند، دشمنان، همراهان و همسفران، ضعیفان و انصاف حاکمان نسبت به شهروندان، انصاف نسبت به مظلومین و انصاف در دعا ازجمله مواردی است که در روایات به آن اشاره شده است. (۹)
* مفسران مفاد آیۀ ۱۵۲ سورۀ انعام را که توصیه به رعایت انصاف در زمان سخن گفتن کرده، شامل ابواب شهادات، وصایا، فتاوا، اعترافات و امر به معروف و نهی از منکر دانستهاند.
* در محفلی که خورشید اندر مثال ذره است
خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد
* مناصفت به معنای انصاف است یعنی حسن معامله با خلق و حق.
با خلق خدا به خُلق صدقست مدام
انصاف که انصاف همین است و سلام (۱۰)
* در دیدگاه امام علی علیهالسلام بدترین صورت روابط انسانی این است که اشخاصی خواهان دادورزی باشند و خود بیانصافی نمایند؛ که فرمودند: «ناراستترین راه و رسم این است که از مردم خواهان انصاف باشی ولی با آنان با انصاف رفتار نکنی.» (۱۱)
* در انصاف، باید نیمی از وجود خود را برای دیگران بگذارد و به نفع مردم از تعصّبی که نسبت به خویش دارد بکاهد و الّا هر وقت تعصّب (تعصّب مذموم) بیاید انصاف و عدالت از بین میرود و نباید انصاف را فقط از دیگران انتظار داشت و این بیانصافی است.
* و اینکه نگذاری همراهانت در نیکیها از تو پیشی گیرند و اگر گرفتند جبران کنی که گوشهای از انصاف شمرده شده است و در این باید بهاندازهای که دیگران برای تو هستند تو برای آنها باشی و تازه این حداقل راه است که بالاتر از آن از تو تفضّل و ایثار را هم میخواهند و هم در این نگاه، منصف کسی است که هر حقیقتی را که بر او آشکار شود، گردن نهد و هیچ باطل آشکاری رو نکند و بر گردن مردمان منصف است از حق ضعیفانی که در چشم دیگران کوچکاند و هیچکس به سخنشان گوش نمیدهد دفاع کنند تا عدالت و انصاف در حقشان جاری شود.
* امام زینالعابدین علیهالسلام در رسالۀ معروف به حقوق خود میفرمایند: «…حق همراه آن است که او را با غلبه در بخشش تا آنجا که راهی بر آن است همراهی کنی و در غیر این صورت لااقل کمتر از حد انصاف نباشد و همانگونه که تو را اکرام میکند وی را اکرام کنی و آنگونه که از تو نگهداری میکند نگهداریاش کنی و در آنچه بین تو و او پیش میآید مگذار در هیچ خوی نیکی از تو پیشی بگیرد و اگر سبقت گرفت آن را جبران کنی… .» (۱۲)
* امام علی علیهالسلام فرمود: «اطاعت از بالادست و بزرگداشت همطبقه و انصاف برای زیردستان از موارد حکمت است.» (۱۳)
* از آثار منع انصاف در روایات عبارتاند از: سلب شدن امکان و توفیق از او، نداشتن همراه و…
* از مصادیق انصاف الهی، میتوان به روایتی از امام باقر علیهالسلام اشاره کرد که فرمود: «…خداوند خوهای بد پیروان ما را به نیک تبدیل میکند و نیکیهای دشمنان ما را به خوهای بد مبدل میسازد و به جلال و وجه خداوند قسم که این از مصادیق عدل و انصاف الهی است و قضای الهی چیزی را عوض نمیکند… .» (۱۴)
* و محتاجترین افراد به انصاف را امیر مؤمنان در روایتی معرفی کرده که فرمودند: «…همانا ضعفای رعیت محتاجترین آنها به انصاف هستند.» (۱۵)
* باید که انصاف را نسبت به دشمن خود و همچنین در حال غضب و یا در قبال آن اموری که نفسمان، آنها را دوست دارد یا از آن بیزار است رعایت کرد.
* انصاف به معنای ایجاد برابری و تساوی، فراتر از عدالت است، زیرا در عدالت گاه لازم است تا بهگونهای عمل شود که اگر دربارۀ خود شخص انجام گیرد بهشدت خشمگین و ناراحت میشود بهعنوان نمونه قصاص از مصادیق عدالت است که شخص دوست ندارد قصاص دربارۀ خودش اجرا و اعمال شود، اما همگی انصاف را میپسندند، زیرا همانند عفو است که هر که دوست دارد اگر اشتباه، خطا، گناه و جرمی مرتکب شده، به دیدۀ اغماض به او نگاه شود و از عملش در گذرند و او را عفو کنند.
