مقام تجلّی
1. اشاراتی به معنا
تجلی: منکشف شدن چیزی، آشکار گردیدن، هویدا شدن چیز مخفی.
2. اشاراتی از قرآن
فلمّا تَجلّی رَبَّه لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دکّا وَ خرَّ موسی صعقاً: چون که پروردگارش بر آن کوه تجلی کرد، آن را با خاک ریز ریز کرد و ساخت و موسی بیهوش افتاد. (اعراف:143)
3. اشاراتی از احادیث
1- امام علی علیهالسلام: «سپاس خدای را که به آفرینش مخلوقاتش بر آفریدگان خود دارای تجلی (نمودار) است» (نهجالبلاغه خطبه 108)
2- امام علی علیهالسلام: «به تحقیق که خدای تعالی در کلامش برای بندگانش تجلی کرد، ولی آنان بصیرت ندارند و تجلی او را نمیبینند.» (نهجالبلاغه خطبه 147)
3- امام حسن علیهالسلام: «خداوند با اینکه به چشم سر دیده نشود و در منظر اعلی است بر خلق تجلی نمود، بهوسیله نور خود در پرده شد و در بلندیاش برتر آمد، پس از خلق نهان شد.» (الانصاف ترجمه رسولی محلاتی صفحه 451)
4- امام صادق علیهالسلام: «در علم، با یکدیگر سخن بگویند که حدیث قلبهای زنگزده را هویدا و منکشف میکند.» (غوالی اللئالی- بحارالانوار 1/202)
5- پیامبر صلیالله علیه و آله: «روز قیامت چون خدا بر بنده مؤمنش تجلی میکند و گناهانش را دانهدانه آگاه میشود، پس طلب آمرزش میکند و خداوند طوری از او حساب کشد که کسی آگاه نشود، حتی ملک مقرب و نبی مرسلی بر آنها اطلاع پیدا نکند، بعد میفرماید: سیئات او حسنات شوند». (بحارالانوار 66/261)
6- امام صادق علیهالسلام: روز قیامت خداوند از شیعیان فقیر ما عذرخواهی کند، لذا فرشتهای را امر میکند و او فریاد میزند، فقرای مؤمنان کجا هستند؟ در این هنگام گروهی سرهای خود را بلند میکنند. خداوند به آنها تجلی میکند و میفرماید: «سوگند به عزت و جلالم من شما را برای خواری فقیر نکردم …هرکس به شما در دنیا کمک کرده است او را در برابر آن احسان وارد بهشت سازید». (بحارالانوار 2/334)
7- حضرت آدم به فرزندش فرمود: «همینکه روح در من دمیده شد و نشستم، عرش برایم تجلی کرد، نگاه کردم در آن دیدم لا اله الا الله محمد برگزیده خداست نوشته شده است». (بحارالانوار 4/240)
8- امام صادق علیهالسلام: «خداوند پیش از آنکه به اهل عرفان تجلی کند، به زائران قبر حسین جلوه میفرماید و خواستههای آنان را برآورده میسازد». (ثواب الایمان صفحه 177)
4. نکتهها
* تجلی انگار زکات زیبایی حق است.
نصاب حُسن در حد کمال است زکاتم ده که مسکین و فقیرم (حافظ)
و به تعبیری دیگر تجلی، پاسخ به استدعای موجودات است. تجلی بدون متجلی نیست؛ در واقع اثرات که از مؤثر جدا نمیباشد. متجلی، حق است، همانطور ظهور از ظاهر جدا نیست، پس متجلی در تجلی دیده میشود و چون به تجلی رسیدیم درک متجلی خواهیم کرد.
موج دریا، اسمش موج بوده و اسم دریا دریاست. آیا موج از دریا جداست؟ بدون دریا موج نیست و موج بدون دریا بیمعناست.
شاعره پروین اعتصامی گفته: «ما همه موجیم و تو دریای جمالیای دوست»
جهان که وجه الله است، به یک صورت تجلی خداوند میباشد. وجه، نشاندهنده صاحب وجه است و تجلی هم نشاندهنده متجلی است.
در واقع تجلی، متجلی را به اندازه تجلی نشان میدهد حق مطلب است و به اندازه تجلی مفید میشود.
* ابوسعید ابوالخیر گوید:
در شکل بتان رهزن عشاق، حق است **** لا بلکه عیان در همه آفاق، حق است
در شکل بت معشوقهای که رهزنی میکند در حقیقت، خداوند است، بلکه عیان در همه آفاق حق بوده یعنی همه جا حق متجلی است.
ما چون عیان را از روی قید و تعین نگاه میکنیم، جهان را میبینیم اگر قید برداشته گردد به اطلاق، جز وجود حقتعالی چیزی نیست.
