مقام باسطین
۱- اشاراتی به معانی
بسط: گشودن، وسعت دادن، گستردن، فراخ، گشایش، شادمانی، خوشی، باز شدن
باسط: گستراننده، گسترنده، وسیع کننده مبسوط: توسعهیافته، گشوده شده
۲- اشاراتی از قرآن
۱- وَ اللهُ یَقْبِضُ وَ یَبْسُطُ: خداوند تنگی و فراخ (بقره: ۲۴۵)
۲- إنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ: بیگمان پروردگارت روزی را برای هر که بخواهد میگسترد و یا تنگ میدارد. (اسراء: ۳۰)
۳- اَللهُ الَّذیٖ یُرسِلُ الرِّیٰاحَ فَتُثیٖرُ سَحٰاباً فَیَبْسُطُهُ فِي السَّمٰاءِ کَیْفَ یَشٰاءُ: خداوند است که بادها را میفرستد که ابرها را برمیانگیزد و آن را در آسمان هرگونه خواهد میگسترد. (روم: ۴۸)
۴- إنَّ اللهَ اصْطَفٰاهُ عَلَیْکُمْ وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ: خداوند طالوت را بر شما برگزیده و بر گستره دانش و نیروی تن او افزوده است. (بقره: ۲۴۷)
۵- بَلْ یَدٰاهُ مَبْسُوطَتٰانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشٰاءُ: (یهودیان گفتند: دست خداوند بسته است) بلکه دستهای خداوند باز است و هرگونه بخواهد میبخشد. (مائده: ۶۴)
۳- اشاراتی از احادیث
۱- جبرئیل: «هرگاه بنده به خداوند بگوید اگر دو دستت گسترانیده برای رحمت است، خداوند به رحمت بر او میگشاید.» (عدة الداعی، ص ۳۳۷)
۲- پیامبر صلیالله علیه و آله: «همانا خداوند عزوجل دستان (رحمت) خود را میگستراند موقع طلوع فجر صبح برای کسی که شب گناه کرده باشد.» (ثواب الاعمال، ص ۱۸۰)
۳- سعید از امام باقر علیهالسلام سؤال کرد: آیا شما علم غیب میدانید؟ فرمود: «خداوند علم را برای ما میگستراند و ما میدانیم.» (بصائر الدرجات ۱/۵۱۳)
۴- امام کاظم علیهالسلام: «ستایش برای خداوند است که آشکار است، به بزرگواری ارجمندیاش، گشوده است به بخشش دستش، خداوندی که گنجینههایش کم نشود و زیادی بخشش جز بخشش و بزرگواری نیفزاید.» (تهذیب الاحکام ۳/۱۰۹)
۵- امام رضا علیهالسلام: «ای خداوندی که گسترانندۀ گشایش هستی.» (البلد الامین، ص ۳۲۳)
۶- پیامبر صلیالله علیه و آله: «ای خداوندی که وسعت دهندۀ خیرات هستی.» (البلد الامین، ص ۳۵۰)
۷- پیامبر صلیالله علیه و آله: «منزّه است خداوندی که آنچه جمع شده (فشرده) را میگشاید (میگستراند).» (همان، ص ۳۶۵)
۸- پیامبر صلیالله علیه و آله: «خداوندا به اسم باسط تو ای گستراننده فراخیها تو را میخوانم.» (همان، ص ۴۱۷)
۴- نکتهها
* بدان که بسط تعلق به زمان حاضر دارد که بهواسطۀ واردی از حق، بر سالک عارض میشود، پس اگر شادی و سرور به کسی دست دهد که تشخیص نمیتواند بدهد که از حق است یا از عمل و نفس، باید این نکته را به ذهن سپارد که: بعضی اعمال، مثلاً دل مؤمنی را شاد کردن، اثر وضعی دارد و سالک بعدازآن به بسطی میرسد، پس گشایش و فراخی از نوع عمل خاص بوده که توفیق همراه گردیده است.
* بسط همانند قبض وارد بر قلب میشود و از لطف و رحمت حق است که حُسن قابلی سالک را به حُسن فعلی موفق میدارد.
* چون در حال بسط احتمال دارد که گاهی از زیادی شعف و شادمانی، سالک بعضی حرفهایی بزند و یا کارهایی بکند که از ساحت و درگاه ادب به دور باشد، لذا بعضی عرفا قبض را بدینجهت بر بسط مقدم میدارند.
