مقام بصیرت
1. اشاراتی به معانی
بصیرت: بینایی دل، درک و معرفت قلبی.
بصائر و ابصار جمع بصیرت است.
2. اشاراتی از قرآن:
1- قُل هذه سَبیلی اُدعوا إلی الله علی بَصیرة: بگو این راه من است که با بینش بهسوی خداوند فرامیخوانم.
(یوسف: 108)
2- بَل الانسانُ علی نَفسه بَصیرة و لَو القی مَعاذیرَة: در قیامت آدمی، بر خویشتن گواهی بیناست؛ هرچند بهانههایش را پیش آورد. (قیامت:15 و 14)
3- قد جاءَکُم بَصائرٌ مِن رَبِّکُم فَمَن أبصَرَ فَلِنَفسه: بیگمان بینشهایی، از (سوی) پروردگارتان، به شما رسیده است؛ پس هرکس بینا شد، به سود خود اوست. (انعام: 104)
4- إنَّ فی ذلک لَعبرةً لِاولی الأبصار: همانا در این امر (در جنگ بدر عدّه کم مسلمانان بر گروه بسیار، با کمک خداوند پیروز شدند) پندی برای اهل بینش است. (آلعمران: 13)
5- هو الذی أخرَجَ الذین … فَاعتَبِروا یا اولی الأبصار: چون به اراده خداوند، یهودیان بنینضیر، از مدینه بیرون رانده شدند و خانههای خود را ویران کردند؛ خداوند میفرماید: پس ای صاحبان بینش، پند بگیرید. (حشر: 2)
6- هذا بَصائرٌ مِن رَبِّکُم و هُدیً وَ رحمة لِقومٍ یومنون: (ای پیامبر بگو) این وحیها، بینشهایی است از سوی پروردگارتان و رهنمود و بخشایشی است برای مردمی که ایماندارند. (اعراف: 203)
3. اشاراتی از احادیث
1- علی علیهالسلام: «بیناترین مردم، کسی است که عیبهای خود را ببیند و از گناهانش جدا شود.» (غررالحکم 1/160)
2- علی علیهالسلام: «کوری دیده بهتر است، از کوری بصیرت.» (غررالحکم 1/160)
3- علی علیهالسلام: «بهراستی که نمودار شده پوشیدهها و پنهانها برای اهل بینش.» (نهجالبلاغه خطبه 108)
4- علی علیهالسلام: «گاه میشود که شخص بینا در پیدا کردن راه درست به خطا رود.»(غررالحکم 1/160)
5- علی علیهالسلام: «نگاه دیده سود ندهد آنجا که، چشم دل کور باشد.» (غررالحکم 1/160)
6- علی علیهالسلام: «کسی که بینائی ندارد، دانش ندارد.» (غررالحکم 1/160)
7- پیامبر صلیالله علیه و آله: «کور آن کس است که، دیدهٔ بصیرتش کور باشد.» (کنزالعمّال: 1220)
8- علی علیهالسلام: «کسی که فاقد بینش باشد، رأیش بیارزش است.» (غررالحکم ح 6568)
9- علی علیهالسلام: «نگاه کردن، چون بینایی یافتن نیست، زیرا گاهی چشمها به صاحبان خود دروغ میگویند، امّا عقل به کسی که از او مشورت خواهد خیانت نمیکند.» (نهجالبلاغه خطبه 281)
10- علی علیهالسلام: «همانا بصیر، کسی است که بشنود و بیندیشد. چون نگاه کند و ببیند، از عبرتها بهره گیرد، آنگاه راه روشنی را بپیماید که در آن، از افتادن در پرتگاهها به دور ماند.» (نهجالبلاغه خطبه 153)
4. نکتهها
* بصیرت بینایی دل است که هرچه این درک و معرفت قلبی به حق و حقایق بیشتر شود، رفعت و درجهٔ مقامی سالک بالاتر رود و هرچه درجه بصیرت، کمتر باشد آثار آن هم در ادراک شهودی کمرنگتر است.
* غفلت سبب آن میشود که بصیرت، از جمال جانان محجوب شود و پردههای حُبّ دنیا انسان را مهجور نماید.
* آنکه آیات و آثار و براهینِ دالّ بر علم و قدرت حق را به مشاهده و معاینه ادراک میکند، دلیل این است که چنین کسی به عین بصیرت مشاهده میکند.
