مقام ترک سؤال
1. اشاراتی به معانی
ترک سؤال: پرسش نکردن، سؤالی را مطرح ننمودن، درخواست نکردن
2. اشاراتی از قرآن
1- قال إن سألتک عن شیءٍ بَعدها فَلا تُصاحِبنی: گفت: «اگر از این پس از تو چیزی پرسیدم همراهیم مکن» (کهف:76)
2- قُل ما سئلتُکُم مِن أجرٍ فَهُو لَکُم إن أجری إلّا علی الله: بگو هر پاداشی از شما خواسته باشم از آنِ خودتان باد، پاداش من جز با خداوند نیست. (سبأ: 47)
3- تَعرِفُهُم بِسیماهم لایسئلون الناس إلحافاً: نیازمندان را به چهره بازمیشناسی آنها از مردم با پافشاری چیزی نمیخواهند. (بقره: 273)
4- و إذا سألتموهُنَّ متاعاً فَسئلوهُنَّ مِن وراء حِجاب: چون از زنان پیامبر چیزی خواستید از پشت پردهای بخواهید. (احزاب: 53)
5- ولا تُسئل عن أصحاب الجحیم: و از تو درباره دوزخیان باز نپرسند. (بقره: 119)
6- لَها ما کسبت و لَکُم ما کسبتُم و لا تسئلون: آنان راست، آنچه کردند و شما راست، آنچه کردهاید و بر آنچه آنان میکردهاند از شما پرسشی نخواهد شد. (بقره: 134)
7- فعمیت علیهم الانباء یومئذٍ فهم لا یتسائلون: پس در آن روز، اخبار بر ایشان پوشیده گردد و از یکدیگر نمیتوانند بپرسند. (قصص: 66)
8- یا ایها الذین امنوا لا تسئلوا عن اشیاء أن تُبدَ لَکُم تسؤکم: ای کسانی که ایمان آوردید از چیزهایی مپرسید که چون برای شما آشکار گردانند به اندوهتان میافکند. (مائده: 101)
3. اشاراتی از احادیث
1- علی علیهالسلام: «هنگام سؤال به منظور تفقّه پرسش کن نه از روی سرکشی.» (غررالحکم 1/323)
2- امام باقر علیهالسلام: «خدای تعالی از آن جهت ابراهیم را دوست خود گرفت که هرگز خواهش کسی را ردّ نکرد و هیچوقت به غیر از خدا از کسی چیزی نخواست.» (بحارالانوار 96/150)
3- امام صادق علیهالسلام: «چهار خصلت در شخص مؤمن وجود ندارد: 1- از درگاه مردم درخواست چیزی را نمیکند». (خصال ص 177)
4- علی علیهالسلام: «بهترین بینیازی ترک سؤال است.» (بحارالانوار 74/421)
5- امام صادق علیهالسلام: «سؤال آدمیزاده از آدمیزاده دیگر (به خاطر عدمتشخیص) فتنه است.» (تحف العقول ص 425)
6- علی علیهالسلام: «هر که از غیر خدا سؤال کند مستحق محروم شدن است.» (غررالحکم 5/204)
7- علی علیهالسلام: «از غیر خدا درخواست مکن زیرا چون خدایت ببخشد، بینیازت فرماید.» (شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید 20/309)
8- امام باقر علیهالسلام: «هیچ کس در نزد خدای عزوجل بهتر از این نباشد از آنکه از عرض پرسش او تکبّر ورزد و از خدا چیزی نخواهد.» (اصول کافی 4/228)
9- امام صادق علیهالسلام: «شیعیان ما کسانی هستند که اگر از گرسنگی بمیرند از مردم سؤال نمیکنند.» (وسائل الشیعه 6/309)
4. نکتهها
* یکی از علامتهای مؤمن واقعی ترک سؤال غیرضروری است، اگر هم ضرورت اقتضا کند و پرسش نماید از کسی میپرسد که دانای به جواب دادن باشد و یا بتواند حاجت و خواسته او را برآورده کند.
پس نزد کسی که توان جواب را ندارد، دست خواهش دراز نمیکند و لازمهاش این است که سائل از جهتی شرمنده میشود و مجیب هم، یا میگوید: نمیدانم یا با مطالب درهم و توجیه گرانه طوری جواب میدهد که اغنائی نیست.
پس هر سؤالکننده نسبت به سؤالش، اول این مطلب را بررسی کند که مجیب قابلیّت رجوع به او را دارد یا نه؟ دارایی و توان جواب را داراست یا نه؟ بعد مراجعه به او کند.