چیزی که بود ز روی تغییر جهان و الله **** که همان به وجه اطلاق، حق است
* از آنجایی که عطایا و فیض حق به اندازه قابلیت است، بس به هر موجود به اندازه قابلیت تجلی میشود؛ یعنی به عام و خاص و خاص الخاص به اندازه استعدادشان فیض کم و زیاد میرسد.
اگر یک کوزه در دریا را بیندازیم به اندازه ظرف خودش آب میگیرد به هر ظرفی به اندازه مظروف، فیض میرسد، لذا گفتهاند بخشش بر اساس نیاز است. جود هست، نیازمند میجوید تا سائل چه کسی باشد؟!
جمال حق به اقتضای ظرف حسن تجلی میکند. خداوند زمانی ایجاد نموده ولی ما اظهار او را از ازل ندیدیم و حرکت جوهری همیشه از دانی به عالی است.
* حرکت دائم در اتصال و امری معقول است پس در ذات حرکت اتصال است.
پس در تجلی، لبس بعد لبس وجود دارد، یعنی در آوردن لباس قبلی و پوشیدن لباسی جدید است، این تعبیر تشبیهی است در واقع صورت قبلی نابود نشده تا جانشین بیابد.
هر نَفَس نو میشود دنیا و ما **** بیخبر زین نَو شدن اندر بقاء
یعنی حرکت روز افزون، رو به تعالی است و در واقع هر چیزی به مرور افزون میشود.
گُل، اول غنچه است بعد باز شده سپس رایحه پیدا میکند، غنچه اول را از دست نمیدهد، بلکه روز به روز کاملتر میگردد. پس تجلی خداوند نابود نشده و به عدم نمیرود و تکراری در تجلی نیست. همواره هر حقیقت حقیقتی دیگر که تازه و نو است به همراه دارد، آن هم تجلی تازه، نه تکراری.
در نامتناهی تکرار بیمعنی است، اما در چیز کم، دائم تکرار وجود دارد. تجلیات حق همانند صاحب سایه و سایه است، چیزی از تجلیات نمیکاهد و در بازگشت، هم چیزی بر او نیفزاید.
* در قرآن یکبار کلمه تجلی آمده آن هم سوره اعراف (آیه 143) چون موسی به وعدهگاه (میقات) ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت؛ گفت: «پروردگارا خویش را به من بنمای تا در تو بنگرم» فرمود: «مرا هرگز نخواهی دید اما در این کوه بنگر اگر برجای خود استوار ماند مرا نیز خواهی دید» و همینکه پروردگارش بر آن کوه تجلی کرد آن را با خاک یکسان ساخت و موسی بیهوش افتاد و چون به خویش آمد گفت: «پاکا که تویی! به پیشگاهت توبه آوردم و من نخستین مؤمنم.»
بحث در آیه بسیار است اما نکته درباره تجلی این است که کوه سینا الآن هم وجود دارد خداوند فرمود: «به کوه بنگر»، نظری افکند کوه مندک شد، این اندکاک و نابود شدن یعنی اضمحلال که انانیت و خودیت موسی مندک شد. در صدر آیه موسی عرض کرد، «خویش را به من بنمای» در مقابل خدا خودش را دید با اینکه در آن مقام، من و تویی نیست و همهچیز، اوست.
آن یکی آمد درِ یاری بزد **** گفت یارش کیستی ای معتمد؟
گفت: من، گفتش: برو، هنگام نیست **** در چنین خانی، مقامِ خام نیست
وقتی انانیت تماماً ذوب شد، حق را میشود دید. مادامیکه قید وجود دارد «من» و «منم» هست، نمیتوان حق را دید اما وقتیکه خداوند تجلی در نفس میکند و این قید را میبرد چشم حق، عین چشم پیامبر میشود. لذا در زیارت ششم امیرالمؤمنین علیهالسلام حضرت صادق علیهالسلام میفرماید: «سلام بر تو ای چشم خداوند» اینجا اندکاک جبل همان متلاشی شدن کوه انیت بوده است و پس از آن به مقام فنا فی الله وارد شد.
آدمی دید است و باقی پوست است **** دیده آن است آن که دیدِ دوست است (مثنوی)
در واقع تمام حواس و جوارح و اعضاء تبدیل به ادراک شهودی میشود. چون کوه صلابت داشته، بلند و سخت است انانیت نیز همانند آن، شکستنش به سختی صورت میگیرد. کوه مظهر عظمت حق است.
انسان به جایی میرسد که همه نیروهایش وحدانی و یکی شده و قابل تجلی میگردد، بعد از تجلی موسی بیهوش شد، این بیهوشی یعنی بیخودی و در آن حال خودش نیست و در همان بیخودی بود که حق را دید.
