مقام ترک لذّت
۱- اشاراتی به معانی
لذّت و مشتقّات آن به معنای: خوشمزه، دلپسند، عیش، دلخواه نفس.
۲- اشاراتی از قرآن
۱- فیٖهٰا مٰا تَشْتَهیٖهِ الأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ: در بهشت آنچه دلها آن را بخواهند و دیدگان را لذّت (خوش) آید هست. (زخرف: ۷۱)
۲- یُطٰافُ عَلَیْهِمْ بِکَأسٍ مِنْ مَعیٖنٍ بَیْضٰاءَ لَذَّةٍ لِلشّٰارِبیٖنَ: در بهشت بندگان مُخلَص با جامی از باده ناب پیرامونشان به گردش درمیآیند بادهای سخت سفید که نوشندگان را لذّتی خاص میدهد. (صافات: ۴۶-۴۵)
۳- وَ اَنْهٰارٌ مّنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّٰارِبیٖنَ: (در بهشت که به پرهیزگاران وعده دادهشده است) در آن رودهایی است از بادهای که برای نوشندگان لذّتی است. (محمد: ۱۵)
۳- اشاراتی از احادیث
۱- علی علیهالسلام: «برترین طاعات، دور شدن از لذّتها است.» (غررالحکم ۲/۳۹۳)
۲- علی علیهالسلام: «خودداری از لذّتهای دنیا زهد پسندیده است.» (غررالحکم ۴/۲۷۸)
۳- علی علیهالسلام: «هرکس خانۀ باقی (آخرت) را دوست دارد به لذّات، بیاعتنا شود.» (غررالحکم ۵/۳۲۸)
۴- علی علیهالسلام: «خداوند فرمود: ای عیسی! لذّت ناپایدار و خوشی زایل چه خوبی دارد؟» (تحف العقول، ص ۵۹۴)
۵- علی علیهالسلام: «همیشه از قطع لذّتها، بقاء تبعات آن را یاد کنید.» (نهجالبلاغه، کلمات قصار ۴۳۳)
۶- علی علیهالسلام: «خیری نیست در لذّتی که موجب پشیمانی گردد.» (غررالحکم ۶/۴۳۲)
۷- علی علیهالسلام: «عَجَب دارم از کسی که سرانجامِ بدِ لذّتها را میداند ولی چگونه عفت نمیورزد!» (غررالحکم ۴/۳۳۷)
۸- علی علیهالسلام: «لذّتی در شهوتِ فانی و زودگذر نیست.» (غررالحکم ۶/۳۹۴)
۹- علی علیهالسلام: «با هر لذّتی، زوالش را یاد کن.» (غررالحکم ۱/۱۲۶)
۱۰-علی علیهالسلام: «شیرینی لذّت، در برابر تلخی آفتها نمیایستد» (غررالحکم ۶/۴۲۳)
۴- نکتهها
* آنچه خداوند از عیش مباح و حلال قرار داده است استفادۀ مطلوب و صحیح به صواب بوَد چه در خوردنیها و نوشیدنی و آمیزش و … ولی موردنظر و بحث در لذّاتی است که افراطوتفریط در آن سبب عدم اعتدال میشود که اگر در حلال، مباح و مکروه زیادهروی شود، در درازمدت سبب بعضی آفات میگردد؛ اگر در حرام باشد جای شکی نیست که اثر وضعی سوء و ناهنجار در پی دارد.
* آنچه در آیات قرآنی «لذّت» آمده، دربارۀ لذّات آخرتی است که آنجا عالم ملکوت است و کیفیات آن قابل وصف و حصر نیست؛ اما لذّات دنیا چون زودگذر هستند دربارۀ آنان لفظ «لذّت» در قرآن نیامده است.
نفس چیزی را میل دارد که: بامزه باشد، ذائقه را دلپسند افتد، مطابق و دلخواه او باشد و از طرف دیگر، از تلخی و عدم عیش در هر چیزی دوری میکند. لذا در مصداق، هرکسی از چیزی خوشش میآید: یکی از پول، دیگری از ریاست، سومی از زمین کشاورزی، چهارمی از دانش، پنجمی از قدرت و ….