* گاهی مرجع و محل رجوع، دارای صفاتی است که سخت بوده و ملایم نیست و باعث رنجش سائل میگردد اگرچه توان جواب دادن را دارد.
* در سوره بقره آیه 273 میفرماید: «نیازمندانی که نمیتوانند زندگی را تأمین کنند با اصرار، از مردم چیزی نمیخواهند.»
مفهوم آن این است که اگر درخواست کنند، فقط یکبار گویند و ادامه نمیدهند.
لذا در کلمه فقیر و مسکین که هر دو حاجتمند هستند گفته: مسکین وضع مادّیاش بدتر از فقیر است و سؤال و درخواست، به شدّت و ضعف و قلّت و کثرتِ احتیاج و اضطرار آنها بستگی دارد.
کسی که در مسئله شرعیِ واجب مانده، برای آنکه تکلیف او انجام شود مجبور است از کسی که احتمال دارد آن را میداند بپرسد؛ اما در غیر واجب، به اقتضای حال و سائل و مسئول و زمان و مکان بستگی دارد.
البتّه جهل در هر موضوع ضروری از اعتقادی و اخلاقی و… مذموم است و نپرسیدن و آگاهی نداشتن، خطرات را در پی دارد. گویند: کسی مرحوم ملاصدرا را لعنت میکرد و ملاصدرا را نمیشناخت، ملّا فرمود: «چرا او را لعنت میکنی؟» گفت: «قائل به وحدت موجود است و میگوید: همه چیز خداست» فرمود: «اگر ملّا به این مطلب اعتقاد دارد، پس لعنتش کن!»
* در قرآن آمده که: «ای پیامبر درباره هلال ماه، انفاق، شهر حرام، خمر و قمار، تبانی، حیض، خوراکیها، ساعت، انفال، روح، ذی القرنین، جبال، … از تو میپرسند»
پس خداوند در مقابل هر سؤالی جواب مناسب به پرسشکنندگان آن زمان داده است. اگر خداوند درباره روح توضیح داده، علّتش این بود که گروهی از یهودیان در راه مدینه یا یکی از مزرعهها بودند که این سؤال را مطرح کردند و منظور استفاده علمی نبوده است و اگر جواب داده میشد، عناد میورزیدند و جبههگیری میکردند و اشکال بنی اسرائیلی مینمودند.
سیره بعضی عرفا این بوده که به سالک مبتدی در اول دستور ترک سؤال را میدادند، مگر به اندازه ضرورت؛ یعنی سالک باید تمام هوش و گوش و در مقام یادگیری باشد، خداوند در آن مدت که حالت ترک سؤال دارد، جوابهایش را یکی پس از دیگری یا کمکم میدهد.
این موضوع به تجربه ثابت شده است و این در صورتی بوده که نفس سالک مستقیم باشد و عجول نباشد و اطمینان داشته باشد که جوابها را به وقتش خواهد گرفت.
* در امور مادی خوب است قبل از آنکه سائل درخواست کند، غنی عطا نماید تا سائل خجالت نکشیده و شرمنده درخواست نشود. در واقع غنی منّتی و اذیتی هم به او روا ندارد تا اجر و پاداش غنی زایل نشود.
* اگر سؤالی به نحو اختصار و برای استکشاف و تحصیل علم الهی باشد، ممدوح است. امّا مازاد بر آنکه هم مجیب را خسته کند و هم سائل، اغراض دیگری همراه آن پرسش دارد مذموم است.
* گاهی سؤال و جواب و مؤاخذه برای تفهیم دیگران است، لذا از اغراض فهمیده میشود، پس گاهی طرح سؤال برای تفهیم سائل نیست بلکه برای اطرافیان است.
* اگر اغراض عقلانی و الهی در درخواستی نباشد، مثلاً برای تشفّی خاطر، تخلیه، برای هم زبانی که وقت بگذرد، یا برای آنکه شخصی هنر علمی خود را نشان بدهد و امثال اینها باشد ممدوح نیست و سکوت افضل و معقولتر است.
* یکی از معایب اهل سؤال زیاد، داشتن اخبار زیاد کلی و جزئی است و این، یکی از موانع راه سالک است. چون هر پرسشی، جوابی را همراه دارد و گاهی همان جواب هم دارای حواشی و فروعاتی از اخبار دیگر است که اشتغال فکری را به وجود میآورد و اشتغال فکری راه را مسدود و مشغول میکند. تازه به قول استاد ما، اخبار جزئی هم کلی است. پس نباید بیشتر از ضرورت، اخبار پرسید.