محرم این هوش جز بیهوش نیست (مولانا)
دیگر در آن حال هیچ تعلّقی وجود ندارد.
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود **** ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است (حافظ)
انسان وقتی از خودش آزاد شد و انانیت او رفت دیگر تعین و تکثر در او وجود ندارد، فناء فی الله را وقتی فانی میفهمد که خودش به این مقام رسیده و بر او تجلی شده است.
* تجلی گاهی در گوش، گاهی در چشم، گاهی در شامّه و گاهی در ذائقه میشود که هر کدام هم دارای حُسن و زیبایی خاص خودش بوده و جوارح مجاری روح برای دیدن و شنیدن و … میباشند، اما زیبایی در اصل با روح و عقل درک میشود. هرچه قابلیت بیشتر باشد تجلی هم بالنّسبه بیشتر میشود و حقتعالی در این حواس تجلی مینماید. البته همه نوع تجلی برای خداوند وجود داشته و همه عالم، مناظر و مصنوع و آیات اوست، مناظر زیبا تجلی خداوند است که ما با چشم میبینیم. گُل تجلی جمال خداوند است، همچنین رایحه خوب نیز تجلی خداوند است.
* شاید بالاترین تجلی، تجلی در کلام باشد که موسی به مقام کلیمی رسید و امامان فرمودند: «ما کلمات خداوند هستیم.» البته کلمه اول در باطن تجلی پیدا میکند. حتّی فکر اولیاء الهی، کلمه خداوند است که در باطن بوده اگر گوشِ هوشی باشد. با تجلی کلمه و کنِ وجودی همه ممکنات پذیرای شنیدن و عمل نمودن و لباس کار پوشیدن شدند. در واقع تجلیات زیبایی و حسن خداوند در همه موجودات جلوهگر است. البته هر چیزی به اندازه خودش از تجلی لباس میگیرد. قرآن، تجلی اعظم خداوند است که به حکم متکلم خویش در آمده و خلفای خداوند هم در کلام خاص خود تجلی دارند، البته برای عموم که قابلیت آن کلمات خاص را ندارند. اسماء و صفات خداوند در هر مظهری با اسمی خاص ظهور کرده و در چهره جمال و جلال تجلی میکند.
تنها، فیض الهی است که همه عوالم هستی را اداره میکند و جز ظهور و تجلی فیض و فعل خدا نیست.
رحمتهای الهی مانند باران به نحو تجافی است، یعنی با فرود آمدن آن، جایگاه پیشینش تهی میشود و آن شیء، دیگر در بالا نیست، اما تنزّل قرآن به نحو تجلی است که با فرود آمدن آن هرگز موطن اصلی خود را در عالم بالا رها نمیکند. بهشت ظهور و تجلی عمل صالح مؤمن است، پس مالک بهشت میشود. تجلی تامِّ خدا در انسان کامل است که او اولین تجلی و فوق مفاتح غیب و خزائن خداست.
در ازل پرتو حُسنت ز تجلی دم زد **** عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
* در اصطلاح عرفاء، نظام جهان نظام تجلی اتمّ و تامّ است. انسان کامل تجلی اتّم و صادر اول بوده و فرشتگان تجلی تامّ و صادر دوم میباشند. روح انسان در پایان قوس نزول بهصورت تجلی، در منطقه جماد قرار گرفت. اصل خلقت تجلی خداست و انزال قرآن تجلی خاص اوست و تجلی بر کوه خاص است. در قیامت که همهچیز شفاف و روشن میشود حق تجلی میکند و هر کس به مقدار سعه وجودی خود جمال او آر میبیند و کلام او را میشنود. آنچه از علم فعلی حق به دیگران میرسد به نحو تجلی است نه تجافی. توحید افعالی نظام علت و معلول را امضا میکند، علیت بر اساس توحید افعالی بازمیگردد که همان تجلی خاص است. تجلی خداوند در طلیعه خلقت، به رازق و باسط و… است و در پایان به اسم مبارک «وارث» تدبیر میکند.
حکمت بدان سبب که تجلی خدای حکیم است مجلای مناسب میطلبد، قلبی که معمور است با تنزل حکمت الهی متناسب شده ولی خانه ویران، مجلای آن نخواهد بود.
انسان در دوستی باید شرایط کامل را مراعات کند تا آنکه اساس هویت محب را تجلی محبوب فرا گیرد، چون هویت شخصی او فانی و محو گردد آنچه باقی میماند تجلی محبوب است.