لذا توصیه میشود که در مقام بسط مراعات ادب و احترام حضرت حق بشود تا مبادا بر اثر کثرت فراخ و گشایش، از حدود و تأدّب خارج گردد و از او، مقام باسطین بازگرفته گردد. چه آنکه در بسط تأدیب به هیبت و عظمت و کبریایی ضعیف میگردد و بهعبارتیدیگر هر مقام لایق درجاتی برای صاحب آن است که بالفعل در آن میباشد و زمان حاضر متعلق به دارندۀ حال باسط است.
* باسط شدن از ظهور اسماء و صفات جمالی است و کسی که مظهر میشود حال فرح و سرورش بر قبضش غالب است، لذا ازنظر طریقتی نفس با او موافقت دارد و کارها برای خودش و دیگران که با او کاری دارند و یا قابلیتی برای وسعت گرفتن دارند، به لطف و آسانی اجرا میگردد.
بسط چیست از هر دو عالم سر زدن **** خویش بر صد عالم دیگر زدن (عطّار)
* از نکاتی که در استاد طریقت گفتهشده اینکه، اگر استاد قبض بر او غالب باشد، شاگردانش خوفی بار آیند و اگر بسط غالب باشد تلامذه اش رجائی و عشقی بار آیند، این تأثیر به تجربه در سالکین اهل طریقت دیده شده است که افکار و حالات استاد طریق در آنها ممزوج میشود، لذا به همان شیوه و روش، دیگران را هم میپرورانند.
* جمعی از بندهنواز عطایای باسطی گیرند و خداوند این را برای خودشان اختصاص داده است. ولیکن بعضیها را حق به عطیّه خاص، بسط دهد که از آنان به دیگران تراوش کند و این مقام بالاتر از دسته اوّل هست چه آنکه همیشه سفرهدار به صفت کریمی حق و دارندۀ این صفت بهنوعی رازقیّت حق را میرساند و مردم از ایشان بهرهها برند.
* بسط دیدی، بسط خود را آب ده **** چون برآید میوه، با اصحاب ده (مثنوی ۳/۳۶۳)
اگر در درونت حالت شعف و انبساط روحی دیدی آن را با آب طاعات و حضور و مراقبه سیراب نما، در این صورت اینها بارور میشوند و میوه میدهند، پس آن را به دوستان و تلامذه اهل سیر و سلوک عطا کن. البتّه قابلذکر است که انتقال حال از یکی به دیگری شرایطی دارد ازجمله قابل بودن گیرنده و دارا بودن سنخیت روحی با فاعل؛ پس انعطافپذیری باید باشد که حال باسط منتقل به قابل شود.
* عبدالرزاق کاشانی در کتاب اصطلاحات خود گفته است که: بسط در مقام خفی، آن است که خدای تعالی بنده را منبسط گرداند با خلق ظاهراً و مقبوض باطناً؛ و این رحمتی بود از حق به خلق تا همه اشیاء در او گنجد و او در هیچ شیئی نگنجد و مؤثر باشد در اشیاء و هیچ شیئی در او مؤثر نباشد، گوییم: چون بنده در پنجه و دستان حق باشد از نظر قلبی هیچ حرکتی از خود ندارد و این از جهتی مظهر صفات جلالی باشد، امّا چون خلق به مظاهر الهی جهت لطف و مهربانی دارد پس بنده در مقام نورافشانی و افاضۀ صفات جمالی حق شود.
* «به این قاعده که حقتعالی در هر روز و ساعتی در کار است.» (الرحمان: ۲۹) لذا دیدهشده که سالک، صبح در بسط کامل و شب در قبض به سر میبرد و چارهای هم از آن ندارد چون اختیاری در آمدن و رفتن آن دو ندارد.
* ازآنجاییکه در طی طریق بعضی دادههای حق، از طرف بنده به آن آفت و آسیب میرسد، سبب میگردد که در حال بسط به قبض بیفتد. پس لوحی اثباتی به محو دچار میگردد. امّا این عطا کی برمیگردد معلوم نیست؛ ولی وظیفۀ او طلب آمرزش از لطمهای که به حال او خورده، هست و باید تقاضامند باشد.