اگر در سفرهای میوۀ کال و میوۀ پختۀ شیرین باشد، نفس به میوۀ پخته و شیرین روی میآورد. اگر دو نفر یکی زیبا و دیگری بدشکل باشد میل نفسانی به خوشگل است.
* در مسائل معنوی و روحی، یکی از اسباب تسلّط بر نفس امّاره و ضعیف کردن آن، مقام ترک لذّات است. نه آنکه خداینکرده، حلال را ترک کند و موجب رنجش مثلاً همسر شود، بلکه اگر در حد اعتدال استفاده گردد، ممدوح است. چه آنکه حقتعالی همه مشروبات، مأکولات، البسه، همسران و … را مطابق حکمت آفریده است و مصلحت در آنها گذاشته. فقط اشارت میفرماید: «بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید که خداوند اسرافکنندگان را دوست ندارد»
* آنکه اهل ایمان نیست فرامین الهی را نمیتواند انجام بدهد، پس به طرف محرماتی مانند گوشت خوک روی میآورد و لذّت میبرد و شراب مینوشد و لذّت فانی میبرد؛ اما عرفا که ارکان سلوکشان مجاهدت و ریاضت است در استفاده بنا را بر ضرورت و تعادل قرار میدهند. آنان زیادهروی را ترک میکنند و به حداقل و ضرورتها بسنده مینمایند.
اهل دنیا پول را جمع میکنند ولی خودشان از مصرفش لذّت نمیبرند و با هزاران تأسف و حسرت، آن را برای ورثه باقی میگذارند و آنان، آن را ضایع میکنند.
ترک لذّات جهان باید گرفت **** دامن صاحب دلان باید گرفت
* اینکه در روایات آمده هرروز گوشت خوردن کراهت دارد و مؤمن باید این کراهت را مدنظر داشته باشد، انگار حکمتها به همراه دارد که یکی یا دوتای آن را ما متوجه میشویم. پس ترک خوردن، ترک لذّت هم میشود، چون انسان حیوان ناطق است و حیوانی میخورد با عیش، دلپسند و خوشمزه. پس ترک اکل، ترک لذّت به شمار میآید. این نکتهای قابلادراک است برای کسی که رقّت قلب را از سنگدلی و سختیِ دل تمیز بدهد.
* در مورد اولیای الهی اینطور میتوان بیان کرد که لذات هر چیز، بهقصد ضرورت، قابل تمتّعِ آنان است. لذا عوارضی که در افراطوتفریط دامنگیر دیگران میشود دامنگیر آنان نمیگردد، چراکه رعایت توازن، مساوات و اعتدال در این مسائل، مطلوب است.
چشم، گوش، ذائقه، شهوت، بطن و دیگر جوارح را هرکدام عیشی است که بهاندازۀ خواستۀ نفس، همان مقدار لذّت برده میشود نه آنکه خود چشم یا بطن، بدون راننده و فرماندهی، میل پیدا میکنند.
* آنکه عارف بالله است نفسش در رغبت و بیرغبتی مهارشده است. آنکه مهار نفس به دستش نیست، گاهی چنان در لذّتی غوطهور میشود که اصلاً به عوارض و ناهنجاری و فساد آن فکر نمیکند. بعد که به هوش میآید به تأسف میافتد که چرا چنین زیادهروی شده است. چشم، از دیدن سیر نمیشود، باید دید رائی و مرئی چه کسی هستند؟ ناظر کیست؟ منظور در چه مرتبهای است؟ این حلال است؟ با ریبه است یا بیریبه؟ حکمش چیست؟ اگر به خطاست تا چه حد میتواند در نفس خرابکاری کند؟ پس کنترل، لزوم دارد و وقتی بوی عدم سعادت آمد آن را نبیند تا مبادا گرفتار شود.
پول گرفتن، شمردن، داشتن و ذخیرهسازی لذّت دارد. وقتی آن ملکه شود ترکش بسیار مشکل میشود.