* تفکّر، برای رسیدن به مقصود و مطلوب است و آن وقتی حاصل میگردد که چشم بصیرت قلب کار کند و با استعانت، مؤثّر حقیقی را یکی بداند و یکی ببیند.
* اگر کسی میخواهد ثابتقدم باشد، با بینایی دل، میتواند آن را حاصل کند و الّا به صرف بینایی ظاهری، نمیتواند ضمانت این قضیه را بنماید.
* اصل ایمان واقعی، عمران دل است و تا دل از خار و خاشاک و کدورات گناه و رذایل پاک نگردد، نتواند به این مرتبه رسید.
* آنچه از قرآن همگان میفهمند، الفاظ و معانی و تفسیر است درحالیکه قرآن هفت بطن دارد و کسی به سراپرده نمیرسد، مگر بصیرت الهی پیدا کند. امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «به تحقیق، خدای تعالی در کلامش برای بندگانش تجلّی کرده ولی آنان بصیرت ندارند و تجلّی او را نمیبینند.» (شرح دعای سحر ص 45)
* آنکه دائم قوه غضبیه، بر او غالب است، قدرت تفکر از او گرفته میشود لذا نمیتواند به بصیرت باطنی برسد.
* آنچه چشم ظاهری درک میکند بسیار کمتر از بصیرت قلبی است چه آنکه ادراک قلبی عمیقتر است.
* زیبایی ظاهری بهوسیله چشم ظاهر دیده میشود اما زیباییهای باطنی، قطعاً با بینایی دل قابلدیدن است.
لذا انبیاء و اولیاء، قلبی سلیم و نفسی مطمئنه دارند و توحید افعالی را میبینند و درک میکنند و بهره میبرند و در حکمت خداوند متعال خطور نمینمایند.
* بینایی در چهارچوبی نیست که محصور شود. بلکه هرچه دیدگان قلب بازتر باشد، ادراک و معرفت او بیشتر است.
برگ درختان سبز، در نظر هوشیار **** هر ورقش دفتری است، معرفت کردگار
* امام سجاد علیهالسلام در دعای چهارم صحیفه سجادیه میفرماید: «پروردگارا! نیکی رسان بر آنان … هیچ شک و ریبی، بصیرت و معرفت آنها را از راه توحید خدا منحرف نکرده است.»
و در نیایش 24 میگوید: «خداوندا توفیقم ده تا نسبت به آنچه به من بصیرت میدهی اقدام کنم تا به کار بستن چیزی از آنچه به من تعلیم دادهای از دستم نرود.»
* و در نیایش 45 میگوید: «خدایا تو نسبت به طریقه تقرّب به خودت و رسیدن به کرامتت ما را بصیرت دادی.»
بعضیها در قیامت میگویند: «خدایا چرا مرا کور محشور کردی، با آنکه در دنیا چشم داشتم؟ خداوند میفرماید: همانطور که نشانههای ما بر تو آمد و آن را به فراموشی سپردی، امروز همانگونه فراموش شدی.» (طه 126- 125)
معنای آیه اشاره دارد که شخص چشم ظاهری داشت اما باطنش از اول کور بود و این کوری را در قیامت درک میکند، چرا که در دنیا چشم بصیرت نداشت تا حقایق و آیات را ببیند. در روز حشر همه چیز به معاینه، ادراک میشود و این زبان حال است که قرآن اشاره فرموده؛ چرا که آنجا همهچیز بر همگان معلوم و بارز است.
* در وصیت «پیامبر به ابوذر» آمده است که گروهی از اهل بهشت بر گروهی دیگر از دوزخ مطّلع میشوند و میگویند: شما به چه چیزی وارد جهنم شدید درحالیکه به تعلیم و تأدیب شما ما وارد بهشت شدیم؟! میگویند: ما شما را به کارهای خوب امر میکردیم ولی خودمان انجام نمیدادیم. (وسائل الشیعه 11/420 باب 1 ح 12)
پس آن کس که عالِم است و مردم را بهصورت ظاهر هدایت میکند، چون بینائی باطنی نداشت، نامش را از دفتر علماء محو میکنند (فاَعمی الله علی هذا خُبرَه و قطع من آثار العلماء اثره) (الکافی 1/49)
به معنای دیگر، شخص بصیر، با آنچه اندوخته محشور میشود اما کور باطنی همه یادداشتها و محفوظاتش محو گردیده و کوردل محشور میشود.