چون تقاضا بر تقاضا میرسد **** موج آن دریا به اینجا میرسد (مثنوی)
* اگر قبضی بر سالک وارد شود صلاح اوست که قبض مقدمۀ ظهور بسط است، زیرا انسان در حالت بسط و گشادگی روانی بیآنکه آگاه باشد از سرمایههای روانی خود بیحساب خرج میکند، درحالیکه هر خرجی باید دخلی هم داشته باشد. پشتوانۀ خرج، دخل است. سالک در حال بسط برونگرا میشود و قهراً برونگرایی مطلق سبب اتلاف سرمایههای روحی شخص میشود و او را از عُمق بیرون میکشد و در سطح نگه میدارد.
پس برای جبران آن و یافتن اعتدال روانی باید مدّتی نیز به درون رود، و دادههای خود را بازیابد. (شرح زمانی ۲/۹۵۸)
* گفته میشود هرچه از تجلّی و انوار مشاهده جنبۀ وصال داشته باشد، معلوم میشود که سالک به تجلّی باسطی رسیده است و لذا آثار صفات جمال بر او مفتوح است و کارش بهجایی میرسد که از شدّت ظهور میخواهد همۀ مردم را به بهشت ببرد و همه را نجات بدهد و همه را سر سفره بیند و از آنطرف دست ولیّ را پشت پرده ممکنات میبیند که چقدر آنان حتّی به اغیار هم لطف دارند که سر سفرۀ آنان نشستهاند و میخورند ولی یاری هم نمیکنند.
* از توفیقاتی که اهل بسط به آنها میشود اینکه وجه الله را رؤیت میکنند، درصورتیکه باسط اهل کشف و شهود شده باشد. چون مراتب و درجات باسطین قاعده و حدّ و مرز خاصی ندارد، نمیشود برای آنها از نظر کلاسیک نمره داده شود؛ این مقام بهحق ارتباط دارد که آنها را در چه مقام معنوی به مشاهدات و معاینات برساند.
* اینکه بعضی گفتهاند کوشش سالک هرچه بیشتر باشد وی در قبض آید و بالعکس، کشش حق از جدوجهد سالک بیشتر باشد، بسط در وی آید، نظر شخصی است و این گفته، با گفتۀ بزرگان که قبض و بسط واردی از حق همراه با لطف و رحمت است که بر سالک آید، تطابق ندارد.
* قبض و بسط لازمۀ تعادل روحی انسان است. کار و کسب آدمی با گشودن و بستن دست سامان میگیرد. این دو حالت برای دست همانقدر مهم است که داشتن دو بال برای پرنده. اگر دست دائماً مشت کرده و یا همواره باز باشد، بدان که حتماً دچار بیماری و عدم اعتدال شده است. روان آدمی اقتضا میکند که گاه غمگین و گاه شادمان باشد. (شرح زمانی ۳/۹۹۶) امّا چون خواست حق است هرکدام که وارد شد همان است و قابلتغییر نیست. چه آنکه حکمت مقتضی را به وجود میآورد و سرنوشت با حکم و مهر است؛ و خواست و ناخواست از بنده به دور است.
* چون سالک به بسط بیفتد احتمال آن دارد که در امور زندگی و مباحات و کلام و در سفر و حضر و … از موازنه و تعادل به شدّت و ضعف بیفتد. لذا حق او را نگه میدارد و در زیر چتر خود حفظ میکند. لذا بعضی شطحیات که بعضی عرفا سر دادند از غلبه بسط بوده است، بااینکه بودند عارفانی که بسیار بزرگ بودند و دَرِ فیوضات برای آنان بازشده بود مانند عارف بالله سید علی آقا قاضی رحمة الله علیه شطحی از ایشان شنیده نشده و این دلیل بر بزرگ بودن ظرف وجودی او بوده است.
* اینکه گفتهشده که قبض گدازش است و بسط نوازش، لذا در اولی قهر نفس است و در دومی پرورش نفس، پس اولی بهتر است! گوییم مراتب اولیاء در قالب و افاضه فرق بُود، چهبسا لطف در حق باسطی بیشتر از قابضی باشد و آنگه این دیدگاه در معرض نقصان قرار میگیرد. بله به حسب ظاهر قول این قائل به صواب نزدیکتر است امّا به حسب معنی معلوم نیست.