آنکه در غریزۀ شهوت افراط میکند اگرچه حلال باشد، امّا در سن پیری و درازمدت دچار بعضی نوسانات میگردد و لکن ترک لذّت معنایش این نیست بهکلی همسر را رها کند و او را که خداوند برای سکونتش آفریده، دچار غم و رنج کند.
چهارپایان و بهائم دارای قوۀ عاقله نیستند تا مورد تکلیف باشند، بلکه قوۀ واهمۀ آنان کار میکند. اگر انسان کارهایش مانند حیوانات باشد که همّتش در اکل و شرب و آمیزش باشد، پس سیرت حیوانی به خود میگیرد.
اگر در عسل، شفای بعضی از امراض است و شرافت و خصایص بسیار دربارۀ آن واردشده است و در شیرین بودن لذّت خاص دارد، ولی این توصیف، دلیل این نیست که کسی گرمی مزاج دارد، در اکل آن، افراط کند و دچار بعضی امراض گردد. فقط به این دلیل که دربارۀ خواص و اسرارش مطالبی بسیار واردشده است. پس نباید بامزه بودن چیزی باعث شود که زیاده از حد خورده شود و در حال مصرف، زیادی را درک نکند که شبهنگام خوابهای پریشان دیدن، معلول مصرف بسیار اطعمه و اغذیه است.
اهل بهشت به مقدار قابلیّت خود از نعم بهشتی التذاذ میبرند، یعنی بهاندازۀ ایمان و محبّت و طاعتی که در دنیا داشته و کیف میکردند، آنجا هم به همان استعداد از نعمات بهشتی خوشی میبیند.
اشتهای نفس به معنی شهوت و خواستۀ آن است. مرد الهی وقتی میتواند به مقام ترک لذّت برسد که مراحل و منازل نفس را طی کرده باشد و آنهم به عنایت حق قرارگرفته باشد.
چون حالت خشیّت و فروتنی، راز و نیاز و افتقار در بنده نیست معلوم میگردد فریفتۀ شهوتها و لذّتهای نفسانی گردیده است، لذا از مناجات با سوز دل لذّت نمیبرد.
قرآن میخواند اما بهره نمیبرد و در دلش نمینشیند، چون با مقتضیات حیوانی همراه است. مسائل بهائم فقط در محدودۀ جسمانیات است و روحانیّات در غطاء و پرده میماند. هرچه بنده بیشتر در کثرات باشد از لذّت وصال محرومتر است. بهرۀ عاشق از معشوق وقتی است که عاشق در یاد محبوبش فانی باشد. چون به خوشی و دلخواهِ نفسانی همراه میگردد از یاد معشوقش هم بینصیب میشود.
تا چیزی رها نشود آثارش هم باقی است، مگر رسوبات که آن گاهی میماند تا اگر نفس به خوشی روی آورد آن صفت گذشته تحریک شود و میخواهد بعد از چندین سال دوباره آلوده به آن گردد.
علّت آنکه بهرهمندی از نامهای الهی، کتب آسمانی و پیامهای اولیاء در بنده کم میشود، آن است که از صورتهای دنیوی لذّت میبرد و کمیّت و کثرت هر زیادهروی در عیشی، نفس را سنگین میکند. قطرهقطره جمع گردد وانگهی دریا شود. فراق و هجران از همین دلبستگی رخ میدهد و کارهای عبادی عادت میشود.
* اینکه پیامبر فرمود نماز نور چشم من است به حقیقت فرمود. چه لذّتی بهتر از این است که بنده یاد محبوب کند با تمام وجود! اما آن نمازی که همانند کلاغ تعبیر شده است، سببش اشتغالات کثیر و بالا بودن حجم تمتّعات و عدم حضور و مراقبه است.
در حدیث قدسی آمده است: «کسی که میگوید: مرا دوست دارد اما شب میخوابد و یادم نمیکند دروغ میگوید.» پس معلوم میگردد غفلت، سبب غلبۀ خواب است و لذّت سحرخیزی، از هوشیاری و محبّت به وجود میآید.