* میزان در آخرت، بصیرت باطنی بوده و همهچیز تابع دل است آنجا پای «کمیات» لرزان و «کیفیات و ملکات» ظهور و بروز دارند.
* محفوظات و خوشبیانی از مسائل باطنی، دلالت بر باز شدن چشم بصیرت و شهودی کسی ندارد. اگر بگویند: کسی عبادت و دانایی دارد، میگوییم: ابلیس بیش از همه عبادت کرد و علم داشت امّا همان، سبب کوری قلبی شد. مدعی مقامی بودن، بدون آنکه رفع حجب و انّیت شده باشد محال است که فتح بینایی باطنی شود. چون قلب باید بهجایی برسد که محل تجلیات اسمائی و صفاتی حق شود تا فتوح نصیبش گردد و الهامات رحمانی هم از این قاعده مستثنی نیست. وقتی جمال حق در مرائی دل دیده میشود که خفاش صفت نباشیم که خفاش از دیدن نور آفتاب عاجز است.
* در واقع معراج حقیقی بدون پله نمیشود و در وهله اول «تخلیه» است و آن سختترین ریاضات نفس به شمار میرود و چنانکه اهل عرفان به خلسه وارد میشوند (که نوعی تخلیه هم به شمار میآید) و بعد به اندازه صفای قلبشان آثار بینایی خود را به معاینات و مکاشفات و الهامات درمییابند.
* اینکه گفتهاند: «روح عبادت به حضور دل است»، درست است و الّا نمازهای ما، حرکات و الفاظی بیش نیست و علت تامه، حضور قلب است. اگر مصلّی به شهود، حضرت حق را حاضر بداند و ادراک قلبی کند این را «بینایی دل» گویند که خود، معراج است و روح و حقیقت عبادت محقق میگردد.
* بصیرت، مشاهده حضوریه قلبیه است. پس در آن حال، شهود واقعی دست میدهد و در احدیتِ حضرت حق مستغرق و از توجه به اغیار منصرف است.
«زیر هر الله تو لبیک ماست» این به خیال نیست بلکه ظهور توحید افعالی است که با بصیرت، نور معبود را در جانش درک نموده که در این لحظه، این توفیق و عنایت نصیب او گردیده است.
* هرچه تذکّر قلبی بیشتر و اوقات خلوت افزون شود و تفکّر در آلاء و افعال، ریشهدارتر گردد، نور بصیرت هم به همان اندازه ظهور پیدا کند تا اینکه، چشمههای الهامات و حقایق از باطن جوشد.
* عارفان که طبیب نفوساند، چشم بصیرت داشته و اگر بخواهند امراض نفوس را بنگرند، تشخیص میدهند به شرط آنکه، مریض در پی مداوا باشد.
* بی مراقبه و مداوا و رعایت اصول و فروع درمان، بینایی نمیآید و این قاعدهای است بس مجرّب که قابلانکار نیست.
* یکی از اسباب بینا شدن «انتقال» است یعنی از جهل به علم، از طهارت ظاهری به طهارت باطنی، از شک به یقین، از نوم به یقظه و … کشیده شوند و هیچوقت در سُفلی توقف نکنند بلکه همیشه در حال تبدیل و نقل به بهتر و بالاتر باشند.
* از خواص آدم بصیر، عبرتهاست که از گذشته احوالات انسانها و از اتفاقات و وقایع مردنها میگیرد و این چیز قلیلی نیست بلکه عظیم بوده و برای ازدیاد یقین در قلب، عبرتها درساند چنانکه خداوند درباره «جنگ بدر» که گروه اندک مسلمان بر گروه کثیر کافر، با نصر او (خدا) پیروز شدند میفرماید: «این کار عبرت و پندی برای صاحبان بینش است» (آلعمران: 13)
و در سوره (حشر آیه 2) در بیرون رفتن یهودیان بنینضیر مدینه که مسلمانان خیال این کار را هم نمیکردند به اراده خدا هراسی در دلهایشان افتاد و به دست مؤمنان و خودشان خانههای خویش را ویران میکردند؛ سپس خداوند میفرماید: «پس عبرت بگیرید ای صاحبان بینش»
* پس صاحب بصیرت میتواند پند بگیرد، توحید افعالی را درک کند و دست قدرت حقتعالی را در حوادث ببیند.