* بسط در اصطلاح جزء احوال است. گفتهاند حالی است که از رجاء ناشی میشود و وادی است که موجب قبول و رحمت و انس باشد. بسط گاهی ناگهان به قلب سالک درآید و نشاطی در دل او پدیدار گردد، ولی سبب آن را نداند و او را از جای برانگیزد. پس آرام گیرد و ادب بهجای آرد و از مکر خفی باید در حذر باشد. لذا عارفی گفت: وقتی دری از بسط بر من باز گشادند، زلّتی کردم، از آن مقام بازماندم. (شرح زمانی ۲/ ۷۲۵)
* آنکه گفته در بسط وصال است و در قبض فراق، پس باسطی افضل بر قابضی است، چندان دقیق نیست. چون واردات از حق است بر سالک و حکمت بر حسن قابلی باشد و اختیاری از سالک نباشد، پس موارد در معنی پوشیده است و هر کس بهحسب تشخیص و فهم خودش به قضاوت مینشیند. چهبسا وصال غلبه خشیّت باشد و این ممدوح است و صورت ظاهری به قبض شباهت دارد، امّا این گرفتگی از شئون بالفعل قابل است که حُسن فعلی او را دریافته است.
* البتّه آنچه در آثار بسط گفتهاند از لطف و رحمت و نوازش و وصال، آرامش و … همه در معنای آن درست است ولیکن در تجلّی تکرار نیست و هر قربت با قربت دیگری و هر نوازش با نوازشِ روز دیگر فرق میکند؛ و افراد ازنظر عام و خاص فرق میکنند و تناسب ظرف وجودی و قابلیتها در گیرندگی و جذب از طرف دیگر در نگهداشتن در افراد یکسان نیست تا همه را با چشم دید.
* در حالات بعضی باسطین به عینه دیدهشده که اوقاتی در اشک ریختن بودهاند و میگفتند که اختیاری نیست. وقتی سؤال شد که آیا بکاء از توجه به گناه کردن و عذاب و مانند اینها بوده است؟ فرمودند: «اشک شوق و رحمت و توجه به محبوب بوده است.» پس در حال باسط آمدن بکاء غریب نیست، بلکه ممدوح است و این از ریزش نازلۀ رحمت خاص حق است.
* مولانا در مثنوی میگوید:
تو چو جانی، ما مثال دست و پا **** قبض و بسطِ دست از جان شد روا
تو مثالِ شادی و ما خندهایم **** که نتیجه شادی فرخندهایم (۵/۳۳۱۵-۳۳۱۳)
خداوندا تو همچون جانی، و ما همچون دستوپا، باز و بسته شدن دستوپای ما بهواسطۀ تصرّف جان است.
خداوندا! تو مانند شادی هستی و ما همچون خنده و خنده معلول شادی خجسته است.
* از آثار گشادگی بسیط، اینکه دل وقتی گشاده شد، حالت بسط سبب میشود که مثلاً خدمت به خلق او را آسان شود و ریزش تفضل و لطف و بندهنوازی از او صادر شود و به خاطر آنکه اندیشه آزاد است و کارها بر وفق مراد پیش رود، فواید فراوان از دست و فکرش نمودار میشود.
* ازآنجاییکه در قبض نوعی گرفتگی در رفتارها نمایان میشود، در بسط ادخال سرور و فرح و شادمانی هویدا میشود، لذا طرفداران باسطین بیشتر از خائفین است.
* مطلبی را حضرت استاد کشمیری رحمة الله علیه بدان اشاره کردند که گاهی ظاهر افراد به بسط و فرح است و مجلس و اوقات را طی کنند، امّا مهم آن است که دل بخندد. چه آنکه در مجلسی نزد ایشان بعضی اهل دانش مطالبی گفتند که موجب سرور بود. عرض شد که الحمدالله شما امروز کمی متبسم شدید و رفع خستگی شد. فرمود: «مهم آن است که دل بخندد.»
* عارفی فرمود: وقتی حق مرا به الطاف خاص مرهون فرمود و مدّتی در حال باسطین بودم، دیدم ازنظر مادی و معنوی نسبت به دیگران ریزش لطف و رحمت بوده است، درحالیکه آنچه از واردات قلبیه و الهامات میآمد، اختیاری نبوده که از تراوش آن به دیگران میرسیده.