* کلمه دعا به معنای این است که دعاکننده، نظر دعا شده را بهسوی خود جلب کند. کلمه سؤال به معنای جلب فایده و یا زیادتر کردن آن از ناحیه مسئول است. تا بعد از توجیه نظر او، حاجتش برآورده شود. پس سؤال بهمنزله نتیجه و هدف است برای خواننده…
مثل اینکه از دور یا نزدیک شخصی را که دارد میرود صدا میزنی و میخوانی تا روی خود را برگرداند، آن وقت چیزی از او میپرسی تا به این وسیله حاجتت برآورده شود.
* خداوند تمامی حوائج انسانی را هر چند که زبان، درخواست آن را نکرده باشد سؤال نامیده است و فرمود: «و آنچه را که درخواست کردهاید به شما داده و اگر نعمتهای خدا را بشمارید تا به آخرش نمیرسید.» (ابراهیم:34)
به حکم این آیه انسانها نعمتهایی را هم که نهتنها به زبان سر، درخواستش نکردهاند بلکه از شمردنش هم عاجزند، داعی و سائلاند. چیزی که به زبان فطرت و پیشین خود، دعا و سؤال میکنند چون ذات خود را محتاج و مستحق مییابند لذا در سوره الرحمان آیه 29 فرمود: «همه آنان که در آسمانها و زمیناند از خدا درخواست میکنند و او هر روز در کاری است» (المیزان 2/44-42)
* مطلوب آن است که سؤال از دانی به عالی، از جاهل به عالم، از دانشآموز به معلم، از فقیر به غنی باشد، اما به حسب مراتب، هرکسی با دیگری فرق میکند. مبنای سالک الی الله بر اختصار بوده و باید درخواست، ضرورت داشته باشد، نه به منظور امتحان مسئول و مرجع که این خود نوعی ایذاء است و نه برای تفنن که استماع در هر حالتی که از حدّ ضرورت بیشتر باشد ممدوح اهل ریاضت نیست.
* اگر ابراهیم علیهالسلام از خداوند سؤال میکند: «چگونه مرده را زنده میکنی؟» (ابراهیم:260) از کیفیت زنده کردن پرسش نموده است. این از توحید افعالی و صفاتی شمرده میشود. لذا خداوند عملاً به او دستور داد، چهار مرغ را، ذبح کند و چهار جا بگذارد و آنها را بخواند؛ پس سؤال از کیفیت توحید افعالی و احیای مرده میباشد، اما پیش روی حضرت مرده را زنده نکرد، بلکه مقدمات را به او سپرد تا چطور زنده کردن را بالمشاهده و معاینه ببیند. با دیدن این واقعه، درجات اطمینان و باور درونی او بالاتر رفت زیرا اثر مشاهده از علم بالاتر است. هرکس در هر مرتبهای باشد به خاطر افزودن یقینها و باورها، بالاتر و مهمتر را دوست دارد بهتر ببیند و بالاتر برود و از تجلیات و حقایق و ملکوت نامتناهی حقتعالی استفاده کند.
پس سؤال به مسئله معاد و یقین بالاتر و اطمینان خاطر بیشتر برمیگردد که خداوند چنین معاینهای را به او نشان داد.
* ما گفتیم تقاضا یکی از علائم سؤال است، اما این تقاضا نباید به اصرار بیانجامد. اگر مضطرّ شود مجبور است تکرار درخواست کند. تا حالت افتقار مبرم پیدا نشده، مکروه است که خویش را در معرض اظهار حاجت بیشتر از ضرورت قرار دهد. «حیاء و آبروداری از سیمای مؤمنان مشهود است.» (بقره: 273)
* اظهار حاجت و درخواست خود، نوعی خواری است و با ساحت قدسی مؤمن سازگار نیست، لذا آنان که در هر بُعد از سائلان خواستهای دارند به اندازه توان یاری کنند و اجابت نمایند تا شئون و شرافت مؤمن حفظ شود.
* آنچه در قضیه موسی و خضر در سوره کهف از آیات 64 به بعد آمده است، مطلب لطیفی در آن نهاده که وقتی ملاقات میان دو پیامبر انجام گرفت، به خضر رحمت و علم داده شده بود و موسی از او درخواست تعلیم کرد. (البته این علم حضرت خضر لدنّی بوده است که مختص اولیاء است) موسی گفت: «آیا اجازه میدهی که با تو بیایم و تو را بر این اساس پیروی کنم، برای اینکه من هم بهوسیله آنچه خدا به تو یاد داده، رشد یابم و آن را به من تعلیم کنی؟» حضرت خضر فرمود: «تو نمیتوانی آنچه را که در طریق تعلیم از من میبینی تحمل کنی… اگر پیروی مرا کردی باید از هر چیزی که دیدی و برایت گران آمد سؤال نکنی تا خودم حکمت آن را بیان کنم»
متأسفانه موسی عجله کرد و شروع به علت و حکمت کرد و سه مرتبه اعتراض کرده و خضر تأویل و توجیه سه واقعه را برای او بیان داشت.