بعید نیست که ممکنالوجود با اینکه اهل بصیرت باشد گاهی به مقتضای بشریت و طبایع درونی میلی به دنیا پیدا کند. امّا به خاطر بصیرت باطنی، سریع به آب ندامت که از چشم عبرت بین جاری شود به حال اولیه بازگردد.
* بصیرت از صفای دل برمیخیزد و تشخیص و تمیز صالحان از طالحان و خوبیها از بدیها مرهون دیده عقل صافی است که با مجاهدات و ریاضات به این درجه از کمال رسیده باشد.
* یکی از مباحث ظریف اهل بصیرت که با دقتِ نظر آن را دنبال میکنند استدلال از چیزی به چیز دیگر است از مانند خواب به مرگ. چه آنکه بعد از خواب بیداری است و بعد از مرگ حشر و بعث است پس در پی تدارک مافات و آمادگی برای انجام طاعات برمیآید. لذا بصیر در حال گیرندگی و پیاده کردن است و پند و عبرت هم از نتایج کار است.
* شاید کسی بپرسد که بیداری و یقظه از بنده است یا از حق؟ گفته میشود که افاضه از بالا جاری میشود و به زمین مستعد دل میرسد. چون بنده به محبت خریدار شود، دریچه قلبش باز و فیوضات داخل آن میشود، پس ادراک میکند و میبیند و این نور بصیرت، نمیتواند از دانی باشد چه آنکه اول حق یاد عبد کند، بعد عبد یاد او نماید. اول او راضی میشود بعد عبد، این قاعدهای است لطیف که اهل عرفان این لطایف را درک میکنند.
* دیگر از آثار نور بصیرت هجوم جنود جهل است که دائماً در حال مبارزه با جنود عقل هستند پس بصیر نافذ با روشندلی و بینایی مستمر، آنها را طرد کرده و حکومت در اختیار قوه عاقله میباشد.
* دیگر آنکه آدمهایی که با لذّات و حس و مادیات سروکار دارند، به صفت فرشتگان شباهت ندارند. امّا اهل بصائر به اخلاق کرّوبیان و ملائکه شباهت دارند و خدمتگزار نفس اماره نمیباشند.
* درباره «عینالیقین» نوشتهاند که: منظور دیدن و مشاهده مطلوب با چشم بصیرت و دیده درونی است که این روشنی از مشاهده چشم بیرونی قویتر است. (علم اخلاق اسلامی 2/182)
* در اینکه اهل بصائر محدوده دیدشان چقدر است؟ گوییم: حقتعالی نامتناهی است و عوالم ملکوت و حقایق و اسرار و معانی نامحدودند آن مقدار از عوالم ربوبی که بصیر میبیند به اندازه مرتبه و درجه و استعدادی که داشته برایش بارز میگردد چه آنکه غیر پیامبر و ائمه، دیگران به اندازه سعهٔ وجودی، بیناییهایی دارند که میتوانند ببینند و مشاهده نمایند. دائره نفس هرکسی هرچه باشد محدودیتی دارد و متناهی است، لذا مقام پیامبر و امیرالمؤمنین در تمام ابعاد از اینها معلوم میگردند که همه از زیادی طینت آنها خلق شدهاند و اتصال سرشت و ولایت سبب این همه برکات و ترقی اولیاء الهی گردیده است.
* آنچه در سیر از مبادی به مقاصد میشود گفت اینکه سیر از تفکر درونی است. هر آیه انفسی و آفاقی، میتواند راهگشا باشد به مقصد که آن معرفت حقتعالی است.
* کلید به مقصود رسیدن، همین تفکر است و صید حقایق از این روزنه بهتر انجام میشود تا از ذکر تنها گفتن یا ریاضت محض کشیدن، چه آنکه تفکّر، بال عقل و روح بوده که بهوسیله آن میتوان پرواز نمود.
برای تحصیل بصیرت به حقتعالی، طرق تدبّر دارد و تفکّر در جریان مسائل مورد لزوم بکار گرفته شود.