* بدان که بسط یا قبض، ساعت و قالب خاص ندارد، بلکه دمبهدم و ساعتبهساعت و روزبهروز از جانب حق میآید و حق در قلب تقلیب مینماید. پس آنکه میپرسد قبض یا بسط چقدر ادامه دارد، جوابش این است که معطی حق است و او را در کارهایش همانند آدمی محدودیتی و حصری نیست مگر آنکه خودش بر پیامبر و امام و ولی کاملی آن را بازگو کند.
مولانا برای تشبیه و مشاکله در این موضوع گوید:
قبض و بسط چشمِ دل از ذوالجلال **** دمبهدم چون میکند سِحر حلال (۶/۳۵۱۲)
یعنی تقلیب کردن کار ساحر است و اینرو آنرو کردن روش آنهاست و حق هرلحظه سحر حلالی به وجود میآورد و اسناد سحر بهحق از جهت مشاکله و تشبیه است. لذا مولانا برای تقریب ذهن اینها را میگوید و سپس در بعضی ابیات مثنوی درباره تمثیل خودش اینطور میگوید:
ای برون از وهم و قال و قیل من **** خاک بر فرق من و تمثیل من (۵/۳۳۱۸)
* چون بسط غالب شود سخاوت گُل کند و بروز جوادیّت سبب شود که ببخشد و التفات به دیگران کند. چون قلب گشایش یابد دست هم بالتّبع مفتوح شود و این روش طمأنینه و سبکی را در نفس به بار آورد. چه آنکه طرف مقابل مسرور میگردد و لازمۀ آن این است که معطی هم بر صفت او بیفزاید. اگر در ظاهر به انفاق، خداوند ده برابر عطا میکند، در باطن و معنی بیشتر نصیب عطاکننده میگردد و این از فهم اولی الابصار پوشیده نیست.
* بر معروف کرخی طعامهای خوش آوردندی بخوردندی، گفتند: برادرت بُشر از این نخورد. فرمود: «ورع او را در قبض داشته و معرفت مرا در بسط آورده. من مهمانم در سرای مولی، چون بدهد بخورم و چون گرسنه دارد صبر کنم، مرا بر اعتراض و التماس و تمییز چهکار؟» (احیاء علوم الدین ۳/۲۰۴)
* نکتهای در کریمه «وَ بَرَزُوا لِله الوٰاحِدِ القَهّٰار: (در روز قیامت) برای خداوند یگانه دادفر، پدیدار شوند.» (ابراهیم: ۴۸) بعضی از اهل معرفت بیان داشتهاند خالی از لطف نیست؛ که روز قیامت روز احدیّت و مالکیت حق است، روز حکومت و سلطنت است، لذا به اسم رحمان و رحیم توصیف نفرموده است، امّا رحمت رحمانی بسط کل وجود است که رحمان دنیاست و رحمت رحیمی مقام بسط کمال است که حق رحیم آخر است.
در توضیح میشود گفت: حقتعالی با تجلّی که به دنیا کرده از اسم رحمان، بسط رحمت در تمام سرای خلقت کرده است؛ امّا با تجلّی دیگر از اسم رحیم، بسط رحمت بر دارالسلام آخرت کرده است.
پس رحمان به عموم خلق و رحیم به مؤمنین اختصاص یافته است.
* ازآنجاییکه حق رزّاق علی الاطلاق است و ایجاد امکانی، مقتضی ظهور سلطنت است و آن با باسط یعنی گستردن و توسعه و وسعت سازگار است که همۀ وجودات امکانی ملبّس به فراخ و گشایش شوند. شما وقتی در وجود جسمی انسان بنگرید میبینید که با توسعه سلطان روح در همهجای مرکوب، هر عضوی ظهور خاصی دارد تا انسان بتواند زندگی کند و امرارمعاش نماید و الّا با عدم بسط همهچیز مسکوت است و جمود دارد و انسان یکجانشین و بیحرکت میشود و بسط روحی بهمراتب بالاتر از بسط جسمی است که همه نوع فعلوانفعالات از او صادر میشود.
* فرستادن انبیاء و پهن کردن نعمتهای مادی و معنوی، انزال کتابهای آسمانی و … از ظهور اسم باسط است؛ یعنی بهواسطۀ احاطه قیومیاش که در تمام موجودات دارد، ممکنات هرکدام لباس بساطت پوشیده و در ارتقاء روح انسان هیچ محدودیتی برایش نگذاشته و سعه عنایت برایش گذاشته تا انسان مظهر باسطت او شود.