چون موسی پیامبر اولوالعزم و صاحب کتاب بوده و خود را عالمتر از همه میدانست، پس خداوند خضر را فرستاد تا بداند عالمتر از او هم هست؛ اما پرسشهای موسی از جهات حکمت بر او پوشیده بود. نتیجه آنکه، بسیاری از اولیای الهی مطالبی را بازگو میکنند و اشاراتی میفرمایند که از حدود فهم تلامذه و سالکان پوشیده است، پس لزوم ندارد سالک مبتدی در پی تفهیم و فهمیدن همه رازها و حکمتها برآید چرا که به اندازه ظرف، مظروف میریزند و عدم تعادل ظرف و مظروف، سبب خرابکاری میشود.
* میزان عدم سؤال بیمورد و غیر لازم، بستگی به علم ظاهری و فهم افراد دارد که در ضعف و شدت با هم فرق میکند، ولیکن مبنا بر اختصار باشد بهتر است و هیچ لزوم ندارد همهچیز را انسان در ابتدای راه یاد بگیرد و ادراک کند چه آنکه مقامات و مسائل معنوی از حیطه عقل جزئی فراتر است و عدم ادراک دلیل بر عدم وجود چیزی نیست. پس اعتراض و سؤال مکرر کراهت دارد و نباید سبب ایذای استاد و بزرگی شود که خود این سؤالات تکراری نوعی بیادبی به شمار میآید.
* در قضیه حضرت نوح و پسرش در سوره هود آیه 42 آمده است وقتی سوار کشتی شد، پسرش تمرد کرد و هرچه موعظه نمود تأثیری در او نکرد. نوح گفت: «پروردگارا پسرم از کسان من است و وعده تو راست است و بهترین داورانی» خداوند فرمود: «ای نوح او در حقیقت از کسان تو نیست، او را کردار ناشایسته است پس چیزی را که بدان علم نداری از من مخواه، من به تو اندرز میدهم که مبادا از نادانان باشی» نوح گفت: «پناه میبرم از تو چیزی بخواهم که بدان علم ندارم»
اینکه خداوند ندای نوح را سؤال نامید نشاندهنده آن است که ندای او قبل از غرق شدن فرزندش بوده و دستور این بود که خواهش و درخواست کاری را نکند که این، روش جاهلان است.
کمال ادب پیامبر است که چنین فرمود: «به تو پناه میبرم که در آینده چیزی از تو طلب کنم که بهدرستی آن آگاهی نداشته باشم.»
نتیجه آنکه: بسیاری از خواستها، حکیمانه نیست. احساسات و عواطف خویشاوندی و حسبی و نسبی نباید الحاح و اصرار را به سائل بیشتر کند. کمال پرسش با رعایت ادب همراه است، مخصوصاً که همیشه از دانی به عالی درخواست میشود.
* در قضیه یوسف و برادران و یعقوب و زلیخا خداوند میفرماید: «بهراستی در سرگذشت یوسف و برادرانش برای پرسندگان عبرتهاست.» (یوسف:7)
یهودیان از پیامبر صلیالله علیه و آله درباره گذشتگان سؤال میکردند و یا غیرمستقیم به بزرگان مشرکان میگفتند: «از محمد بپرسید: چرا آل یعقوب از شام به مصر منتقل شدند و از داستان یوسف بپرسید.»
خداوند فرمود: «در داستان و سرگذشت یوسف و برادران، نشانهها و دلیلهایی بر حکمت خداوند وجود دارد یا عبرتها و امور شگفتآوری برای سؤالکنندگان از این سرگذشتها وجود دارد.»
پس سؤال اگر با اغراض معنوی و درست و حکیمانه باشد، جواب هم برای درخواستکننده بسیار نافع و مثمر ثمر است، اما برای کسی که حسن قابلی داشته و قابل انذار و تبشیر باشد و در استماع، بهره کافی و وافی ببرد، والا پرسیدن بدون حکیمانه و عدم حسن قابلی فایدهای ندارد چرا که نتیجهای گرفته نمیشود.