این لذّتِ قُرب و وصال و مناجات است که سالک الی الله به ریاضات و مجاهدات نفسانی مشغول میشود و ترک لذّات (به همان تعاریف که گفته شد) مینماید تا به آن لذّت دست یابد؛ چراکه لذّت جسمانی، فانی و لذّت روحانی باقی است و با یکدیگر قابل قیاس نیست.
* انسان از همبستری با زن لذّت میبرد، امّا وقتی زن عادت ماهیانه میشود و چون روز همسرش در رنج این مسئله به سر میبَرَد، نفس مرد با وجود مانع قوّۀ غریزی شهوتش، ناراحت میشود که چرا چنین است، بااینکه زن هیچ اختیاری در آمدن حیض ماهیانه برای خود ندارد. واضع قوانین فیزیکی بدن، خالق است. آنکه این غریزه را مهار کرده و مغلوب او نیست ناراحت نمیگردد و آن را از نقشۀ خالق میداند. پس برای نفس، در حرکت بهسوی لذّت مانع پیش میآید که باید همبستری ترک شود تا موجب اذیت همسرش نگردد.
* وقتی نفس، مطمئنه شد و به آرامش نسبی دستیافت، بهرهمندیاش از تمتّعات هم معتدل میشود و به میزان صحیح، استفاده میگردد و بیشتر از حد معین سرعت نمیگیرد که این به صواب است.
اگر ما از غذایی خوشمان میآید و لذّت میبریم، علّت ذائقه است که او خدمتگزار دستگاه گوارش است. اگر بنده از زن به خاطر نیازش به تخلیه شهوت خوشش میآید، این کار دستگاه تناسلی است که دوست دارد لقاح و مباشرت انجام گیرد. لذا زنش را به خاطر آمادگی در این عمل دوست میدارد.
افراط در تغذیه و مجامعت، خوشیهای جسمانی را زیاد میکند؛ امّا معلوم نیست که این لذّات، چه وقت آثار سوء خود را نشان بدهد. پس بهتر آن است که دلپسندی، به ترک بیشازحد متعادل شود تا موزون بودن قوّۀ عاقله هم بتواند کارهایش را به تسویه و موزون انجام دهد.
آدم حریص چه لذّتی از مال میبرد؟ آیا استفادۀ مشروع میکند و نفسش آرام است؟! یا نه فقط دارائی جمع میکند و دلواپسی دارد. مضطرب است که نکند مالش را دزد ببرد و یا اتفاقی بیفتد و مالش ضایع گردد. اگر دشمنی دارد، در فکر آن است که دشمنش به مالش لطمهای وارد نکند. پس این لذّت تراکمی، از آنطرف مسائل بیشماری از استرس را هم دارد. توازن، تعدیل را میخواند. عرفا به تعدیل و آرامش رسیدهاند؛ چراکه لذّت تراکمی ندارند، بلکه در پی لذّت کیفیتی و روحی هستند.
شخصی به عارفی گفت: دزدی اثاثیۀ خانۀ مرا دزدید. فرمود: خدا را شکر که دل تو را ندزدید که این خطرناک است. آنچه عارفان انواع ریاضات مانند ریاضت گوش، چشم، بطن، فرج و … را میدهند به خاطر این است که نفس رام شود و ترک عیشها و دلپسندیهای ظاهری کند تا به عیشی قلبی و روحی برسد و این متد و سیره، تأثیر بسیار در روان و ادراک دارد که جای شکی نیست.
* وقتی انسان از عقاب و عذاب میترسد از گناه لذّت نمیبرد و دنبالش نمیرود تا مبادا به این غم و درد مبتلا گردد. پس به طاعات و اعمال پاداشی خداوندی روی میآورد، چون طاقت کیفر را ندارد؛ اما اگر کسی غافل باشد و عقاب الهی را درک نکند در نوعی خماری به سر میبرد و کمکم عادتش میشود و از لذّت جسمانی بهرهمند میشود. از آنطرف درد کیفر را درک نمیکند، لذا مبتلا شده و از لذّات روحانی محروم میشود سپس اگر فیض الهی او را درنیابد مطرود میگردد.