* اسماء فعلی الهی برای ظهور و تجلی کردن، مظهر طلب میکنند. پس فیض و تجلی هست و تجلی خواه میخواهد. لذا اگر مثلاً با «اسم منتقم» متجلی شود با صفت انتقام پدیدار میگردد و اگر با صفت رحمت واسعه تجلی کند، «اسم رحمان» خود را نشان میدهد. پس شخص صالح که در تحت اسم خاص مشرف میگردد، مجلای اسم فعلی خداوند است. تجلی رحمت خدا تا نجوشد، نه بهشت خلق میشود و نه جهنم. در واقع خداوند هرگاه تجلی میکند چیزی میآفریند، اگر تجلی نکند چیزی خلق و پدیدار نمیشود. اگر بهشت آفریده شده از تجلی رحمتِ رحیمیه است و هرگاه جهنم آفریده میشود، نوبت تجلی قهر و غضب است.
* سالک برای دریافت تجلی باید چنانکه حضرت حق به موسی فرمود: «فخلع نعلیک: کفشهایت را بیرون آور» (طه:12) حبّ جاه و تعلّقات دنیوی را از خود بیرون کند تا قابل تجلی ربّ شود. به تعبیر دیگر آن تجلی خاص وقتی شامل حال او میشود که انانیت را به کلی رها کند. اینکه عدّهای مدّعی بعضی مقامات هستند، با اینکه باطناً محجوب و محبوس به سجن طبیعت هستند و زنجیرهای شهوات آنها را به خود بسته، این ادعای صرف و توخالی است. تا خانه قلب صاف نشود، تجلی فعل حق در آن متصرف نگردد. اسم اعظم که تجلی اسم خداوندی میباشد را فیض منبسط میگویند و تجلی فعلی انبساطی حق است.
* در مقام احدیت ذات، حق برای خود تجلی کند، اما آنچه در اعیان کونیه تجلی کند که تعبیر به فیض مقدس میشود برای کل ممکنات تجلی کند که به حسب مقام بطون احدیت است. بنا به مضمون آیه «کل یومٍ هو فی شأن: هر زمانی او در کاری است» (الرحمان:29) هر زمانی بنا بر استعداد اشخاص (مثلاً قلوب انبیاء) و اقتضای اسمایی و صفاتی، به دلهای آنان تجلی کند. لذا کتابهای آسمانی و فرامین و مراتب درجات آنان به سبب آن اسم اعظم و تجلی است که به آنان شده. پیامبر ما از تجلی اسمائی و صفاتی حق محیطتر و جامعتر بوده که این همه دولت باقیه و کامله و ابدی بدان تعلق گرفت و اکمل و اشرف از آنها گردید. هرچه حق نسبت به سالک به انس و لطف باشد از ظهور تجلی جمالی است و هرچه در ترس و هیبت و دهشت باشد از ظهور تجلی جلالی است.
* گوییم بعضی قلوب، اهل مناجات و خوفی هستند و تجلیات جلالی و هیبت کبریایی حق بر آنها ساطع میشود و بعضی قلوب عشقی و رجایی هستند و تجلیات جمالی و از حُسن و زیبایی بر آنها ساطع شود.
بعضی هم جامع هستند، لذا هر دو نوع تجلیات نصیب آنها میشود. در دعای سمات امام باقر علیهالسلام چنین فرمود: «به بزرگواریات که تجلی کردی به آن برای موسی هم صحبتت در کوه طور سینا و … و به نور روشنایی جمالت که تجلی کردی بدان بر کوه، پس قرار داد آن را با خاک یکسان و موسی به حال بیهوشی افتاد…»
پس اسم نور در تحت اسم ظاهر است که وقتی به موسی میتابد بیخویش میشود؛ چون حق اراده و قدرتش تعلق بگیرد آنچه را که در غیب است اظهار میکند و ایجاد مینماید و آن تجلی حاصل میشود.
* مطلب مهمی که امیرالمؤمنین علیهالسلام اشاره فرمودند: «آنان به تجلی بصیرت ندارند و تجلی او را نمیبینند» (نهجالبلاغه خطبه 147) وجود، عین کمالات و اسماء و صفات حق است و در هر مرحله ظهور پیدا میکند و در مرآتی با جمیع شئون و کمالات از علم و قدرت و حیات تجلی مینماید. هریک از مراحل تجلی حقیقت وجود و مراتب تنزلات نور جمال ربط خاص به مقام احدیت دارد. (چهل حدیث 283)
اگر خداوند در قلب یحیی به اسماء جلالی تجلی کرد همیشه ترسان بود و در قلب عیسی به اسماء جمالی تجلی نمود همیشه منبسط و رجایی و خراباتی بود. اینها مشاهده حضوریه است. آنگاه که نسبت حق به خلق را ادراک کرد درمییابد که چطور این تجلی به قابلین، فروغ و نور میدهد و حضور حاضر را ادراک میکند.