* در سوره مائده آیه 101 فرمود: «ای کسانی که ایمان آوردهاید سؤال نکنید از چیزهایی که اگر ظاهر شود بر شما ناراحت میشوید» آیه نمیفرماید که از چه کسی بپرسند، ولی از مضمون آیه معلوم میشود که آن کس پیامبر صلیالله علیه و آلِ است. مثلاً اگر کسی از بزرگی سؤال کند: چه روزی میمیرم؟ یا چند وقت دیگر من ترقّی مادی میکنم یا ریاستم چقدر طول میکشد؟
ممکن است جوابها، خلاف میل داده شود و جواب این نوع سؤالات، سبب بدگمانی، رنجش، القاء هلاکت و استرس گردد.
نظام عالم بر طبق حکمت است و آشکار شدن امور نهان، گاهی صلاح نبوده و دانستن آنها معقول نیست، چه آنکه نظم زندگی را بر هم میزند اینها باقی بماند. تازه اگر جواب دهنده، یک پیامبر یا مرد الهی باشد، از خوشبینی به او میکاهد و ناراحت میگردد.
البته سؤالاتی که از پیامبر صلیالله علیه و آلِ میپرسیدند همه درباره قیامت نبوده، بلکه سؤالات جزئی در احکام و محدودیتهای اینچنین، برای ساختن انسان که وقتی جواب را میگرفتند برایشان دشوار بوده و دینداری را بر خودشان سخت میگرفتند.
* روزی پیامبر صلیالله علیه و آلِ خطبه خواند و فرمود: «ای مردم! خداوند حج را بر شما واجب کرده» عکاشه از میان جمعیت بلند شد و عرض کرد: «یا رسولالله آیا همهساله بر ما واجب است؟» فرمود: «اگر بگویم: آری، همهساله واجب میشود و اگر واجب شد و شما انجام ندادید گمراه خواهید شد. پس چیزی که از من صادر نشده شما به زبان نیاورید و از آن نپرسید، همانطوری که خدا و رسولش از آن ساکتاند شما نیز سکوت کنید، زیرا مردانی که قبل از شما بودند و هلاک شدند، هلاکتشان از همین جهت بود که زیاد نزد پیامبر خود آمد و شد میکردند و مرتباً از او چیزی میپرسیدند و همین باعث شد بار تکلیف بر آنان دشوار شده و ریسمان از زیر بار دین کشیده و یکباره گمراه شدند» آنگاه همین آیه (مائده: 101) نازل شد. (المیزان 6/226)
* در تفسیر عیاشی (1/ 346) نامهای از امام رضا علیهالسلام نقل کرده که برای احمد بن محمد نوشته بود و در آخر آن آمده است: مگر جز این است که شما از پرسش زیاد نهی شدهاید؟ چرا پس از این نهی منتهی نشده و در مقام اطاعت آن نیستید؟ بر شما باد که از این عمل زشت دست بردارید و این قدر پیرامون سؤالات بیجا نگردید و بدانید اگر کسانی که قبل از شما بودند هلاک شدند، هلاکتشان از جهت همین پرسشهای زیاد بود و خدا هم میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردید سؤال نکنید از چیزهایی که اگر بر شما معلوم گردد اندوهناک میشوید و…گروهی پیش از شما از این گونه پرسشها کردند، آنگاه به سبب آن کافر شدند.» (مائده: 102-101)
* اگر کسی بخواهد تمام مجهولات و جوابها را بداند، کسی نیست که تمام سؤالات را جواب بدهد. هرکسی بهاندازه فهم و علم خود میتواند جواب بگوید نه بیشتر. تازه، علم غیب کسی ندارد تا از ماوراءالطبیعه بگوید. آنقدر سؤالاتی هست که جواب ندارد و اگر دارد اجمالی لوده و قطعی و صددرصدی نیست. چنانکه در فتوای احکام، اختلافنظر، مشاهده میشود بااینکه ادلّه اجمالی و تفصیلی وجود دارد.
* مطلب دیگر آنکه، کسی از مرجعی سؤال کرد ذوالجناح (اسب امام حسین علیهالسلام) نر بوده یا ماده؟ دیگری از عالمی سؤال کرد: اسم پدر ابلیس چه بوده؟ شخصی از دانشمندی پرسید چرا خداوند مرا به جبر، به این عالم آورده که این همه سختی و رنج ببینم؟ کسی از اهل علمی پرسید چرا باید یک ماه روزه بگیریم با اینکه در ماههای گرم تابستانی طاقت نداریم؟ اینها نمونههایی از سؤالات بود. هرکس هر چیزی به ذهنش رسیده پرسیده، در حالی که پرسشکنندگان، افرادی کمسواد، بدون مطالعه، جسور بوده و در مسائل اصول اعتقادی مانند توحید و معاد و امثال اینها باوری ضعیف دارند، حالا میخواهند از حکمت اشیاء و احکام و … باخبر شوند.