* عادلترین شخص از دیدگاه امیر مؤمنان علیهالسلام، کسی است که با کسی که به او ظلم کرده با انصاف رفتار کند. (۱۶)
* پس انصاف از زیرشاخههای عدالت است و عدالت یعنی قرار دادن هر چیزی در جای مناسب آن یا بخشیدن حق هر صاحب حقی است و کسی که انصاف میکند هرگز از عدالت خارج نشده، بلکه تلاش کرده تا از حق خود نیز بگذرد، یعنی خود را در جای آن فرد قرار میدهد و گوید اگر من آن سوی ترازو بودم آیا دوست داشتم با من چگونه رفتار شود؟ پس انصاف را این میبیند که گذشت و عفو کند. البته این گذشت نسبت به حق خود است و نه دیگران؛ از این روست که هیچکس حق ندارد از حق دیگری بگذرد.
* گاه عدالت در تساوی و برابری است ولی همیشه اینگونه نیست، اما انصاف همیشه با برابری معنا میکند. چراکه اگر در همهجا عدالت به معنای برابری باشد در حق افرادی ظلم خواهد شد. بهعنوان نمونه غذای کودک و بزرگسال از نظر میزان نمیتواند مساوی و برابر باشد و اگر به هر دو یکسان داده شود در حق بزرگسال ظلم شده است با آنکه انصاف و تساوی و برابری در آن تحقّق یافته است ولی این نوع از انصاف عین ظلم است پس اینگونه نیست که همواره انصاف به معنای عدل باشد بلکه گاه از مصادیق ظلم خواهد بود.
* شخص منصف میکوشد تا از حق خود بگذرد نه حق دیگری، چراکه در این صورت ظلم روا داشته است. پس به یک معنا، انصاف اخص از عدالت است؛ زیرا انصاف نسبت به حق، شخصی ولی عدالت نسبت به حق، شخصی و دیگری است.
* امام علی علیهالسلام فرمودند: «هر کس با انصاف باشد انصاف میبیند.» (۱۷) و اول باید انصاف را در حق خدا داشته باشد که همۀ هستی او از خداست و ملک و ملکوتش از او سرچشمه میگیرد؛ پس انصاف آن است که در حق خدا انصاف را رعایت و به دستورهایش گوش دهد و بعد انصاف با خود (به معنای ظلم نکردن به خود) داشته باشد چراکه خدا به کسی ظلم نمیکند بلکه آنها خودشاناند که به نفس خود ظلم میکنند؛ وقتی با مردم انصاف داشته باشد، بداند که مردم هم برای او ارزش قائل شده و سخن و داوری او را میپذیرند.
* اگر انسان اهل انصاف باشد هم خود و هم جامعه را از عذاب الهی در امان نگه میدارد. چراکه پیامبر صلّیالله علیه و آله میفرماید: «با مردم منصفانه رفتار کن و نسبت به آنان خیرخواه و مهربان باش، زیرا اگر چنین بودی و خداوند بر مردم آبادیای که تو در آن به سر میبری خشم گرفت و خواست بر آنان عذاب فرو فرستد به تو نگاه میکند و به خاطر تو به آن مردم رحم میکند.» خدای متعال میفرماید: «و پروردگار تو (هرگز) بر آن نبوده است که شهرهایی را که مردمش درستکارند به ستمی هلاک کند.» (۱۸)
* از نظر امام علی علیهالسلام نمیتوان عزّت را از طریق ظلم و باطل به دست آورد، چراکه نتیجۀ عکس میدهد. آن حضرت میفرماید: «هر که عزّت را با ظلم و باطل طلب کند خداوند به انصاف و حقّ، ذلّت نصیبش مینماید.» (۱۹)
………………………………………………………………………….
منابع:
۱) نهجالبلاغه، نامه ۵۳
۲) جامع السعادات، ج ۱، ص ۴۰۲ و ۴۰۴
۳) امالی طوسی، ص ۵۰۸
۴) فلسفۀ حقوق، کاتوزیان، ج ۱، ص ۱۴۵
۵) معجم الفروق اللغویه، ج ۱، ص ۸۰
۶) سرگذشت قانون، ۱۳۹۱ ش
۷) جصاص، احکام القرآن، ج ۳، ص ۱۷۶
۸) تفسیر کبیر، ج ۲، ص ۳۱۲، مجمعالبیان، ج ۱۲، ص ۱۱۰
۹) غررالحکم، ص ۳۹۴، الکافی، ج ۸، ص ۳۵۴؛ الخصال، ج ۱، ص ۱۴۷، بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۱۷
۱۰) عبدالرزاق کاشانی، ص ۸۹
۱۱) غررالحکم و درر الکلم
۱۲) مستدرک الوسائل، ج ۱۱، ص ۱۶۴
۱۳) غررالحکم، ص ۵۹
۱۴) بحارالانوار، ج ۵، ص ۲۳۳، باب ۱۰
۱۵) مستدرک الوسائل، ج ۱۳، ص ۱۵۸
۱۶) غررالحکم، ج ۲، ص ۴۳۵
۱۷) بحار، ج ۹۵، ص ۲۹۸
۱۸) مکارم الاخلاق، ص ۴۵۷
۱۹) شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج ۲۰، ص ۳۰۹