پس آنچه امکان دارد درباره آن تدبّر و تفکّر شود، موضوعاتی است که اجمال آن لزوم دارد چرا که در دسترس ما نیست مانند ملائکه و جن و … که نوعی غیب هستند و احاطه ما به آنها جزئی است؛ اما آسمان و زمین و دریا و کرات و جمادات و نباتات و حیوانات و مانند اینها که بهوسیله چشمِ حس میشود آنها را دید و همهشان دارای نوعی حرکت و آثار هستند و از آیات صنع صانع به شمار میآیند مجاری تفکّر و تحصیل بصیرت به شمار میآیند.
دیده بصیرت در هر ذرّهای از آیات و نشانههایی که صانع در مصنوع نهاده درصورتیکه صفحه دل روشن باشد دارای توان مشاهده است. اگرچه در بسیاری از موارد آفرینش جای تعجب و حیرت است و به کُنه حکمت نمیتوان رسید اما هرکس به اندازه قدرت عقلانی و صفای باطن مقداری از آنها را ادراک نموده و درمییابد.
* یکی از امتیازات اهل بصائر آن است که همهچیز را برای ضرورت انتخاب میکنند و از مسائل زائد و غیر لازم که معلوم نیست فایدهای دارد یا نه، پرهیز دارند و دل به چیزی نمیبندند که فقدان آن سبب غم شود با اینکه مردمان بی بصیر، دل به چیزهایی میبندند که حالت استرس و اضطراب به دنبال داشته و از بود یا نبود آن، نفس آنها مضطر شود و اگر دیگران، از او در مال و منصب و دانش جلوتر باشند حسادت میورزند.
* اهل بصیرت خصیصهای در نهاد و درون دارند که آنچه از مظاهر دنیوی که دیگران میبینند و شیفته آن میشوند، آنان شیفته نمیگردند و آنچه دیگران میشنوند و طالب آن میشوند، آنان با شنیدن آن از یاد خدا باز نمیمانند و این خصلت به خاطر آن است که: دانش باطنی آنان عین معلوم درونی بوده و صفت بصیرت در آنان ملکه شده است.
* یکی از دامهای شیاطین آن است کهک هرکس بزرگی یافت، در همان موضوع دانه میریزد تا او را در دام خود بیندازد. مثلاً اگر کسی نور بصیرت در دلش نیامده ولی از نظر دانش دارای محفوظات قرآنی و حدیث و اشعار عرفانی و اجتماعی و … میباشد. چون در مجلسی وارد صحبت میشود خویش را برتر و مستمعین را ضعیف میپندارد، به این معنی که خویش را بزرگ و طرف مقابل را جاهل میشمرد. ولی اهل بصائر با مراقبهای که دارند در دام عجب و خودبینی نمیافتند؛ چرا که چراغ بینایی دارند و آن مانع از آفتپذیریشان میشود.
* ابلیس مکرهای بسیار دارد و به آنکه اغوا میشود میخندد و آنها را تمسخر میکند اما این مکر او شامل اقویا از اهل بینایی نمیشود، البته برای آنانی که نور کمی دارند، این خطر وجود دارد. اگر عمل بر بینایی باشد و عاقبت آن را مطالعه و ملاحظه نماید به نتیجه میرسد و اگر قصور و ضعفی در کار آید مربوط به اجزاء و فروعات دیگر عمل میشود. چون اهل بصائر اهل تأمل هستند و در کار عجله نمیکنند و حواشی کارها را ملاحظه میکنند و آنگاه دست به کار میشوند، لذا کمتر به بنبست و ترافیک برمیخورند.
پس صفت عاقبتاندیشی همراه حزم و احتیاط است که این از حبل متین، سیره اهل بصیرت است. لذا اهل دنیا با بیاحتیاطی کامل وارد دنیا میشوند و پایان آن را نمیدانند که به کجا ختم میشود و در آن غرق میشوند. برای همین کوری باطنی آنها غالب است.
* روزی، پیامبر از خانه برآمد و اصحاب را مخاطب نمود و فرمود: آیا در میان شما کسی هست که بخواهد خدا کوری او را زایل کند و او را بینا گرداند؟ آگاه باشید هرکس به دنیا مایل باشد و أمل (آرزو) او در دنیا طولانی باشد خدا دل او را کور کند و هر قدر که میل او به دنیا بیشتر باشد کوری دل او بیشتر میشود. (معراج السعاده 2/331)
پس بدترین چیزی که برای اهل بصائر ضرر دارد و آنان از او دوری میکنند غوطه خوردن و استغراق در دنیای فانی است که نعوذبالله، کوری دل میآورد.