* در بعضی لذّات، مؤمن و کافر برابر هستند مانند عیش از خوراک، مجامعت و … اما آنچه از اعمال با میل و عارفانه انجام میگیرد جنبۀ اُخروی دارد و آن مربوط به مؤمن است. پس مؤمن، سعادتمند میشود و کافر به شقاوت ابدی میرسد.
* اگر کسی از تعلیم و تعلّم لذّت میبرد، باید دید چقدر از آن را ملبّس به لباس عمل میکند. آیا صرف ذخیره کردن و محفوظات، لذّت معنوی هم میآورد؟ یا علمیت را افزایش داده و شخص استاد و معلّم میگردد و بهرۀ دانش خود را به دیگران انتقال میدهد. اگر فراگیری دانش با لذّت معنوی باشد آنگاه کیفیت آن با آنکسی که ناخالصی دارد فرق میکند و اینها همانند حجتهای بیرونی برای درون مرشد هستند؛ اما وقتی کسی علم را منهای خلوص یاد میگیرد و اعلان میکند که من لذّت از علمیات میبرم این وزر و وبال او میشود، این لذّت نفسانی است نه روحانی. عارف اگر شب قدر بیدار است با بیداری غیر خودش فرق میکند، چراکه او لذّت حضور حق را میبرد و دیگری دچار خواندن و قرائت ادعیه و نماز است بیحضور و بیتدبّر، پس نمیتواند ادراک مسائل انزال روح و ملائکه و امضاء مشیّت سالانه را کند. پس این لذّت با آن لذّت فرق میکند. عارف در منظر ناظر و عینالله ناظره است و این خوشی روحانی است، اما غیر او دنبال این است که حوائج و خواستههایش برآورده شود و متون ادعیه عربی را بدون آنکه ترجمه و مفاهیم آنها را بداند به قرائت مشغول است و لذّتی هم میبرد.
* لذّت هر چیزی به حسبحال آن موجود است که لذّت میبرد، لذّت حیوانات از خوردن، لذّت عاشقان از معشوقان، لذّت شبپره از تاریکی، لذّت درختان از نوع تغذیه و هوا و آب مناسب، لذت افلاک از گردش بر مداری که میچرخند است، امّا دربارۀ خداوند، این لذّت که ما درک میکنیم نیست. بلکه خداوند برترین مدرک به برترین ادراک است. به معنی ادراک ملائم (موافق، سازگار، مناسب) ذات خودش هست … امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «طیبترین و لذیذترین چیز در بهشت حبّالله و حب در راه او و حمد برای اوست.» (بحارالانوار ۶۹/۲۵)
پس موضوع لذّت و لذایذ بهشتی و ساکنان عالم علوی چیز دیگری است، بالاتر ازآنچه در دنیا تصوّر میکنند.
* امیرالمؤمنین علیهالسلام به جابر فرمود: «تمام لذّتها و عیشهای دنیا در هفت چیز است: لذیذترین خوردنیها عسل است که آب دهان حشرهای به نام زنبور است. گواراترین نوشیدنیها آب است که همهجا فراوان است. بهترین شنیدنیها غناء و ترنّم است که آنهم گناه است. لذیذترین بوئیدنیها بوی مشک است که آن خون خشک و خردشده از ناف یک حیوان (آهو) است. عالیترین آمیزش، با همسران است که آنهم نزدیک شدن دو محل ادرار است. بهترین مرکب سواری، اسب است که آنهم گاهی کُشنده است. بهترین لباس، ابریشم است که از کرم ابریشم به دست میآید. دنیایی که لذیذترین متاعش اینطور باشد، انسان خردمند برای آن آه عمیق نمیکشد.» (یکصد موضوع ۱/۴۷۲)
* به استاد عارف آیت الحق سیّد عبدالکریم کشمیری عرض شد: در شرححال عارفی نوشتهاند که مدّت بیش از بیست سال، تابستان نفسش دوغ خنک طلب میکرد و او به نفس این نوشیدنی را نمیداد! فرمود: «بسیار مهم است که به نفس بهاء نمیداده است.»
پس مراد از ترک لذّت، بهاء ندادن به نفس است که اگر در امور کوچک، خواستهای داشت و برآورده شد، بعد، بزرگتر از آن را طلب میکند. کمکم خواستههایش زیاد میگردد و قوّۀ عاقله یارای مقاومت با نفس را نخواهد داشت و مغلوب میگردد. درنتیجه ترک بعضی لذایذ درواقع ریاضت است که به نفس بهاء داده نشود تا همیشه غالب گردد.
* از موانع ترقیّات نفس، غوطه خوردن و فرورفتن در عیشهاست. پس نفس را باید روزه داد تا بهضرورت استفاده کند. در حدیثی از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقلشده است: «کسی که خود را از خواستۀ لذّتها نگه دارد مالک خویش است.» (آثار الصادقین ۲۰/۱۱۶) پس مالک شدن نوعی ریاضت و برنامه میخواهد. وقتی وارد بحث میشویم میبینیم نوعی عفت، ورع و زهد چاشنی ترک لذت لازم دارد. استاد به تلمیذ برنامه میدهد که در لذّات فکرش را مشغول نکند، چه آنکه کثرت اندیشیدن و تفکّر در رسیدن به لذائذ سبب میگردد که رشتههای بافتهشده را همانند دامی بیندازد تا دامی بگیرد. آیا عملاً به نتیجۀ مجازی یا واقعی میرسد یا نه؟ آیا با حکمت و مصلحت حکیمانۀ حقتعالی مطابقت دارد یا مخالفت؟ چون دیدهشده گاهی لذّتی که چاشنی نداشته در درازمدت گمراهی را سبب شده است.
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «اندکاند کسانی که آزمند به لذّتها گردیدند مگر اینکه به سبب آن هلاک شدند» (غررالحکم ۴/۵۱۷) ازنظر رشد روحی و بالا رفتن مقامات معنوی هم نظر مبارک امیرالمؤمنین علیهالسلام این است که فرمود: «چهبسا لذّتهای پست، مانع بالا رفتن درجات والا گردد.» (غررالحکم ۴/۵۴۸)
* بعضیها خورنده هستند و لذّت میبرند. بعضیها میخورانند و لذّت میبرند. معلوم است که دستۀ دومی انسانهای وارسته و با کَرَم هستند. دستۀ اول چشمداشت به غذا و متاع مردم دنیا داشته و سیری ندارند. دستۀ دوم ذاتشان سعادتمند بوده و هیچ چشمداشتی به آنچه در دست مردم است ندارند.
* عدّهای از مردم که در قیامت مشکلات زیاد دارند و دچار غصّه و اندوه هستند نتایج کارهایی بوده که بهنوعی در دنیا عیش و تباهی گرفته و مبتلا به آن شده بودند. آلودگیِ مزّهها و دلخواهها حجابی بر روح آنان گذاشته بود، پس وقتیکه وارد محشر میشوند به غصّهها دچارند. پس آنجا فقیرند و علّت، همان است که تشریح کردیم. بعضی گویند: چرا لذّت عبادت را نمیچشیم؟ جواب معلوم است که ابتلاء به هوی و هوس، مانع اکبر است و بُعد میآورد و این نمیگذارد به حال و مقام عبادت برسد. درواقع غبارهای صغائر و کبائر، پوششی در صفا پیدا کردن قلب میگردد. چون پوشش، مستحکم شود لذّت مناجات و راز و نیاز و حضور پیدا نمیشود. حلاوتهای نفسانی، اینطور نیست که غصّهای در پی نداشته باشد؛ به این معنی که در کوتاه مدّت یا درازمدت هر موضوعی که در نفس حکشده و ملکۀ او شود، آثار خود را نشان میدهد و چون اهتمام در مداوا ندارد، آفاتِ آن حلاوت نفسانی، ظاهر میشود. اگر مرگ برسد که دیگر جای جبران این خسارت وجود ندارد. پس اگر کسی سالک است، بر طریق استاد و پیر خود که فرمولها و قواعدِ مقامِ ترک لذّت را میدهد، لازم است پیاده کند و ملبّس به این لباس گردد که چاشنی آن نوعی ورع و زهد است.